eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سُلالہ..!
#‌عشق_در_جاده_خدا #قسمت_پنجاه النا روی مبل لم داده بود داشت با گوشیش کار می کرد. نشستم کنارش و
رفتم داخل اتاق خودم. گوشیم و برداشتم و یکم با امیر چت کردم بعد نشستم پای درس،یک ساعتی گذشت و مامان وارد اتاق شد. مامان :پارمیس -جونم؟ مامان :با پدرت صحبت کردم. -خب چی گفت؟ مامان :راضی شد. -مرسی مامان . مامان :فقط اینکه شماره ی خونه شون رو داری؟ -آره،برای چی می خوای؟ مامان :اول زنگ بزنیم بعد بریم.... -نه نه!!!!!اگه بفهمه که نمیزاره .... مامان:میگیم می خوایم یه سری بزنیم،من با مادرش دوست بودم -مگه شما هم میری؟ مامان:آره دیگه. -خب منم بیام. مامان :نه؛مگه می خوایم بریم تفریح؟ -باشه خب! مامان:شماره خونشون رو بده. شماره رو یاد داشت کردم و دادم به مامان . -راستی کی می خواید برید؟ مامان :اگه شد امروز ،نشد فردا.... -آها،باشه.... مامان که از اتاق خارج شد سریع زنگ زدم به النا. چند تا بوق خورد و جواب داد. -سلام +سلام چطوری؟ -عالی +چه خوب؛حالا دلیلش چیه؟ -به خاطر همین بهت زنگ زدم؛یه خبر خوب دارم! +چه خبری؟ -مامان و بابام قراره برن با پدر رها صحبت بکنن! +واقعا؟ -آره... +ایول! -حتما به رها بگو؛فکر کنم خیلی خوشحال بشه.... +حتما میگم. -مرسی +حالا کی می خوان برن؟ -امروز یا فردا. +اگه خواستن امروز برن بهمون خبر بده. -چشم +کاری نداری؟ -نه +پس خداحافظ -خداحافظ گوشی رو قط کردم. ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313