eitaa logo
سُلالہ..!
265 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سُلالہ..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
86996894.mp3
3.82M
نوحه دلنشین ترکی🎤 حسین ثارالله 🏴 همه گوش کنند عالیه 👌 ترک ها دستا بالا ☺️🙌 ادمین ╔═❀•✦•❀══════╗ @barbaleshohada  ╚══════❀•✦•❀═╝
‹🌿🔗› ‌گُـفت‌دوسِـت‌دآرَم‌شَـھیدبِـشَم..! گُـفتَـم:شَـھیدخـودَش‌رآ‌ لآیِـق‌مـی‌ڪُنَد،فَـقَط‌طَـلَب‌نِمـی‌ڪُنَد..🖐🏻!' 🌷🦋
🕊⃟🍃 اگر بسیجے واقعے هسٺے ''اللهم‌ ارزقنا شهادٺ'' را بہ ‌قلبٺ ‌بچسبان ‌نہ‌ پشت ‌موبایل 🕊|↫💕 『 ❀
•.🖤🍃.• پاس و ویزا و بلیط نجف و ... پیگیری صاحب صبر بگو دست مرا میگیری😢 اربعین کرب و بلا کوله به دوش رفقا... کار روز و شب ما هم شده خود درگیری😭 🥀
مرور میکنم عکس هام رو🧕🏻 نمور میکنم ،چشمام رو 👀 عبور میکنم ،از مرز ووو🎒 صدور میکنم ویزا مو📕 @barbaleshohada
سلام روز خوش😘
وقتۍ‌تنها‌شدۍ‌باخدا‌باش وقتۍ‌هم‌که‌تنها‌نبودۍ‌ بۍ‌خدایۍ‌نکن !' -بۍ‌خدا‌باشۍ‌ضرر‌میکنۍ...🌿` -🌱استاد‌پناهیان
-پروردگارا...! -قرآن‌رادرتاریکی‌وتیرگی‌شب،مونس‌و همدم‌ما گردان... -🌱صحیفه سجادیه،دعاے۴۲، فراز۱۰
❤️نماز اول وقت شاه کلید است❤️ جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم. ⭕️- قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. ⭕️- قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. ⭕️- قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. 💟شیخ نخودکی فرمود: 🔐برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. 🔐برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. 🔐برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان 🌸جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟! شیخ نخودکی فرمود : نماز اول وقت شاه کلید است.
یه وقت شاه کیلد رو از دست ندیم اذان گفتن ها!🤩🔑🗝🔐
۶۶ من و مامان و بابا رفتیم حیاط بیمارستان نشستیم،داداش شهاب توی بیمارستان بود..... تازه یکم گریه م قط شده بود که گوشیم زنگ خورد،داداش شهاب بود. –بله؟ +سلام ریحانه بیا داخل بیمارستان کارت دارم! –باشه. +خداحافظ. –خداحافظ. قط کردم رفتم تو. –سلام! شهاب:سلام. –چیزی شده؟کارم داشتی... شهاب:آره.... –بگو من طاقتش رو دارم. شهاب:محمد هادی! –چی شده؟ شهاب:رفته توی کما! –کما؟؟؟؟یا امام رضا..... دوباره گریه م شروع شد. شهاب:محمد حسین زنگ زد تا فهمید محمد هادی توی کماست گفت با کوثر مامانش میان بیمارستان. –شهاب به مامان گفتی؟ شهاب:نه! –چطوری بهش بگیم؟ شهاب:فعلا چیزی نگو.. –باشه! دلم واسه محمد هادی تنگ شده بود، ته قلبم می سوخت!دلم می خواست بشینم فقط گریه کنم. به هر زحمتی شد گریه م رو بند آوردم تا مبادا مامان بفهمه ... ازجام بلند شدم و رفتم پیش مامان و بابا. بابا:باهات چه کار داشت. –هیچی چیز خاصی نبود! بابا:باشه. ادامه دارد.......