eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
تیشرت آبی با شلوار مشکی و مانتو سبز که گل های زرد داشت پوشیدم. روسری مشکی سر کردم و کوله پشتی سفید برداشتم. رفتم داخل حال،مامان داشت تلویزیون نگاه میکرد. مامان:کجا؟! -با بچه ها میخوایم بریم پارک. مامان:زود بیا. -چشم. رفتم دنبال محدثه و همراه هم رفتیم پارک. زیر انداز پهن کردیم و نشستیم. انقدر گفتیم و خندیدیم که خسته شدیم. وقتی رسیدم خونه سریع رفتم حموم. تیشرت سرمه ای با شلوار مشکی پوشیدم و موهام رو خشک کردم. گوشیم رو برداشتم و یکم داخل اینستا گشتم. داشتم پیج محدثه رو نگاه میکردم که یکی پیام داد(سلام خانمی) من(شما) گفت(همون که دیوونته) من(مزاحم نشید) گفت(نکن دیگه خانمم) من(اشتباه گرفتی) گفت(اسمت چیه) من(فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه) گفت(عه خانمی نکن) من(مزاحم نشو) گفت(اسم من حامده) من(چیکار کنم) گفت(اسم تو چیه) دیدم بهترین راه اینه که دیگه جواب ندم. اینترنت رو خاموش کردم و رفتم داخل حال. تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه سه. یکم سریال نگاه کردم و بعد کمک مامان شام رو آماده کردم. وقتی بابا اومد شام رو خوردیم. داشتم اتاقم رو تمیز میکردم که بابا اومد داخل اتاق. بابا:اجازه هست بابا؟! -این چه حرفیه بابا جون،بفرمایید. بابا روی تخت نشست و گفت:دختر بابا. -جانم؟ بابا:فردا شب قراره برات خواستگار بیاد. یک لحظه قلبم وایساد.....یعنی چی آخه......من نمیخوام ازدواج کنم. -بابا جون...... بابا وسط حرفم پرید و گفت:عزیز بابا یک لحظه صبر کن،پسر خوبیه،خانواده خوبی داره،شغل خوب داره،ماشین داره،خونه داره. -بابا جون من الان نمیخوام ازدواج کنم. بابا:نمیشه که دختر بابا. -الان نمیخوام بابا،تو رو خدا. بابا:ای بابا حالا بزار بیان دخترم. ادامه دارد....................