فرق شب امتحان با شبای دیگه میدونی چیه؟
هیچ فرقی ندارن، بخواب خدا بزرگه😂😂
➖➖➖➖➖➖➖
🌟
به رفیقم میگم خیلی خستم!این دنیای لعنتی هیچ دلخوشی برام نداره!
میگه بالاخره تموم میشه!
میگم مشکلات؟!
میگه نه آی کیو مشکلات که همیشه هست عمرتو میگم 😂
➖➖➖➖➖➖➖
🌟
حیف نون زنگ زده آژانش هواپیمایی پرسیده :
ببخشید میشه بگید پرواز تهران - همدان چقدر طول میکشه ؟؟؟
خانومه گفته : یه لحظه ...
حیف نون گفت : مرسی و قطع کرده ؟؟؟
میفهمی ؟ قطع کرد !
😂😁😂
مورد داشتیم پسره نزدیکه کنکور رفته خواستگاری خانواده دختره گفتن اندازه رتبه کنکور پسرتون سکه مهر دخترمون
پسره از زندگی زده نشسته درس خوندن تا اونجایی که خبر دارم رتبه یک کشور شده بود😂
تو ایران یه اسم داریم ۸ مدل مختلف تلفظ میشه:
مژدبا
مژتبا
مشتبا
مجتوا
مشتوا
مژتوا
مژدوا
مجتبی
😂😂😂😂😂
#مسابقه_محرمی
معنی حديث ونام امامی که این حدیث را فرمودند تا ساعت 24:00 ارسال کنید
(کُلِ ألْیوم عاشورا وَ کُلِ ألْعَرضِ کَربَلا)
ایدیم: @a_Husseini
سُلالہ..!
#مسابقه_محرمی معنی حديث ونام امامی که این حدیث را فرمودند تا ساعت 24:00 ارسال کنید (کُلِ ألْیوم ع
زمانی که جواب میدید پیام هاتون رو پاک نکنید این پیام ها تا آخر محرم میمونه و بعد جمع بندی میشه و نتیجه گفته میشه
سُلالہ..!
@barbaleshohada⬅️♥️
عالی 👌🏻
من از این شعر خیلی خوشم میاد گوش بدید حتما 🌸
هیچ وقٺ براے شروعــے دوباره دیــر نیســــٺـ ....! :)✨
#انگیزشی
@barbaleshohada⬅️♥️
#رمانریحانه
#پارت ۴۳
مامان:چی شد ریحانه ؟
–ازش خبر نداشتن.
مامان دوباره ناراحت شد.
پدرم از خواب بیدار شد و از پله ها پایین اومد.
بابا :از محمد هادی خبری نشد؟
مامان:نه...
بابا اومد و روی مبل نشست همه توی پذیرایی بودن .
بلند شدم و یه سینی چایی ریختم .
–بفرمایید.
سکوت خونه رو گرفته بود یک دفعه محمد هادی از در وارد شد.
سر و صورتش خونی بود.
مامان:محمد هادی.....!!!
–محمد هادی دعوا کردی؟؟؟
َشهاب:چی شده؟؟
محمد هادی جواب نداد.
رفتم جلو .
–جواب منو بده،دعوا کردی؟
محمد هادی:آره.....
مامان:باکی دعوا کردی محمد هادی ؟
محمد هادی:با سهراب دعوام شد.
مامان خیلی عصبی بود.
مامان:سهراب کیع؟؟
–همون پسر لاته؟
محمد هادی:آره همون لاته....
مامان:ریحانه سهراب کیه؟
–سهراب یه پسر لاته که طرف مدرسه محمد هادی زندگی میکنه.
خون از سر محمد هادی چکید.
مامان:ریحانه برو وسایل پانسمان رو بیار زخم محمد هادی رو ببند.
رفتم وسایل و آوردم و زخم محمد هادی رو پانسمان کردم.
بابا:محمد هادی تو که دعوایی نبودی.....
–محمد هادی اصلا چرا با هاش دعوات شد؟اون اصلا هم سن و سال تو نیست.....
محمد هادی جواب نداد.
–چرا دعوا کردی باهاش؟
محمد هادی:این نامرد حقش بود،تا می خورد زدمش....
مامان:چشمم روشن.
بابا:مگه چه کار کرده بود؟
محمد هادی:یه غلطی......
ادامه دارد........
@barbaleshohada⬅️♥️