eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
❣رفیقـــــ🍃ـــ❕ ⚠️یه وقت نگیــــــــــ😇 📜من که پروندم خیلی سیاهـــــــــ😓ــــه⚫️ ❌کارم از 🥺ـــــــہ گذشته‼️ ✋👈 ..... 📝مثل پاکـــــــــــــ کن مےمونه ☑️اشتبـاهاتت رو✨پاک✨ مےکـنه ⚠️فقط به فکر باش🥀🍃✌️🏻 💔 ‌ *‍┄┅═✧💌❁﷽❁💌✧═┅┄* *....•🌺°∞°❀🌸❀°∞°🌺•....*
💌 | تنها درخواست خدا از انسان @ipqtfgu
18.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌❌❌ ننگی بزرگ برای شیعه (قسمت اول) 👈 شیعه باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️ نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️ راه رو اشتباه رفتیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌❌ ننگی بزرگ برای شیعه (قسمت دوم) 👈 شیعه باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه
دوستان از امروز روال گذاشتن رمان ریحانه مثل قبل میشه ما رو دنبال کنید
به وقته رمان ریحانه 🌸 این رمان زیبا رو از دست ندید 🌸👇🏻 مطمئنم خوشتون میاد💖🌸 💖@ipqtfgu
۲۴ فردای اون روز یعنی روز شنبه شهاب اساباب هاش رو آورد فقط یک تخت و کتابخانه و یک میز تحریر لباس هاش رو داخل یک بقچه گذاشته بود و کتاب هاش رو داخل چند تا جعبه. من و مامان کمک کردیم تا وسایلش رو توی اتاق بزاره و لباس و کتاب هاش رو توی کمد دیواری و کتابخانه بچینه . این کار ها تا ظهر طول کشید. شهاب:واقعا ازتون ممنونم. –خواهش می کنم داداشی‌‌... مامان:بیاین برین ناهار. شهاب:ناهار چیه خاله سمیرا؟ –لوبیا پلو خاله جان. شهاب:به به. رفتیم پایین. مامان میز رو چید. بابا و محمد هادی اومدن پایین. نشستیم سر میز. شهاب:به به خاله جان عجب دست پختی دارید. محمد هادی:بله دست پخت مادر من نظیر نداره. مامان:نمی خواد اینقدر تعریف کنید، غذا تون رو بخورید... شهاب:چشم. یک هفته گذشت چهارشنبه بود. شهاب بدون اینکه در بزنه سریع وارد اتاقم شد. وحشت کردم . شهاب:ریحانه خیلی گلی دمت گرم!بهتر خواهر دنیایی! –چی شده حالا؟ شهاب:نسیم خواستگارش رو رد کرده. –این که خواستگارش رو رد کرده معنئش این نیست که قراره با تو ازدواج کنه،می دونی که... شهاب:ولی احتمال اینکه بخواد بار من ازدواج کنه بیشتر شده دیگه . –آره شهاب:فقط یه زحمت دیگه داشتم برات.... –یا امام رضا ! شهاب:میشه.....به مامان بگی زنگ بزنه به مامان نسیم. –خوب خداروشکر کار سختی نیست.باشه. شهاب:فقط لطفا هرچه زودتر. –باشه اصلا همین الان میگم. شهاب:دستت درد نکنه. –خوب بیا بریم پایین. ادامه دارد...... کپی؟ آزاد💖 💖@ipqtfgu
۲۵ رفتیم پایین. مامان محمد هادی و بابا نشسته بودن. ماهم نشستیم. –خوب دوستان من می خوام یک چیزی بهتون بگم. مامان:بفرمایید. –بدون هیچ مقدمه ای میرم سر اصل مطلب، داداش شهاب عاشق شده...... محمد هادی:عاشق شده!!!! مامان:به به،حالا این دختر خانم کی هست؟ –نسیم. مامان:دختره صدیقه خانم؟ –بله. مامان:ولی شهاب جان شما که نه کار دارید و نه خونه. بابا:برای کار که میاد توی کار خونه....‌ مامان:خوب خونه چی؟؟؟؟ –مامان جان ما الان حتی خواستگاری هم نرفتیم ،حالا شما به فکر خونه هستید؟؟؟ مامان:خوب وقتی رفتیم خواستگاری ازمون پرسیدند خونه داره چی داره ،باید یه چیزی داشته باشیم بگیم‌ –خوب شهاب ماشین داره. سر کار هم که قراره بره.