هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
📚|#کمی_از_تو_بگویم
عزیز برادرم!
مامان فاطمه مژده ی تولدت را از دایی شهیدت
شنیده بود.آقا محمدعلی با یک لباس نظامی با
سوغاتیهای مختلف از میوههای خوشرنگ و
لعاب تا نقل و نبات و آجیل به خوابش آمده بود؛
اما سوغات اصلیاش چیز دیگری بود، نوزادی
پیچیده در پارچهای سپید، امانت را مقابل مامان
فاطمه میگیرد و میگوید:
« فاطمه بیا، این محمدرضای تو.»
مادرت چشم که از خواب باز میکند،قلبش بعد از
سه ماه نگرانی آمدن نوزاد جدید آرام میشود. به
شکرانهی این آرامش در تمام ایامِ پیش از تولدت،
۶ بار ختم قرآن میکند تمام این روزها به آرامش
گذشت و تو یک روز بهاری درست موقع اذانِ ظهر
به دنیا آمدی.. بیست و ششم فروردین:)
📝|قسمتی از یک روز بعد از حیرانی
🌿|@shahid_dehghan
📚|#کمی_از_تو_بگویم
#شهید_محمد_رضا_دهقان
📝|ازدواج
خیلی زود به فکر ازدواج افتاد از همان زمان که دیپلم گرفت.
عید فطر بود و مشهد بودیم،
یکی از دوستانش عقد کرده بود و او هم به فکر افتاده بود و با ذوق عکس دوستش را از داخل گوشی به من نشان داد.
از همان روز زمزمه ازدواج اش بلند شد؛
خیلی وقت ها خجالت میکشید مستقیم مطرح کند پیامک می فرستاد:
یکی ژیلا یکی مژگان پسندد
یکی کوکب یکی مرجان پسندد
من از بس سر به زیر و سر به راهم
پسندم هر که را مامان پسندد
📝|به نقل از مادر بزرگوار شهید
~هدیه صلوات فراموش نشود🥀 🌿🌱
♡═☫ کانال سکوت ممنوع♡═☫
@fardissokotmamnoo