eitaa logo
سُلالہ..!
256 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتم کنارش نشستم. -سلام. با شنیدن صدای من سرش رو چرخوند سمتم،چند دقیقه بهم زل زد و بعد جوابم رو داد:سلام! لبخند آرومی زدم و گفتم:من شما رو نمی شناسم. تا این حرفم رو شنید نگاهی سرشار از تعجب به النا که کنار مبل ایساده بود انداخت. النا خنده ی ارومی کرد و خودش رو وسط من و اون دختره جا کرد و دستش انداخت دور گردم رو به اون دختره گفت:خب خب خب،ایشون اسمش پارمیسه و دوست صمیمیه منه. بعد رو کرد به من و ادامه داد:این دختر خانم هم اسمش ملینا هست،توی کلاس ساز باهم آشنا شدیم. از روی مبل بلند شدم و رو به روی ملینا ایستادم و دستم رو سمتش دراز کردم. اونم از جا بلند شد و دستش رو سمتم دراز کرد و با هم دست دادیم. ملینا:خوشبختم. النا پاشد و رفت سمت آشپزخونه.... ملینا:اوممممم،تو چند سالته. -16سالمه. ملینا:اووو،پس هم سنیم! -چه خوب. چند دقیقه ای با ملینا صحبت کردم رها اومد کنارم.... رها:دقت کردی از اول مهمونی اصلا نرقصیدی؟ -که چی؟ رها:پاشو بیا وسط. به خاطر گیر دادن های رها یکمی رقصیدم و دوباره نشستم..... النا تا من رو دید اومد و کنارم نشست. النا:پارمیس. -بله؟ النا:ملینا رو دیدی؟ -آره النا:خیلی دختره خفنیه! -آره فهمیدم.... النا:وایی،اینقدر دوست دارم مثل اون باشم! -من که زیاد نمی شناسمش.. ادامه دارد.... @dokhtarane_mahdavi313