🍃چند دلیل برای بی حجاب بودن:
_همه اینجورین
_دلم پاکه💖
_هوا گرمه
_اینقدر که اشکالی نداره🙍♀
_هرکی دوست نداره نگاه نکنه
_به خودم مربوطه🙃
_تفکراتم اروپایییه
_شوهرم اینجوری دوست داره👨💼
_اینجوری قشنگ تر به نظر می رسم
_من باکلاسم👠
_چون میخوام برم خارج زندگی کنم شکل اونا شدم
_من اینجوری بزرگ شدم👨👩👧👧
🍃چند دلیل برای با حجاب بودن:
_خالق من اینجوری میپسنده✨
_ارزش من انقدر بالاست که وسیله شهوت یه مشت هوس ران نمیشم😏
_شوهر من غیرت ابوالفضلی داره
_الگوی من حضرت زهرا سلام الله هستند🌿
_من دوست دارم سرباز امام زمان عجل الله باشم
_دوست ندارم محبت همسر افراد دیگر را از آنها بدزدم👺
_من با حجابم در خیابان، امنیت خود را تأمین میکنم
_به وسیله استعداد و نبوغ خود در جامعه پذیرفته میشوم؛ نه ناز و کرشمه خود.😇
_اعتماد همسرم را از دست نمیدهم
_به سفارش بهترین افراد زمان خود،یعنی شهدا عمل می کنم🌹
_زمینه فساد را برای فرزند خود ایجاد نمیکنم
_تنها ملاک همسر من زیبایی ظاهری نیست و او علاوه بر آن شیفته حیا و عفت و اخلاق و هوش و صداقت من شده😘
_من به وسیله حجاب آرامشی دارم که قابل وصف برای دیگران نیست مگر آنکه تجربه کنند.
_به وسیله حجابم از گناهان دور شده و به بهشت موعود نزدیک و نزدیکتر می شوم🦋
💚 قضاوت با شما
#حجاب
#قضاوت
#زهرا
تو آمریکا مراسم روضه بود ...
شب اول یه سیاه پوست هم اومد مراسم ...
براش ی مترجم گذاشتیم ...
شبای بعد همین جور هی تعداد سیاه پوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم
یه جای دیگه رو هم برا مراسم بگیریم
شب آخر 150 تا سیاه پوست گفتن که میخوان شیعه بشن!
پرسیدم برا چی میخواهین شیعه بشین؟!
همه نگاه کردن به سیاه پوستی که شب اول اومده بود روضه!
ازش پرسیدم برا چی شیعه؟!!
گفت شب اول ی تیکه از روضه جوانی رو خوندی!!!
غلام سیاه امام حسین ....
همونی که وقتی امام حسین سر جوان رو گذاشت رو پای خودش، جوان سه بار سرش رو انداخت و گفت جایی که سر علی اکبر بوده جای سر غلا م سیاه نیست!!
ولی امام حسین سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان شهید شد!!
من رفتم و گفتم بیاید که دینی رو پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره ...
ز معصیت سیه است روی نوکرت ارباب
بیا و بار دگر روسیاه را دریاب...
