💕برنده کسی نیست جز_______________________________________________________________________گمنام💕
- تازهتاسیس❗️🌱
🌿- بابالشهدآء
هوایغمتشوربپاکرددلمیادیازلالههاکرد
شبهایمحرممنوراهیکربلاکرد . . .🖤🌿
کانالیباحالوهوایکربلا . . .
[#عکسنوشته #مداحی #حدیثطوری و.....]
- [السلامعلیکیااباالشهدآء]
@Ya_Hossein_379
به یک ادمین بانو جهتی پست گذاری نیازمندم 👇🏻
به این آیدی پیام بدید👇🏻
@Firozeie
چنل محشرمون👇🏻
@barbaleshohada
#رمانریحانه
#پارت۴۹
رفتم اتاقم یک شومیز آبی کم رنگ پوشیدم و یک مانتوی آبی پر رنگ .
دکمه های مانتو م رو بستم.
شلوار لی آبی تیره پام کردم و یک روسری آبی کم رنگ .
چادر سرم کردم،کیفم رو برداشتم و رفتم پایین.
محمد هادی زودتر حاضر شده بود.
–بریم؟
محمد هادی:بریم.
مامان :زود بر گردید ها.......
–باشه .
تاکسی گرفتیم و رفتیم خونه نغمه اینا.
زنگ زدیم.
خواهر کوچیک نغمه ۱۴سال داشت و اسمش هم نجمه بود .
نجمه آیفون رو برداشت.
نجمه:کیه؟
–ریحانه ام نجمه جان.
نجمه:سلام ریحانه جون.
در رو زد.
وارد شدیم .
خونه شون طبقه اول بود زنگ زدم .
نیما و نغمه و نجمه اومدن جلوی در.
نغمه:سلام.
نیما:محمد هادی سلام.
نجمه:سلام.
محمد هادی:سلام نیما .
–سلام بچه ها.
نغمه:بفرمایید داخل.
–ممنون.
وارد شدیم.
بابای نغمه خونه نبود.
اما مادرش برامون چای آورد.
محمد هادی و نیما رفتن تا با دستگاه بازی، بازی کنن.
نجمه هم رفت باهاشون.
من و نغمه هم رفتیم تا با هم صحبت کنیم من مانتو م رو در آوردم .
مامان نغمه میوه برای من آورد.
–مرسی.
ساعت ۱۳:۳۰دقیقه بود که با محمد هادی برگشتیم خونه.
بوی غذا خونه رو برداشته بود.
لباس هام رو که عوض کردم اومدم برای ناهار.
بعد از غذا سفره و جمع کردم ظرف ها رو هم شستم مادرم داشت میز رو دست مال میکشید پدرم هم داشت چای می خورد داداش شهاب اتاق ش بود و محمد هادی داشت تلویزیون نگاه می کرد.
منم رفتم حمام و بعد یک دامن کلوش صورتی پررنگ پام کردم و شومیز حریر سفید که روش شکوفه های ریز صورتی داشت تنم کردم.
یک روسری ساده به رنگ صورتی پر رنگ رو سر کردم،یک صندل پاشنه دار صورتی رنگ پام کردم بعد همون چادر صورتی که مادرم خریده بود رو برداشتم رفتم پایین.
مامان تا من رو دید چشمانش برق زد و گفت:چه خوشگل شدی ریحانه جان .
–مرسی.
نشستم روی مبل مادرم و پدرم و محمد هادی حاضر شدن.
داداش شهاب هم از اتاقش بیرون اومد، یک لباس شیک و زیبا پوشیده بود.
یک دفعه صدای زنگ اومد.
مامانم سریع رفت و در رو باز کرد.
مامان:بفرمایید .
همه مون رفتیم جلوی در.
در رو باز کردیم .
اول مامان کوثر وارد شد و با مامانم دست داد و رو بوسی کرد و شرینی رو به مادرم داد.
بعد پدر کوثر اومد و با ،بابام محمد هادی و شهاب دست داد.
کوثر اومد و گل رو به من داد و بوسم کرد و بعد محمد حسین آقا اومد داخل......
ادامه دارد........
@barbaleshohada⬅️♥️
💓|
ارباب نمیزاریم هیئتها خالے بمونہ
اما ماسڪ میزنیم تا بگیم
حســـــینجان
نوڪر بہانہ دست رقیبان نمیدهد..✌️🏼!'
@barbaleshohada♥️
لبم لبریز از جام حسین است
عروج نام من بام حسین است
اگر جراح قلبم را شکافد
به روی لوح دل نام حسین است
#ریحانه
#پروفایل
@barbaleshohada
#تایپوگرافے🖤
🖤یا زینب🖤
🖤یا حسین🖤
"آجرڪاللّٰہ يـا بقيةاللّٰه"
جان اگر جان است قربان حسین ابن علی..!♥️
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
『 @barbaleshohada
♡چـــالــــش داریــم♡
♡نوع:متفاوت♡
♡ظرفیت:هرچی شد♡
♡زمان:ساعت۱۷♡
♡جایزه:هرچی برنده خواست♡
آیدی:
@Mahdieh_N_86
سُلالہ..!
♡چـــالــــش داریــم♡ ♡نوع:متفاوت♡ ♡ظرفیت:هرچی شد♡ ♡زمان:ساعت۱۷♡ ♡جایزه:هرچی برنده خواست♡ آیدی: @Ma
اسامی:
♡بنده ی خدا♡
♡اوین♡
♡زینب♡
♡شهیده♡
♡صبا♡
♡زهرا♡
♡گمنام♡
♡ریحانه♡
♡گمنام ۲♡
♡مائده♡
♡یا مهدی♡