eitaa logo
راھ شهدا🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
798 ویدیو
6 فایل
🌠الرفیق ثمّ الطریق ما راهی به‌ جز این ڪه یڪ شهید زنده در این عصر باشیم نداریم🌹🍃 #شهیدحاج‌‌احمد‌ڪاظمی 🦋🌱 ارتباط با ادمین: @merzaei77 https://eitaa.com/soleimani0313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ قرآن کتاب نشانه هاست ┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓ @soleimani0313 ┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
🏵•دراِنٺخـآب‌هَمسَنگـرٺ‌دقّـٺ‌‌ڪُن☝️ •اوڪہ‌دِلـ♡ـش‌آسِمـآنۍبـآشَــد •بـہ[‌خُـღـدا‌]خواهیـدرِسید:) ┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓ @soleimani0313 ┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی گروهان آرپی جی زن ها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ انگشت سبابه ی دست راستش را به بیمارستان که رسیده بود امان نداده بود زخمش خوب شود بلافاصله برگشت منطقه، چهره اش شور و نشاط خاصی داشت. با خوشحالی می گفت: «خدا لطف کرد و دعای من مستجاب شد دیگه غیر از شهادت هیچ آرزویی ندارم.» سید کاظم حسینی جوان رشیدی بود و اسمش« دادیر قال» موردش را نمی دانم ولی می دانم از گردان اخراجش کرده بودند. یک نامه دستش داده بودند و داشت می رفت دفتر قضایی همان جا توی محوطه حاجی برونسی دیدش از طرز رفتن و حالت چهره اش فهمید باید مشکلی داشته باشد. رفت طرفش. گفت: «سلام.» ایستاد جوابش را داد، حاجی پرسید:«: چی شده جوان؟» آهسته گفت: «هیچی منو اخراج کردن دارم میرم دفتر قضایی» حاجی نه برد و نه آورد، دستش را گرفت و باهاش رفت تو دفتر قضایی نامه اش را پس داد و گفت: «آقا من این رو می خوام ببرم.» گفتند این به درد شما نمی خوره آقای برونسی گفت:«شما چکار دارین؟ من می خوام ببرمش»..... آوردش گردان 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی آخرین آرزو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ثابت کنم.» جالب بود که می گفت:« از خدا خواستم تا قبل از شهادتم این آرزو حتماً برآورده بشه...» بعدها چند بار دیگر هم این را گفت ولی توچند تا عملیات که همراش بودم، خواسته اش عملی نشد. تو عملیات والفجر یک باهاش نبودم اما وقتی. شنیدم مجروح شده، تشویش و نگرانی همه ی وجودم را گرفت. بچه ها می گفتند: «تیر خورده به گلوش» گلو جای حساسی است. حتی احتمال دادم شهید شده باشد. همین را هم به شان گفتم گفتند: «نه الحمدالله زخمش کاری نبوده.» «چطور؟» «ظاهراً گلوله از فاصله ی دوری شلیک شده، وقتی به گلوی حاجی خورده، آخرین حدود بردش بوده.» یکی از بچه ها پی حرف را گرفت: «بالاخره آرزوی حاجی برآورده شد؛ من خودم دیدم که رو یک تخته سنگ با همون خونی که از گلوش می اومد اسم مقدس بی بی را نوشت.....» اتفاقا آن روز قسمت شد وقت تخلیه مجروح،ها عبدالحسین را ببینم روی برانکارد می بردنش نیمه بیهوش بود و نمی شد باهاش حرف بزنی، زخم روی گلو را ولی خیلی واضح دیدم، و اثر خون روی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯
🪴شهید شب حادثه آتش‌سوزی زندان اوین🥀 🌷شهید مهدی لطفی پور 🌼تاریخ تولد: ۱۳۷۳ 🌿تاریخ شهادت: ۲۴ / ۷ / ۱۴۰۱ 💐محل تولد:لرستان 🌹محل شهادت:تهران 🌱مراز:روستای عربان 🌷سردار رحیمی← شامگاه شنبه وقتی خبر آتش‌سوزی زندان اوین به پلیس اعلام شد💥تیم‌های یگان امداد پلیس راهی محل شدند تا نظم و امنیت را برقرار کنند،زمان حادثه تقریباً ۱:۳۰ بامداد بود،🥀مأمورانی که به محل تجمعات اعزام شده بودند از چابک‌ترین و ماهرترین مأموران یگان امداد بودند.💫اما در مسیر آنها یک گروه ۲۰ نفره از اغتشاشگران با ریختن روغن و سایر مواد لغزنده روی زمین در تردد آنها خلل وارد کردند.