4.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️نابینایی که امام زمانش را دید!!
#حکایت زیبایی از زندگانی نورانی #امام_باقر_علیه_السلام
📚خرائج، ج۲، ص۵۹۵.
#یازهرا
@ipqtfgu
ࢪیحانہ اݪنبے^^
……………………………........…………<𑁍>
✫✩✫✩✫✩✫✩✫✩✫
برای شاهزاده ای، تعدادی برده ی جدید آورده بودند.
برده ها در غل و زنجیر های سنگین، سر خود را پایین انداخته و ایستاده بودند.
فقط یکی از آنها شاد به نظر می رسید و حتی زیر لب آهنگی هم زمزمه می کرد!
او با وجود اینکه طعم تازیانه ی نگهبان را چشید، ولی دست از خواندن بر نداشت.
شاهزاده با تعجب از او پرسید: ای مرد! چطور می توانی با این وضعیتی که داری، احساس شادی و شعف کنی؟! ما که آزادیم، همانند تو احساس شادمانی و خوشبختی نمی کنیم...
برده جواب داد: چرا شاد نباشم؟! شما فقط پاهای مرا به زنجیر کشیده اید، اما قلب و روح من آزاد است و کسی نمی تواند آن را به بند بکشد.
شاهزاده به نگهبان دستور داد: این مرد را آزاد کنید، زنجیر کردن او بیهوده است...
✫✩✫✩✫✩✫✩✫✩✫
..............................................<𑁍>
۞☽︎.. #حکایت ••
۞☽︎.. #ستاره_بانو ••
ریحانہ اݪنبے^^
--------------------𖤐⃟🦋
..............................𖤐⃟✨
سرخپوست پیری
برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :
در وجود هر انسان،
همیشه مبارزه ایی وجود دارد
مانند ، مبارزه ی دو گرگ!
که یکی از گرگها سمبل بدیها
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی
و دیگری
سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است.
کودک پرسید :
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟
پدرلبخندی زد و گفت ،
گرگی که تو به آن غذا می دهی ...👌
..............................𖤐⃟✨
--------------------𖤐⃟🦋
♤↻.. #حکایت ••
♤↻.. #ستاره_بانو ••