eitaa logo
سُلالہ..!
263 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بین کنایه ها بگو با زمزمه.....🌸✨ میپوشمش فقط به عشق فاطمه🙃♥️ ♥️ @dokhtarane_mahdavi313
سبحان بیچاره از حرف های شکه شده بود.... از اتاق که رفتیم بیرون من یه لبخنده بزرگ روی لبم داشتم! خاله الناز فکر کرد جواب مثبت دادم. خاله الناز: به به...... مامان برگشت ما رو نگاه کرد و لبخند زد. ساعت 3:30 بود. سجاد:نظرتون چیه بریم پارک؟ بابا:آره فکر خوبیه! مامان:چرا که نه! برای شام بریم من شام میزارم. خاله الناز:نه زحمت نکش مهناز جان... مامان:آخه زحمتی نیست. رفتم اتاقم یک مانتوی بافت سفید _سورمه ای پوشیدن با شلوار لی و روسری سرمه ای. توی پارک که رسیدیم با بابا والیبال بازی کردیم...... توی پارک خیلی خوش گذشت....ساعت 9برگشتیم خونه مون. من لباسم و عوض کردم و نشستم روی تخت. مامان:پارمیس جان بیا چایی بخور.... رفتم داخل هال‌.... –بلخره تموم‌ شد. مامان:انگار کوه کندی! –خیالم راحت شد ،گیرد دادن های شما تموم شده... مامان:بروبابا من کی گیر دادم؟ بابا خندید و گفت:جنگ مادر وختریه؟ –پس چی؟جنگه بابا جون،جنگ! بابا خندید... مامان:بیا چایی بخور حالا.... نشستم روی مبل. یک لیوان چایی خوردم و بعد بابا تلویزیون رو روشن کرد،داشت یک مستند حیوانات پخش می کرد اون رد تماشا کردم...ساعت 10:30رفتم توی اتاقم‌. واقعا داشتم از خستگی غش می کردم تا سرم گذاشتم روی بالش خوابم برد ،اینقدر خسته بودم که حتی صبح با صدای زنگ گوشی هم بیدار نشدم! خوشبختانه مامان بیدار بود و منم بیدار کرد وگرنه دیر می رسیدم ..... از روزه شنبه متنفر بودم همیشه چون دوباره درس و کار شروع می شد! ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313
آبجی ها شبتون محمدی😍 امیدوارم فعالیت امروز کانال مورد پسند تون بوده باشه🍎 فعالیت امروز کانال رو تقدیم میکنیم به روح پاک شهید جهاد مغنیه 👌🏻 وضو قبل از خواب فراموش نشه رفیق 🖐🏻 همچنین محاسبه اعمال 🗒 خیلی دوستتون داریم🎈 لفت ندید📖 یا علی مدد ✋🏻 《ممنونم از ادمین ها که ما رو یاری کردند》 @dokhtarane_mahdavi313
بسم رب الزهرا ❤️ سلام دوستان روزتون مهدوی 😍 روز شنبه متعلق حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا(ی)ست🍒☺️ براي خوشنودی شون صلوات بفرستید 📿 خواهر های عزیز دعا برای ظهور آقامون فراموش نکنید 🎊 خدایا کمک مون کن امروز دل امام زمان مون رو شاد کنیم وباعث نشیم‌امام زمان مون ناراحت بشه 🥀 یا امام زمان ما دوست داریم یار شما باشیم خودت کمک مون کن🍀 《اللهم عجل لولیک الفرج 》 @dokhtarane_mahdavi313