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
کپی آزاد☺️
🛑⭕️❌طعمه نشیم!! ❌⭕️🛑
صیاد🚣♂ برای گرفتن ماهی🐠 قلاّب بکار میبرد. بر سر قلاّب⚜طعمهای که ماهی دوست دارد میگذارد. ماهی قلاب را همراه طعمه میبلعد.🐡
قلاّب که بلعیده شد، تکانی به نخ 💈قلاب وارد میشود. اگر ماهی کم وزن باشد⚖ صیاد با یک ضرب آن را بالا میکشد
و اگر سنگین باشد ⚓️صیاد بطور متناوب آن را میکشد و رها میکند تا خسته و بیجان شود😩. وقتی مطمئن شد که ماهی🐟 دیگر توانی ندارد آن را بیرون میکشد. ⏫
شیطان گاهی قلاّبش به انسانی گیر میکند.⛓ طعمه سر قلاّب، غیبت، دروغ ،رابطه با نامحرم, ریاست طلبی و در یک کلمه علاقه💞 به دنیا است
بعد از اینکه انسان را به دنیا علاقه مند کرد، قلاب را شل و سفت میکند. ولی مواظب است بند قلاب پاره نشود 🔺 چندین بار او را میآورد و میبرد 👣تا بالاخره او را اسیر خود کند🥊
🔥مواظب وسوسه های شیطان باشیم🔥
#نکات_ناب☘
#ایستگاه_فکر 🦋
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
مثل توپ⚾️ جلو چشمم قل می خورد و این طرف و آن طرف میرفت🙄. اگر چیزی را حمل می کردند ، زود میدوید و يك طرفش را می گرفت ؛ اگر چیزی می خواستند می رفت و آن را می آورد😲. ظهر☀️ که شد ، رفت و در آشپزخانه ناهارش🍽 را خورد و بیرون آمد. از یکی پرسیدم: این بچه کیه؟🤨
- مرحمت بالازاده ؛ بسیجی است و از روستای چای گرمی اومده.
گفتم: فکر میکردم بچه یکی از پاسدارهاست.
-نه بابا . قد و قواره اش رو نگاه نکن . خیلی زبر و زرنگه ؛💪🏻 همه رو ذله کرده . میخواد اعزام بشه ؛ از در🚪 بیرونش میکنیم از پنجره میآد . مرغش به پا داره و کسی جلودارش نیست.😯
مدتی گذشته بود و من دیگر او را می شناختم. انگار یکی از پرسنل سپاه بود؛ با بچه های تبلیغات به روستاهای اطراف می رفت.🏡 به آنها کمک می کرد و با مردم راجع به جبهه و جنگ صحبت می کرد. مرحمت با موتور به روستایشان می رفت . طاقت نمی آورد و زود بر می گشت . می گفت ممکن است نیروها اعزام شوند و او جا بماند . در تشییع جنازه شهدا ❤️🥀، می رفت روی ماشین 🚚؛ بلندگو را از دست بچه ها می گرفت و شعار می داد.
در صف اول نماز جمعه مینشت . حجت الاسلام فرخی امام جمعه شهرستان کرمی بود . وقتی امام جمعه می آمد ، مرحمت میرفت و کنارش مینشست. حجت الاسلام فرخی صورتش را می بوسید و می گفت: چه خبر ؟ هنوز می خوای به جبهه بری؟☺️
با شوق و ذوق می گفت : باید برم. به پشت سرش اشاره می کرد👈🏻 . مسئولین سپاه و بسیج را نشان می داد و می گفت : اینا نمیزارن برم ولی بلاخره میرم آقا.😔
حجت الاسلام فرخی به وجد می آمد و رو به مردم می گفت: می بینید مردم به این میگن سرباز امام زمان(عج)!😇
راوی: اصلان جدی🌻
منبع: کتاب هنوز مرا نشناختهای!🌸
شادی روح شهدا صلوات💝
#شهیدانه
#شهید_مرحمت_بالازاده
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
صبح🌤 بیست و هشت مهر ماه ۱۳۶۲🍂، یک روز بعد از عملیات والفجر ۴ ، نماز صبح را خواندیم و به همراه بقیه وارد محوطه قرارگاه تاکتیکی لشکر 31 عاشورا شدیم. با فرماندهان پایگاه های تابع آذربایجان شرقی و با مسئولیت حمید چیت چیان، فرمانده سپاه پنجم باقرالعلوم، به منطقه عملیاتی⚔ والفجر ۴ رفته بودیم تا از نزديك در جریان عملیات باشیم و در صورت نیاز کاری انجام دهیم . آفتاب داشت کم کم بالا می آمد.🌥 نگاهم به ستونی افتاد که دورتر از قرارگاه می آمد.👀 بیشتر وقتها ، يك روز بعد ، زخمی های شب عملیات را برای مداوا به عقب می آوردند. فکر کردم آنها زخمی ها هستند.🤕 همگی ایستادیم به تماشا. ستون کش و قوس می آمد و نزديك می شد . نزديك تر که شدند دیدم دسته ای از اسرای عراقی دست روی سر گذاشته و می آیند✋🏻. يك نفر با جثه کوچك اسلحه به دست پشت سرشان می آمد .👊🏻 گاه این طرف ستون می رفت و گاه آن طرف . به یکباره سر و کله مرحمت از پشت سر اسرای درشت هیکل عراقی پیدا شد.
