مثلا طرف فوبیا بہ نامحرم داره!
از هرچے نامحرمہ میترسه ...💔!
میترسہ چت کردنش با نامحرم ؛بشہ یہ قطره از اشڪهای اقا(:🌿
#قشنگہمگہنہ؟!
#اینجورےباشیم
بِـدونتعـاࢪف
#یازهرا
@ipqtfgu
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝با توجه به فرمودهٔ #رهبر_انقلاب مبنی بر اینکه شعارها هدف و راه را به انسان نشان داده و مانند علامتهای مشخصکنندهٔ مسیر سعادت برای انسان عمل میکنند تا مسیر اشتباه را انتخاب نکنیم، شعار مشترک هیئات محرم ۱۴۰۰ انتخاب شد.
حجتالاسلام ربانیمنش گفت: شعار مشترک هیاتهای مذهبی در محرم ۱۴۰۰ «زیر علَمت امنترین جای جهان است» خواهد بود.
📌 #اخبار
#یازهرا
@ipqtfgu
﷽
#کانال_تازه_تاسیس_شده
منتظر عضویت شما هستیم تا فعالیت را شروع کنیم ☆
⇦(#خالق_هستی🍀)⇨
پࢪ از خیال های ࢪاحت پیش خالقم♡
💚آرامش درکنار خالق💚
🌾آرامش در کنار اهل بیت🌾
🌿چادرانه🌿
○مطالب مفید○
https://eitaa.com/joinchat/88473729Cf8c9a079ee
[💙🧢] • آهای دخترای خوش سلیقه • [💙💍]
[💙😇] •بیایید اینجا در کانالمون • [💙🦋]
[💙🌊] •کانال دختران آفتاب ☀️• [💙❄️]
[💙🌨] • کلی چیزای خفن 😜• [💙🚙]
[💙🎨] • والپیپر و اسلایما ی گوگولی• [💙✈️]
[💙🍼] • زود عضو شو دخمل ❤️• [💙💤]
[💙📘] •یه کانال عالی • [💙💎]
[💙🌠] • فقط دخترا♥️ • [💙💦]
[💙🇫🇲] •@tortue• [💙🐳]
#رمانریحانه
#پارت۱۰
مامان:سلام پسرم.
بابا:سلام.
–سلام.
محمد هادی نشست پشت میز.
مامان:برات چایی بریزم محمد هادی؟
محمد هادی:بریز.
مادرم بلند شد و یک لیوان چایی برای محمد هادی ریخت و جلوی محمد هادی گذاشت وگفت:بفرمایید.
–مامان جونم دستت درد نکنه .
مامان:خواهش میکنم.
رفتم اتاقم.
روی تختم نشستم.
گوشیم رو برداشتم.
چند دقیقه ی بعد گوشیم زنگ خورد،روی گوشی نوشته بود تماس تصویری از طرف آبجی حانیه.
از اتاقم بیرون رفتم.
از پله ها تند تند رفتم پایین.
–بیاین ،آبجی حانیه تماس تصویری گرفته.
مامان و بابا و محمد هادی اومدن کنار من روی مبل نشستند.
جواب دادم.
تصویر حانیه و دخترش نگار روی گوشی اومد.
حانیه:سلاااام.
–سلام آبجی حانیه.خوبی؟
حانیه:خوبم عزیزم شما چطورید؟
–ممنون ،الهی خاله فدات بشه،خوبی نگار؟
نگار:خوبم خاله ریحانه.
مامان:سلام.
حانیه:سلام مامان جان.خوبید؟
مامان:شکردخترم.
حانیه:سلام بابا.
بابا:سلام دخترم.
محمدهادی:آبجی حانیه از آقا مبین چه خبر؟
حانیه:خوبه،سلام رسوند.
مامان:نگار خانم..خوبی مادر جان؟
نگار :خوبم مادر بزرگ جون.
نگار چندتا جمله به انگلیسی گفت.
بابا:ریحانه نگار چی میگه؟
–باباجون نگار گفت من بابا بزرگ رو دوست دارم.من مادر بزرگم رو دوست دارم.من خاله ریحانه رو دوست دارم.دایی محمد هادی رو دوست دارم.
بابا:ماهم تو رو دوستت داریم نگار .
نگار یه چیزی به انگلیسی به حانیه گفت.
مامان:نگار جون فارسی حرف بزن ماهم بفهمیم.
حانیه :ببخشید،نگار از وقتی به دنیا اومده انگلیسی حرف زده و به زبان انگلیسی عادت داره .
یعنی از ۴سال پیش که به دنیا اومده ما همیشه اینجا بودیم به خاطر همین نمیتونه خوب فارسی حرف بزنه.
الان هم به من گفت که خوابش میاد.
مامان:حانیه!مگه نگار دیشب نخوابیده که الان خوابش میاد؟
ادامه دارد.....
کپی؟با انجام دادن شروط آزاد 💖
💖@ipqtfgu
#رمانریحانه
#پارت۱۱
حانیه:مامان اینجا الان نصفه شب هست،به خاطر همین نگار خوابش میاد.
مامان:خوب چرا نصف شب زنگ زدید؟
حانیه:چون زمانی که اینجا روز باشه اونجا شب هست.
مامان:خوب دخترم زود تر نگار رو ببر تا بخوابه.
حانیه:چشم.خوب کاری ندارید دیگه؟
–نه آبجی.
حانیه:پس خداحافظ.
–خداحافظ.
مامان:خداحافظ دخترم.
بابا:خداحافظ .
محمد هادی:خدا حافظ
قط کردم .
رفتم توی اتاقم از دیروز تا حالا اصلا درس نخوانده بودم.
کتاب هایم رو روی میزگذاشتم و شروع به درس خواندن کردم.
۳ساعت یک سره درس خوندم .
خسته شده بودم.
ناگهان صدای در اومد.
–بفرمایید
محمدهادی بود.
اومد تو و گفت:ناهر حاضره بیا پایین.
نگاهی به ساعت رومیزی ام کردم.
ساعت ۱۴بود.
رفتم پایین.
سر میز نشستم.
مادرم دیس برنج و ماهی رو روی میز گذاشت.
مامان:بفرمایید.
شروع کردیم.
اول محمد هادی غذایش رو تموم کرد بعد مادرم و بعد پدرم و آخر هم من.
به مادرم کمک کردم تا میز رو جمع کنیم.
رفتم توی اتاقم.
دراز کشیدم روی تختم .
ساعتم رو روی ساعت ۱۶:۳۰کوک کردم و خوابیدم.
ساعت ۱۶:۳۰ساعت گوشی زنگ زد منم بیدار شدم.
می خواستم برم کتاب فروشی.
حاضر شدم.
ادامه دارد.....
کپی؟ با انجام دادن شروط آزاد 💖
💖@ipqtfgu