| عَهداًوعَقداًوبَیعةله‌في‌عنقي؛ لااحول‌عنهاولاازول‌ابدا 🌿| تاروپوددلمان‌راباعهدِباتوگره‌زده‌ایم؛ ای‌یادگـاراهلِ‌کَســا،! کنارهم‌می‌مانیم‌به‌حرمت‌هم‌عهدی کنارهم‌تا‌صبح‌ظهور‌مهدی‌ ◉همراه‌وهمقدم‌شویدبا، رانیــــــا؛ درآغـوشِ‌خـدا(: https://eitaa.com/joinchat/129826874Cbda9ad9eb4
💕کیوت لند|Coyote Land🥺 ♥️@Chadorgirlshangout •°
خوشملا دیگه من مجبور شدم واسه یه مدت اد تب بیارم برای کانال🚶🏻‍♀ تا یکم لفتی ها جبران بشه،بعدش اگه رسیدیم به اون حد مورد نظر ادمین مون برکنار میشه🙂🖐🏻
حجاب ! نشانگر زیبایی روح و اندیشه توست 🌻🍂 🌱 @dokhtarane_mahdavi313
• • وقتی‌می‌خوام‌براۍ‌یکے‌چایۍ‌ببرم!😐😂|> (C_C)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_سی سبحان بیچاره از حرف های شکه شده بود.... از اتاق که رفتیم بیرون من یه لب
وقتی رفتم مدرسه دیدم بچه ها دور یکی حلقه زدم رفتم جلو تر،اینقدر بچه ها زیاد بودن که هیچی نمی دیدیم! زدم روی شونه ی شیرین. –سلام شیرین. شیرین:سلام خوبی؟ –ممنون خوبم،چه خبره اونجا؟ شیرین:رهاست.... –رها؟؟؟؟؟؟؟(رها یکی از بهترین دوست هام بود که حدودا دو ماه بود مدرسه نمی اومد و ما ازش خبر نداشتیم) شیرین:آره بیا خودت ببن. دستم و گرفت و کشید جلو. واقعا رها بود،داشت گریه می کرد. به هر زحمتی شده بود نشستم کنارش. رها سرش پایین بود برای همین نمی دید منو. دستم و گذاشتم روی کمرش.... –رها... رها سرش رو بلند کرد. رها:فاطمه زهرا خودتی؟ همینطور که گریه می کرد اومد بغلم ..... –آره خودمم فدات شم! رها:دلم واست یه ذره شده بود دختر..... –منم دلم واست تنگ شده بود! کجا بودی تو؟چرا مدرسه نیومدی؟چرا هیچکس ازت خبر نداشت؟؟؟؟؟ اینو گفتم گریه ش شدید تر شد! رها:فقط می تونم به تو بگم فاطمه زهرا ! –بگو رها جان! رها:چجوری بگم،از کجا بگم. –از اولش بگو. رها:از کدوم بدبختیم بگم؟؟؟کلی داشتم بازم بهش اضافه شد.... –داری نگرانم می کنی ها....بگو ! بچه ها بروبر مارو نگاه می کردم اصلا خوشم نمی اومد ولی تحمل می کردم. تا می خواست صحبت کنه زنگ خورد. یکی از بچه ها اومد دستش رو گرفت و آروم لب گوشش گفت:رها جون بهتره زودتر بری بیرون وگرنه اوضاع بدتر میشه... رها همونطور که گریه می کرد کیفش رو برداشت و آروم رفت سمت در..... –کجا میری رها؟؟؟ رها جوابم رو نداد. –چیشده بچه ها... رفتم دنبال رها. –رها کجا میری؟؟؟؟ رها:بعد مدرسه بیا همین پارک کنار مدرسه تا برات تعریف کنم،حالا برو. دوباره راه افتاد.... منم فقط نگاهش می کردم. برگشتم داخل مدرسه. شیرین اومد سمتم. –چیشده شیرین؟ شیرین:خانم باقری(خانم ناظم)اومد بهش گفت دیگه نیاد مدرسه،پرونده ش رو هم داد بهش.... –چی میگی شیرین؟؟؟؟؟؟برای چی؟؟؟؟؟ شیرین:به خدا راست میگم،دلیلش رو منم درست نمی دونم، خانم باقری یه چیزهایی می گفت که منظورش متوجه نمی شدم! ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313