به یک ادمین بانو جهتی پست گذاری نیازمندم ♥️♥️♥️♥️♥️
شروط 👇🏻
فعالیت بالا داشته باشه ✅
اینطوری نباشه که یک روز فعالیت کنه یک روز نه✅
پست های مناسب بزاره✅
روزی که نتونست پست بزاره اطلاع بده✅
یه چیزی که میگم نزار رو نزاره✅
ناشناس نزاره ✅
پیامی که پاک میکنم رو دوباره نزاره حتما چیزه مناسبی نبوده که پاک کردم✅
چالش خواست بزاره اطلاع بده✅
کسی خواست بیاد پی وی 👇🏻
https://eitaa.com/Lhrpyb
•🌚⃟⃢💕~ چالش داریم~💕⃟⃢🌚•
•🌚⃟⃢💕~ زمان :ساعت ۱۵:۳۵~💕⃟⃢🌚•
•🌚⃟⃢💕~ نوع راندی ~💕⃟⃢🌚
•🌚⃟⃢💕~ ظرفیت هر چقدر که شد ~💕⃟⃢🌚
•🌚⃟⃢💕~ جایزه : ۳ تا تم + ۱ والپیپر + ۳ تا عکس گوگولی ~💕⃟⃢🌚
•🌚⃟⃢💕~ ۱ تا برنده داره ~💕⃟⃢🌚
•🌚⃟⃢💕~ اسم بدید به آیدی زیر 👇👇~💕⃟⃢🌚
@Sssskghjufh
•🌚⃟⃢💕~ در چنل زیر ~💕⃟⃢🌚
•🌚⃟⃢💕~ @ipqtfgu ~💕⃟⃢🌚
سُلالہ..!
💢سفر به آینده تاریخ ۲۷💢 #قسمت_بیست_و_هفتم بانوانی که پرستاری می کنند گروهی از بانوان🧕 در کمال حیا
أَللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ اَلْفَرَج:
سلام دخترا روزتون به خیر
ادامه ی داستان ظهور رو میتونید از توی خود کتابش بخونید
تازه شم اگه اولاش رو یادتون رفته باخیال راحت از اول بخونید
اینم لینک دانلود رایگان کتاب
http://www.nabnak.ir/oneBookReader.php?id=4
می تونیدبه بقیه کتابهای استاد هم سربزنید و رایگان دانلود کنید و استفاده کنید.
هرکس استفاده کرد یه دونه گل به ایدی من بفرستید که بفهممم استفاده میکنید
@salam53200
والبته امروز حتما به بهترین کتاب عالم نیز سر بزنید ویه سوره رابخونید و درآیات ومعنی آن وقت کنید و به حضرت ولی عصر هدیه اش کنید.
#صرفاجهتاطلاع🌱
روزقیامت
بایددرموردهرکسیکهنبایدفالومیکردیماما
فالوشکردیمجواببدیم ...!
#تادیرنشدهیکاریکنیم ...
رمان نگار پارت ۷
رفتم داخل اتاق.
عاطفه:خوب من دیگه تنهاتون میزارم.
آقا مرتضی:نگار خانم من میخوام باهاتون...
-منم میخوام باهاتون ازدواج کنم.
یهو آقا مرتضی یک جعبه زیبا گذاشت جلوم
تعجب کردم
اقامرتضی: لطفا در جعبه رو باز کنید.
بازش کردم. خدای من چی میبینم؟
-دستتون درد نکنه انگشتر خیلی خوشگلیه
دستم کردم وای چقدر بهم اومد
یهو عاطفه که پال گوش وایساده بود افتاد توی اتاق
عاطفه:مبارکه
اقامرتضی:نگار خانم باید بریم به پدرتون هم بگیم
یهو عاطفه اشک توی چشماش جمع شد و رفت بیرون.
ادامه دارد.......
رمان نگار پارت ۸
دنبال عاطفه رفتم.
-عاطفه چی شد؟
عاطفه: هیچی فقط دلم میخواست مامان و بابام الان زنده بودن.
بعد توی بغلم کلی گریه کرد.دست روی سرش کشیدم و گفتم: غصه نخور عزیزم.
عاطفه آروم شد
عاطفه:بریم مسجد برای کتاب تعبیر خواب؟
-اره خوب شد یادم انداختی.
عاطفه:بریم آماده شیم دیگه
رفتیم مسجد کتاب تعبیر خواب رو خوندیم اما معنی خواب های من رو نفهمیدیم.
برگشتیم خونه. اقامرتضی برامون نهار درست کرده بود.
عاطفه:دست داداش گلم درد نکنه
-دستتون درد نکنه
نهار خوردیم.چقدر خوش مزه بود.
ادامه دارد.....