eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
اینقدر گریه کردم که خوابم برد..... صبح با نور خورشید بیدار شدم،از روی تخت بلند شدم و ازاتاقم بیرون رفتم.... میز چیده شده بود.... صدای چرخ خیاطی شنیدم و رفتم داخل اتاق خواب مامان و بابا..... مامان داشت خیاطی می کرد. -سلام مامان . مامان :سلام . -صبح بخیر مامان:صبح توهم بخیر......میز صبحانه آماده هست برو بخور دخترم. -چشم. دست و صورتمو شستم و صبحانه رو خوردم و میز رو جمع کردم و رفتم داخل اتاقم. رفتم پشت پنجره و چند ثانیه ای به بیرون خیره شدم .... یهو گوشیم زنگ خورد....زینب بود. -سلام زینب جانم. زینب:سلام عشقم. -خوبی؟ زینب:الحمدلله . -گریه کردی نفسم؟ زینب :نه. -گریه کردی! زینب:راستشو بگم آره.... -ای وای....چرا نازم؟چیزی شده؟ زینب:چیزی نشده...داداشم داشت می رفت کربلا موقع خداحافظی گریم گرفت.... اینو که گفتم دلم پر از غم شد....درسته چادری نبودم ولی کربلا آرزوم بود. -خوش به حال داداشت....انشالله سالم برگرده. زینب:ممنون عزیزم....انشالله . -خودت کربلا رفتی تاحالا؟ زینب:آره...هرسال پیاده روی اربعین میرم... -خوش به حالت... یکمی با زینب صحبت کردم و گوشی رو قط کردم...... همش تو فکر داداشش بودم...نمی دونستم به خاطر حسودیه یا..... ادامه دارد......