🦋بسم الله الرحمن الرحیم 🦋
🌸کتاب سه دقیقه در قیامت 🌸
......... قسمت چهارم ............
🍁موضوع: گذر ایام 🍁
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم.😖
نیمه چپ بدن من به شدت درد می کرد. راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می لرزید.
فکر کرد که من مردم.
یک دفعه با خودم گفتم پس جناب ازرائیل به سراغ ما هم آمد.🙂
انقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روحم از بدنم خارج می شود.
به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود سمت چپ بدنم خیلی درد میکرد.😩
یکباره یاد خواب دیشب افتادم با خودم گفتم این تعبیر خواب دیشب من است من سالم می مانم.
حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم نرسیده.
زائران امام رضا منتظرم باید سریع بروم.🏃♂
از جا بلند شدم.
راننده پیکان گفت:
_ شما سالمی؟!
گفتم:
_ بله😕
موتور از جلوی پیکان بلند کردم و روشنش کردم.
با اینکه خیلی درد داشتم، به سمت مسجد حرکت کردم.
راننده پیکان داد زد:
_ آهای مطمئنی سالمی؟!
بعد با ماشین دنبالم میکرد
فکر میکرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم. ☹️
کاروان زائران مشهد حرکت کردند.
در تصادف، کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت.
بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت است.
باید برای رضای خدا کاری انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.
هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد اما همیشه دعا می کردم که من که ما با شهادت باشد... 🙂
ادامه دارد.
♥️
@ipqtfgu