⚡️همزمان که مأموران در این مسیر با مشکل رو به رو شدند این گروه ۲۰ نفره به سمت آنها کوکتل مولوتف پرتاب و آنها را مجروح کردند🥀💥که پس از انتقال استوار یکم مهدی لطفی‌پور به بیمارستان،وی به شهادت رسید.🥀ایشان حافظ قرآن بود🌙این شهید 28 ساله دارای یک فرزند دختر هفت و نیم ماهه بود🥀و در خانه اجاره‌ای ۳۹ متری زندگی می‌کرد.🥀برادرشهید← انگار به برادرم الهام شده بود که شهید می‌شود.🥀او مرخصی یک روزه گرفته و به بروجرد آمده بود تا ما را ببیند.🌙مدام درباره شهادت صحبت می‌کرد🕊به او گفتم برادر تو تازه بچه‌دار شدی این حرف‌ها را نزن🥀او در جواب گفت شاید این دیدار آخر باشد و این دفعه شهید شوم🕊و عاقبت ۲۴ ساعت بعد از حرفهایش به شهادت رسید.»🕊شهید مهدی لطفی‌پور از مأموران چابک نیروی انتظامی یگان امداد تهران بود که در شامگاه 24 مهرماه 1401🥀در قالب واحدهای موتور سوار عازم مأموریت بود⚡️که توسط اغتشاشگران دچار سانحه💥و آسمانی شد🕊🕋 🌹🧡شهید مهدی لطفی پور🌺 🌻شادی روح پاکش صلوات💙🌷
✳️ این دو را به هم برسانیم! ┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓ @soleimani0313 ┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی گروهان آرپی جی زن ها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ انگشت سبابه ی دست راستش را به بیمارستان که رسیده بود امان نداده بود زخمش خوب شود بلافاصله برگشت منطقه، چهره اش شور و نشاط خاصی داشت. با خوشحالی می گفت: «خدا لطف کرد و دعای من مستجاب شد دیگه غیر از شهادت هیچ آرزویی ندارم.» سید کاظم حسینی جوان رشیدی بود و اسمش« دادیر قال» موردش را نمی دانم ولی می دانم از گردان اخراجش کرده بودند. یک نامه دستش داده بودند و داشت می رفت دفتر قضایی همان جا توی محوطه حاجی برونسی دیدش از طرز رفتن و حالت چهره اش فهمید باید مشکلی داشته باشد. رفت طرفش. گفت: «سلام.» ایستاد جوابش را داد، حاجی پرسید:«: چی شده جوان؟» آهسته گفت: «هیچی منو اخراج کردن دارم میرم دفتر قضایی» حاجی نه برد و نه آورد، دستش را گرفت و باهاش رفت تو دفتر قضایی نامه اش را پس داد و گفت: «آقا من این رو می خوام ببرم.» گفتند این به درد شما نمی خوره آقای برونسی گفت:«شما چکار دارین؟ من می خوام ببرمش»..... آوردش گردان 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی نسخه ی الهی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ مثل او چند تا نیروی دیگر هم .داشتیم همه شان جوان بودند و از آن اخراجی ها از همان اول جذب حاجی می شدند. حاجی هم حسابی روی فکر و روحشان کار می کرد جوری که همه، دل بخواهی می رفتند تو گروهان ویژه یعنی گروهان آرپی چی زن ها همیشه سخت ترین قسمت عملیات با گروهان ویژه بود. مدتی بعد همان «دادیرقال» شدفرمانده ی گروهان ویژه و مدتی بعد هم اسمش رفت تو لیست شهدا یک روز به خاطر دارم حاجی به فرمانده ی قبلی «دادیرقال» می گفت:« شما این جوان ها رو نمی شناسین یک بار نمازش رو نمی خونه کم محلی می کنه یا یه کمی شوخی می کنه سریع اخراجش می کنید اینها رو باید با زبان بیارین تو راه اگه قرار باشه کسی برای ما کاربکنه همین جوان ها هستن. مجید اخوان قاسم از بچه های خوب و با معرفت بود آن وقت ها حاجی برونسی فرمانده ی گردان بود و قاسم هم دستیارش یک روز آمد پیش حاجی و بی مقدمه گفت: «من دیگه نمی تونم کار کنم!» «چرا؟» نشست سرش را این طرف و آن طرف تکان داد انگار بخواهد گریه کند با ناراحتی گفت: «این قدر ذهنم مشغول شده که داره به کارم لطمه می خوره می ترسم اون جوری که باید،نتونم کار کنم از من ناراحت نشی حاجی،ازمن دلگیر نشی ها!» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