eitaa logo
سلیمانی‌آسمانی
338 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
8.8هزار ویدیو
10 فایل
یا همه عالَم بگیریم 🌷 یا بر عالم ، پی زنیم 🌷 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @photometia
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ خدای متعال می‌داند که من نسبت به آخوندهای فاسد آنقدر شدید هستم که نسبت به سایر مردم نیستم. ساواکی پیش من محترمتر است از آخوند فاسد! آنقدر صدمه‌ای که اسلام از یک آخوند فاسد می‌خورد از محمدرضا نمی خورد! در روایات هست که آخوند فاسد و ملّای فاسد در جهنم از بوی تعفنش اهل جهنم در عذاب هستند. در این دنیا هم از بوی تعفن بعض از آخوندهای فاسد دنیا در عذاب است.  ۱۰ص۲۷۹ @soleimaniasemani
ملعون ⭕️ مخترع شعار سانتریفیوژ بچرخد اما چرخ اقتصاد نچرخد؟ در تیم تبلیغات حسن روحانی در توئیتی علت فوت حاج سید احمد خمینی فرزند حضرت امام را مصرف بی رویه مواد مخدر اعلام کرده است. تا اینجای کار چندان مهم نیست چون از لاشخور جز لاشخوری انتظار نمی رود. تعجب اینجاست که حسن خمینی یار غار همین دهباشی است و هم جناح همان شیخ حسن روحانی و در مقابل چنین توهینی که حتی بی بی سی هم چنین اهانتی را به خود اجازه نمی‌دهد ، حسن خمینی ساکت است. 👈 ولی شما مثل حسن خمینی بی‌بخار نباشید موقعی که دهباشی به باباتون توهین میکنه شما سکوت نکنید... @soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوش‌جانت‌شهد‌احلی‌من‌عسل درشجاعت‌نام‌تو‌ضرب‌المثل @soleimaniasemani
ای لاله خفته در خاک و خون.mp3
6.72M
ای لاله ی خفته در خاک و خون از خون تو شد افق لاله گون تا بردمد پرچم انقلاب بر لاله ها سینه شد جوی خون رسیده این زمان زمان اتحاد بود طلوع آزادی بود به سینه ها حدیث خون بها که در ره آزادی آزادی خلق ما چون برخیزد شود رها تا از خشم توده ها خون بارد از شب سیاه ای ای لاله خفته در خاک و خون از خون تو شد افق لاله گون تا بردمد پرچم انقلاب بر لاله ها سینه شد جوی خون شود چو هم صدا قیام توده ها شود به پا پرچم فتح ما @soleimaniasemani
بابا خون داد.mp3
2.87M
بابا آب داد ديگه شعار ما نيست بابا خـــون داد، بابا خـــــــون داد بابا آب داد ديگه شعار ما نيست بابا خون داد، بابا خون داد تو كتابها ديگه نمي خونيم بابا ، بابا نون داد بابا فــرياد كشيد، بابا جنگيد ، بابا خون داد كلاس درس ما ، تلاش و وحدت نوبت كوشـش است و نوبت كار جوونا كشته شدند تا شديم ازاد تا نكوشيم ، نميشه خونمون آباد بابا آب داد ديگه شعار ما نيست بابا خــــــون داد، بابا خــــون داد نوراسلام دميد ، بدر آمد وطن ، زشب تار چو بهـــاران كه گل دمد از باغ ما بجاي خار شهدا خون دادند به خاطر ما به اميـــــد طلوع صبح فــــردا همــــه با وحدت و الله اكبر شــديم آزاد ز فتنه ستمگر ماهي كوچولو شد از ستم آزاد بسر آمد ز وطـــــــن دوره صياد @soleimaniasemani
رگبار مسلسلها جدید.mp3
11.59M
رگبارمسلسلها بازخوانی شده توسط تعدادی از هنرمندان @soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ﷽ 💢 قسمت هفدهم (آزار مومن)👇 🌷در دوران جوانی در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بوديم. شبهای جمعه همگی در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامی و گشت و بازرسی و... داشتيم. 🍁در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضی وقتها، دوستان خودمان را اذيت می كرديم! البته تاوان تمام اين اذيت ها را در آنجا دادم. برخی شب های جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستانی، برف سنگينی آمده بود. 🌷يكی از رفقا گفت: كسی جرأت داره الان تا انتهای قبرستان برود؟! گفتم: اينكه كار مهمی نيست. من الان ميروم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشی! من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خس خس صدای پای من بر روی برف، از دور هم شنيده ميشد. 🍁من به سمت انتهای قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از دور شنيدم! يك پيرمرد روحانی كه از سادات بود، شب های جمعه تا سحر، در انتهای قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن ميشد. فهميدم كه رفقا می خواستند با اين كار، با سيد شوخی كنند. 🌷می خواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقای من فکر می کنند ترسيده ام. برای همين تا انتهای قبرستان رفتم. هرچه صدای پای من نزديك تر ميشد، صدای قرائت قرآن سيد هم بلندتر ميشد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولی به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالای قبری رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. 🍁يكباره تا مرا ديد فريادی زد و حسابی ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم. پيرمرد سيد، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پايگاه شد، حسابی عصبانی بود. ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرت خواهی كردم. او با ناراحتی بيرون رفت. 🌷حال چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم. نمی دانيد چه حالی بود، وقتی گناه يا اشتباهی را در نامه عملم می ديدم، خصوصاً وقتی كسی را اذيت كرده بودم، از درون عذاب می كشيدم. گويی خودم به جای آن طرف اذيت می شدم. 🍃🍃🍃 @soleimaniasemani
همیشه لباس کهنه میپوشید آخرش هم اسمش، پای لیستِ دانش‌آموزان کم‌بضاعت رفت مدیر مدرسه، دایی‌اش بود..! همان روز، عصبانی به خانه خواهرش رفت مادرِعباس، برادرش را پای کمد برد و ردیف لباس‌ها و کفش‌های نو را نشانش داد و گفت عباس می‌گوید دلش را ندارد که پیش دوستانِ نیازمندش آنها را بپوشد..! @soleimaniasemani
دکـتر‌ به‌ او‌ گفت:‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دم‌وبازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی! مصطفی‌ جواب‌ داده‌ بود: شما به‌ اندازه یـک دم‌وبازدم‌ می‌بینید اونی‌ که‌ باید شهادت‌ را می‌داد، یک كــوه‌ گناه‌ دیده :)!💔 @soleimaniasemani
‌ هادی شدی که بر همگان سر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جَلد غم سامرا شویم هادی شدی شما که کبوتر شویم ما گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما { ع } 🥀 @soleimaniasemani
🖤 صلوات خاصه امام هادی { ع } اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِي‏ءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ العالمین . 🕊! @soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ سرنوشت پلیس بی دفاع در مقابل اوباش شهر رو دیدید؟! سرنوشت کشور بی دفاع در مقابل اوباش جهان رو حدس بزنید.. @soleimaniasemani
سلیمانی‌آسمانی
زنده بودی بی‌حیا قبر تو را در خانه کند چشم‌ها از ماجرای غربتت، تر می‌شود @soleimaniasemani
[سعید دربان متوکل، مامور شده بود که شبانه خانه امام هادی علیه السلام را غارت کند به خانه که رسید نردبان گذاشت٫ روی بام خانه رفت توی تاریکی دنبال جای پا می گشت که از بام پایین بیاید ، کسی به اسم صدایش زد ... صدای مهربان شما بود ، گفتید: سعید! تاریک است ، صبر کن برایت چراغ بیاورم ...:)🥀 🍂🍁 🥀 @soleimaniasemani