آقا مهدی *(سردارشهید مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا)* به پیشواز مرحمت رفت.😊
صورتش را بوسید😚 و گفت : اینا کی اند مرحمت؟
مرحمت خندید و گفت:" آقا مهدی ، می بینی که اسیرند!"☺️
مسیری که مرحمت از آن آمده بود ارتفاعات و صخره های صعب العبوری داشت⛰. برای مواجه شدن با صخرها باید مسیری طولانی را دور می زد .
آقا مهدی دستی به سر مرحمت کشید و گفت : با وجود اینا چطوری از اون صخره ها گذشتی؟
- اول اسرا رو از اون صخره ها بالا فرستادم .⛰ سر اسلحه رو به یکیشون دادم اونم از درپوش اسلحه گرفت و منو بالا کشید😳.
در دلم به او آفرین گفتم👌🏻 و یاد روزی افتادم که اجازه نمی دادم اعزام شود ؛ چرا که فکر می کردم او كوچك است!...
راوی: سرهنگ پاسدار ذکی اله خوشبخت🌻
منبع: کتاب هنوز مرا نشناختهای!🌸
شادی روح شهدا صلوات💝
#شهیدانه
#شهید_مرحمت_بالازاده
https://harfeto.timefriend.net/16287690629980
ناشناس محرم کانال🖤به رنگ فیروزه ای🖤
نظرتون رو راجع به فعالیت های محرمی کانال به این ناشناس ارسال کنید☺️
نظری پیشنهادی انتقادی داشتید به گوشم
💌 #تلنگر
#آزادی •{💭🌿}•
تو تہران یڪے میگفت...
خوش بھ حال مسافرڪشان میدان آزادۍ...!
ڪھ آزادانھ فریاد میزنند: 🗣
آزادۍ!
آزادۍ!
آزادۍ!
و عابران خستھ میپرسند:😩
_آزادۍ چند؟...
من عابرۍ را دیدم ڪھ از راننده سوال ڪرد:
_آزادۍ ڪجاست؟!🤔
و رانندھ با لحن معنے دارۍ گفت:😏
"رد ڪردۍ؛ آزادۍ قبل از انقلاب بود!"
و من بھ او گفتم:
آری👈🏻 از "غرب" که بھ میدان آزادی نگاھ کنے، آزادۍ قبل از انقلاب است!😒❌
ولـــے!!!
👈🏻از میدان "امام حسین (ع)"😍
ڪھ بھ آزادۍ نگاه ڪنے میبینے،
آزادۍ "درست بعد انقلاب" قرار دارد😌✅
👈🏻پس بنگر در ڪدام سو ایستاده اۍ👉🏻
طرف امام حسین(ع)😍 ، یا طرف غرب....؟!
#محرم🏴
هدایت شده از سُلالہ..!
