eitaa logo
سُلالہ..!
265 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق‌مراقب‌دلـےکـھ‌عشق‌امام‌حسین؏ توشـھ‌باش..🚶🏿‍♂❗️
مراقب‌ورودی‌هاوخروجـےهاتون‌باشید!! ورودی‌هاخیلـےمھم‌ترازخروجیاس.. اینکھ‌چـےواردقلب‌وگوش‌وچشم‌و...میشہ!! یِ‌دربسآزیـم‌برای‌این‌مرزهـآ🚶🏿‍♂❗️
میگن‌امام‌حسین؏خیلـےدوس‌داره‌بھش بگن‌پسـرفاطمـھ :)! بھش‌بگو : پسـرفاطمـھ‌منم‌بخر.. نگولیاقت‌ندارم!! لیاقتُ‌خودمون‌میسازیم‌رفقآ..!
باشـھ‌اربابـم؟(:
بگوآقا . . . ! این‌دل‌مـٰآل‌خودت‌برش‌دارببر..:)💔 فقط‌شب‌اول‌قبراین‌دلُ‌صحیح‌وسالم ازت‌تحویل‌میگیرم..😄
چراهـےیادگرفتیم‌نالـھ‌کنیم؟!😐 چراهیچ‌واکنشـےبـھ‌گناه‌نشون‌نمیدیم؟! بزن‌تودهن‌شیطون ، بھش‌بگوول‌کن‌دیگـھ!! بزاریِ‌روزمال‌امام‌حُسینم‌باشم..:)💔 همین! فقط‌یِ‌روز..🙂💔
شما با رژ لب های رنگی تون خوشید ما چادری ها با ساق دست های رنگیمون شما با لاک های رنگی تون خوشید ماچادری ها با گیره روسری ها و سنجاق اسکاتلندی هامون
۴۸ (چهارشنبه، روز خواستگاری) صبح از خواب پاشدم دست صورتم رو شستم و رفتم پایین مامانم داشت سفره رو می چید . ‐سلام ‌ مامان:سلام صبح بخیر ‌. من دومین نفری بودم که بیدار شدم ‌. چند دقیقه بعد پدرم از پله ها پایین شروع کردیم به خوردن بعد محمد هادی و داداش شهاب اومدن. بابا من امروز سر کار نمی رم. شهاب:من بعد از کارهای شرکت میرم خونه دوستم بعد از خواستگاری میام‌‌. مامان:چرا شهاب جان؟ شهاب:خوب توی خواستگاری که پسر خاله عروس نمیاد. مامان:شهاب جان تو پسر من و برادر بزرگ ریحانه هستی باید باشی. –بله. شهاب:ممنون،چشم. محمد هادی با ناراحت گفت:منم میرم خونه دوستم سبحان ‌. مامان:محمد هادی اگه دلت خواست می تونی امروز باشی‌‌ محمد هادی:واقعا؟؟؟ مامان:بله اگه دوست داشته باشی . محمد هادی:مرسی مامان گلم ‌. خونه مثل گل تمیز شده بود بعد صبحانه سفره رو جمع کردم و ظرف هارو هم شستم. شهاب رفت شرکت. پدرم داشت تلویزیون میدید. منم گوشی دستم بود. یک دفعه گوشیم زنگ خورد. روی گوشی نوشته بود (نغمه) جواب دادم. —سلام عشقم. +سلام ریحانه جون‌.خوبی عشقم؟ –خوبم تو خوبی ؟ +مرسی عزیزم فدات. –شکر. +یه سری به ما نزنی یه وقت. –عه،تو چرا نمیای؟ +امروز پاشو بیا. –امروز؟ +آره. –نمی تونم. +بهونه نیار. –نمی تونم نغمه. +پاشو بیا داداشت هم بیار با داداشم بازی کنن. تا اومدم بگم نمی تونم قط کرد گوشی رو. هرچی زنگ میزدم جواب نمی داد. –مامان من می خوام برم بیرون. مامان:وای خدا از دست تو، تا قبل از ساعت دو خونه باش. –چشم،محمد هادی پاشو تو هم بیا. محمد هادی:کجا؟ –خونه دوستم نغمه ‌. محمد هادی:آخ جون،همون که یه داداش هم داشت اسمش نیما بود؟ –آره. ادامه دارد....... @barbaleshohada⬅️♥️