eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان گل اینم چند تا کلیپ از زندگی شهیده زینب کمایی که خیلی هاتون درخواست داده بودید 👌🏻👆🏻
دست نوشته های زینب جان:)♥️ 🙃🌸
سُلالہ..!
اینم چند تا از دست نوشته های زینب کمایی🙂
جوانان‌ما‌عاشق‌مبارزه‌با‌اسرائیل‌هستند😎✌🏻 @dokhtarane_mahdavi313
https://harfeto.timefriend.net/16374809934428 اینم ناشناس کانال....💋
داشتیم صحبت می کردیم که دیدم یه دختری رفت سمت سبحان اصلا نمی شناختمش،خیلی عفه داشت. معلوم بود از اون دختر لوس هاست. –اون دختره کیه؟ مانیا:کدوم؟؟؟ –همون که داره با سبحان صحبت میکنه ... مانیا:آهان....فکر کنم آرتمیس رو میگی....اون یکی از فامیل های دوره مون هست،خیلی ازش متنفرم حدیثه خدابیامرز هم خیلی ازش متنفر بود اما با این حال خیلی با خانواده الناز جون (همون خاله الناز)رفت و آمد دارن. –خواهر برادر نداره؟ ناهید:چرا،یدونه داداش داره... مانیا:داداشش هم مثل خودش لوسه. –اسم داداشش چیه؟ آیدا:پرسام –آهان. آرتمیس همینطور حرف می زد و سبحان هم گوش می کرد ولی از قیافش معلوم بود می خواد زود تر از دست آرتمیس خلاص بشه.... همین که آرتمیس داشت صحبت می کرد مامان از پنجره به سبحان یه چیزی گفت و سبحان و هم سری تکون داد و اومد سمت من ، آرتمیس هم دنبالش راه افتاد. سبحان:سلام. –سلام. آرتمیس هم با صدای لوسش بهم سلام کرد. آرتمیس:سلام دخترا. سبحان:پارمیس مامانت کارت داره.... –باشه،الان میرم. از جام بلند شدم و رفتم داخل ،مامانم توی آشپزخونه بود. –جانم مامان؟ مامان:کمک میکنی سفره رو پهن کنیم؟ –بله با کمک هم سفره رو پهن کردیم. من رفتم تا به افرادی که بیرون هستند بگم بیان داخل که دیدم آرتمیس هنوز داره حرف میزنه. بعد از اینکه به دخترا و بچه ها گفتم رفتم جلوی سبحان و آرتمیس. –لطفا بیاین ناهار سفره پهنه.... سبحان که منتظره یه فرصتی بود که از دست این آرتمیس خلاص بشه خیلی استقبال کرد و فورا به سمت در رفت. آرتمیس:وا....سبحان کجا رفتی؟؟؟؟داشتم حرف میزدم. چنان لوس حرف می زد که دلم میخواست بزنم توی دهنش آخه باز اگه فقط لوسیش بود آدم می تونست تحمل کنه اما در کنار این همه لوس بازی هاش عفه هم می ریخت ....واقعا داشت حالم بهم می‌خورد. ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313