یک جا هم که سرمایه گذاری کرده. میگیم اول یک جارو رهن می کنن بعد یک یا دوسال یه خونه میگیرن دیکه. مامان:چی بگم... –شما برید زنگ بزنید صدیقه خانم. مامان:باشه حالا تماس میگیرم وقت زیاده، الان خیلی کار دارم مثلا فردا مهمون داریم. بابا:شهاب جان از شنبه بیا کارخونه کارت رو شروع کن. شهاب:چشم. فردا شد. همه مون مشغول انجام دادن کار ها بودیم ‌. کوثر اینا تقریبا ساعت ۷رسیدند ‌. مامان کوثر :سلام. مامان:سلام، خوش اومدید،بفرمایید. کوثر:سلام ریحانه. –سلام. آقا محمد حسین:سلام. مامان:سلام پسرم. بابا:سلام.خوش آمدید. محمد هادی:سلام .. مهمون ها نشستند . من رفتم تا به مادرم کمکم کنم مامانم چایی آورد و منم میوه پخش کردم. ادامه دارد...... کپی:آزاد💖 💖@ipqtfgu
پایان پارت های رمان ریحانه 🌸 امیدوارم که خوشتون اومده باشه 🌸 کسانی که می خوان از پارت یک شروع کنند روی هشتک رمان ریحانه بزنند کل پارت های رمان براشون میاد و یا بالای کانال رمان ریحانه رو جست و جو کنند🌸 💖@ipqtfgu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لینک ناشناسمون👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16258125930594 حرف های قشنگتون رو در ناشناس بگید😍
در باره ی رمان هامون اینجا نظر بدید👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16260113888630 ناشناس رمان هامون👆🏻😍
انرژی مثبت فراموش نشه 👌🏻👌🏻🌸😍
جات 😍😍😍 🌸@ipqtfgu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مسابقات کانال منتظران ظهور
شرکت کننده شماره:3⃣6⃣ مسابقه قربان تا غدیر🎊🎊 من کنت مولا فهذا علی مولاه🌱 هر کس که من مولای او هستم ، علی نیز مولای اوست ✨ همراه با جوایز نقدی💶 شرکت در مسابقه👇 https://eitaa.com/joinchat/1504837713C16589b89f7
#پروفایل #چادرانه @ipqtfgu
#والپیپر #گوگولی
هدایت شده از مسابقات کانال منتظران ظهور
شرکت کننده شماره:3⃣6⃣ مسابقه قربان تا غدیر🎊🎊 من کنت مولا فهذا علی مولاه🌱 هر کس که من مولای او هستم ، علی نیز مولای اوست ✨ همراه با جوایز نقدی💶 شرکت در مسابقه👇 https://eitaa.com/joinchat/1504837713C16589b89f7
۲۶ نشستم کنار کوثر. –خوبی؟ کوثر:ممنون،تو خوبی؟ –آره می یای بریم اتاق من؟ کوثر:باشه ‌. رفتیم بالا. نشستیم روی تخت. –چه خبر؟ کوثر:سلامتی. یهو صدای در اتاق شهاب اومد. کوثر:مگه تو نگفتی اتاق بغلی خالیه،پس چرا یه صدایی اومد؟ —خالی بود.....حالا پرشده..‌‌.. کوثر:واقعا؟دسته کیه؟ _دادش شهابم. کوثر: پسر خاله تو میگی دیگه؟؟؟ —آره.. با کوثر گرم صحبت شدیم. تا اینکه صدای در اتاق اومد. —بفرمایید؟ مامان:دخترا برای شام نمی یاین؟ —اومدیم....کوثر باشو‌. رفتیم پایین. بعد از شام قرار شد منچ بازي كنيم من زورتر رفتم و وسائل رو توي حياط چیدیم. محمد حسین آقا و کوثر آروم آروم می اومدن و پچ پچ می کردن رسیدن و روبه روی من نشستند. —چیزی شده؟ کوثر خندید. —وا!!!چی شده؟؟؟؟ محمد حسین آقا:هیچی نشده. کوثر:چرا،یه چیزی شده... —این کارها چیه چی شده؟؟ ادامه دارد...... کپی؟آزاد💖 💖@ipqtfgu
2تا فرشته دیگه تا سوپرایز💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خوشگلا ! روزتون خوش♥️
🍒 هر روز یڪ فرصٺ دۅباره‌ است....♡♡♡ 💖@ipqtfgu
- سنگ‌تمام‌مولا‌امیرالمؤمنین‌..● -جان‌دادن‌سخت‌است‌امابہ‌استنادروایات‌محبین وشیعیان‌امیرالمومنین‌درهنگام‌جان‌دادن‌مثل زنانی‌‌ڪہ‌محوجمال‌یوسف‌بودندوانگشتان‌خود بریدند،جان‌می‌دهندومحوجمال‌امیرالمومنین‌اند.....🌿 -استادجاودان🌱
- کسانی‌که‌برای‌هدایت دیگران‌تلاش‌می کنند؛ به‌جای‌مردن،شهیدمی‌شوند....!🌿