❬🔗😂❭
••
#طنز جبهه
به سلامتی فرمانده😎
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد ، 🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم ! 😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! 🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان !!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند !!😟
پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😶😰😨😱😂
سردار شهید "مهدی باکری"🌹
••
#طنزمونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی ترکیب ایموجیها🤮
🌸🍃
بخونید قشنگہ😎↓
بانوے محجبہ اے در یکے از سوپر مارکت هاے زنجیرھ اے فرانسہ خرید میکرد
خریدش کہ تموم شد واسہ پرداخت پول سمت صندوق رفت🛒🛍
صندوق دار یک خانوم بی حجاب و اصالتا ایرانے بود (از اون عده افرادے کہ فکر میکنند روشنفکرند)
صندوق دارنگاهے از روے تمسخر بہ او انداختو همینطور کہ داشت بارکد اجناس رو متکبرانہ بہ گوشہ ے میز می انداخت
اما خانوم با حجاب کہ روبند بہ چهرھ داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت
صندوق دار هم بیشتر عصبانی شد و گفت:ما اینجا توے فرانسہ خودمون هزار تا مشکل داریم این نقابے کہ تو زدی خودش یکے از این مشکلاتہ کہ تو و امثال تو عاملش هستید😡😑
ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه براے بہ نمایش گذاشتن دین و تاریخ
اگہ میخواے دینت رو بہ نمایش بزاری برو کشور خودت😤👊🏻
خانوم محجبہ اجناسی کہ خریده بود رو تو نایلون گذاشت
و نگاهے به صندوق دار کرد..🙃😇
روبند رو از چهره برداشت و در پاسخ به خانوم صندوقدار (که از دیدن چهره ی اروپایی و چشمان رنگی او جا خورده بود) گفت: خانوم عزیز من فرانسوے هستم
اسلام دین من است .. اینجا هم وطنم
تو دینت را فروختی و من خریدم🧕🏻🦋
#شهید_ابراهیم_هادی
ماباامیدِصبحوصالتوزندهایم
مارازهولِاینشبهجراننگاهدار :)
#صلیاللهعلیکیااباعبداللھࢱ♥️
•
.
شھداطبیبِدلهـٰآیبیماراند..
هوایآلـودهیشھردلهارابـھنفس
انداختـھ!🚶🏿♂💔
طبیبِدلتکـھشھداباشند
هوایدلتهمآسمـٰانـےمیشود :)💙
#رفیقآسمونـےمَن'
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
آنقدر قوی باشید که هیچ چیز
"ذهنتان" را به هم نریزد ...
در هر گفتگویی با دیگران کلامی از
سلامتی، شادی، محبت
و برکت بر زبان بیاورید ...
به تمام موجودات زنده
با لبخند نگاه کنید ...
برای ناراحتی، "صبور "
برای ترس، " قوی "
و در برابر، خشم " متین " باشید ..
بهترین باشید ...
و با رفتار و عملتان
به دنیا بگویید که بهترین هستید ...
خواهرم میدانی شیرینی چادر در چیست ..؟🤔
اینکه تو لباس سربازی حجت ابن الحسن را بر تن میکنی ..😇
این که مولا با دیدنت لبخند رضایت بر لب هایش می آید ..😍
و تو دو گوهر گرانبهای خویش را که #حیا و #عفت میباشد را حفظ میکنی ..🤩
با همین یک چادر ساده میدانی به استحکام چند خانواده کمک کرده ای ..؟☝️🏻
میدانی جلوی چه میزان گناه را گرفته ای ..؟👌🏻
به خدا قسم اینها با دنیایی قابل تعویض نمیباشن .. ✋🏻✨
#حجاب
🎈بادکنک من کجاست؟
دوستی میگفت
سمیناری دعوت شدم
که هنگام ورود
به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند
سخنران بعد از خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند
خواست که با ماژیک
اسم خود را روی بادکنک نوشته
و آنرا در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند
و خود در سمت چپ جمع شوند
سپس از آنها خواست
در ۵ دقیقه به اتاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد
من به همراه سایرین
دیوانه وار به جستجو پرداختیم
همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود
مهلت ۵ دقیقه ای
با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید
اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد
این بار سخنران
همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد
هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد
بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه
همه به بادکنک خود رسیدند
سخنران ادامه داد
این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد
دیوانه وار
در جستجوی سعادت خویش
به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که
سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است
با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید.
قانون زندگی، قانون داد و ستد است💞
✅