eitaa logo
سُلالہ..!
256 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
فردای آن روز نرگس و آرمیتا دوباره هم دیگر رو دیدندو نرگس از آرمیتا پرسید:آرمیتا چرا دیروز زود از کوره در رفتی ? آرمیتا : ها چیه انتظار داشتی پیشت بمونم با اون رفتاری باهام کردی ? نرگس: من که گفتم ببخشید. آرمیتا :خب ها بخشیدمت . نرگس :خوب دیگه من دیگه برم نمازمو بخونم اذان گفت . آرمیتا :بعدن هم میشه نماز خوند فعلا بیا یکم حرف بزنیم . نرگس:ببخشید ولی ...... آرمیتا :ولی نداره که بیا دیگه ترو خدا . نرگس:باشه ولی طولانی نباشه . چند ساعت بعد هوا تاریک شد و نرگس یادش اوفتاد که نمازش غذاشده وبه آرمیتا با عصبانیت گفت:بفرمایید خیالت راحت شد نمازم غذاشد . آرمیتا :چشمم روشن چه حرفا غذا شد که شد به من چه تو باید حواستو جمع میکردی . ونرگس بدون اینکه جواب آرمیتا را بدهم از پارک خارج شد . فردای آن روز نرگس و آرمیتا هم دیگر را در بازار دیدند و بدون اینکه سلام بگن به هم محل نزاشتن . بعد که نرگس وفتی میخاست از بازار خارج شود آرمیتا با چند تا از دوستاش اومد و جلوی نرگس رو گرفت . نرگس :آرمبتا دیوونه شدی ? آرمیتا :من دیوونه نشدم این تویی که دیوونه شدی . همون لحظه مادر نرگس اومد و جلوی آرمیتا وایستاد و گفت : این داستان ادامه دارد........... نویسنده :اولین اثر بانو خادم الزینب🥰