eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
برنده مشخص شد 😍😍😍😍😍
برنده🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کسی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نیست🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جز 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 گمنام 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸²🌸🌸 گمنام ²🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 گمنام ²بپر پی وی🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جستجو گر گوگل🐻💕 💚☘ 🧣 🌸@ipqtfgu
😁❤️💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقته رمان ریحانه 🌸 این رمان زیبا رو از دست ندید 🌸👇🏻 مطمئنم خوشتون میاد💖🌸 💖@ipqtfgu
۲۰ مامان آقا سهیل:بله. مامان:خوب می تونن برن اتاق ریحانه . بابا آقا سهیل:پس بلند بشین. من و سهیل آقا بلند شدیم و از پله ها رفتیم بالا. من در رو باز کردم و رو به آقا سهیل گفتن:بفرمایید. آقا سهیل:شما بفرمایید. من اول رفتم تو. روی تخت نشستم. آقا سهیل هم صندلی میز تحریر در آورد و روی اون نشست‌. آقا سهیل:شما دقیق چند سالتونه؟ –ماه بعد ۱۷سالم پر میشه. آقا سهیل:منم ماه پیش ۲۲سالم پرشد،مادرتون گفتند خواهرتون خارج هستند درسته؟ ازدواج کردند ؟ –بله خواهرم حانیه خانم خارج هستند،ازدواج هم کردند بچه هم دارن. آقا سهیل:به اجبار مادرتون چادر سر می کنید. بهم خیلی برخورد. –خیر انتخابه خودمه مادر من هیچ وقت من رو برای کاری زور نکرده. آقا سهیل:اگه با من ازدواج کنید می تونید چادرتون رو در بیارید. عصبانی شده بودم. –چی میگید آقای محترم؟ من چادرم رو دوست دارم بدون اون می میرم.! آقا سهیل:ببخشید. با این حرفش ازش بدم اومد. آقا سهیل:بچه دوست دارید؟ –بله دوست دارم. تقریبا ۳۰دقیقه حرف زد. بعد رفتیم پایین. همه درحال صحبت کردن بودن. مامان آقا سهیل:به به. آقا داماد و عروس خانم اومدن. لبخند الکی زدم. رفتم سر جام نشستم. یکم دیگه صحبت کردن. بابا آقا سهیل:خوب ما دیگه مرخص میشیم. مامان:کجا ؟شام می موندید‌. مامان آقا سهیل:نه دیگه بریم خیلی زحمت دادیم. همگی تا در بدرقه شون کردیم. وقتی که رفتن برگشتیم داخل.
۲۱ مامان:نظرت چیه؟ –خوشم نیومد ازش. مامان:چرا؟ –خوشم نیومد دیگه. بابا:منم خیلی خوشم نیومد ازش. مامان:پسر خوبی بود که. –ولی من ازش خوشم نیومد. مامان:باشه ،ولی تا یک هفته وقت داری بهش فکر کن یکم. –باشه. مامان:من میرم زنگ بزنم محمد هادی. –باشه رفتم اتاقم. گوشیم رو برداشتم. دوباره کوثر آنلاین بود. پیام دادم . –سلام. کوثر:سلام خوبی؟خواستگار رفت؟ –خوبم. آره رفتن. کوثر:خوب، چطور بود پسره؟ –اصلا خوشم نیومد ازش. کوثر:از چیش خوشت نیومد؟ –از هیچیش خوشم نیومد.از همین الان جوابم نه هست. کوثر:بهتر نیست یکم فکر کنی بعد؟ –نه،اصلا ازش خوشم نیومد. کوثر:خانوادش چطور؟ –خواهرش که مانتویی بود و کلی آرایش داشت مادرش هم با اینکه چادری بور ولی کلی آرایش داشت.خودش هم معلوم بود اصلا مذهبی نیست. کوثر:آهان. –کاری نداری؟ کوثر:نه. –خداحافظ. گوشیم و گذاشتم کنار لباس عوض کردم. بعد کتابم را برداشتم و مشغول مطالعه شدم کمی بعد مادرم صدام زد برای شام رفتن پایین.