🔴 تاکید رئیسجمهور / از ایجاد شوک در قیمتها جلوگیری شود
آیتالله رئیسی در جلسه هیأت دولت:
🔹 نظارت بر همه قیمتگذاریهای جدید در ستاد تنظیم بازار متمرکز شود.
🔹 رویه دولت این است که با حضور در میدان، مشکلات را شناسایی و حل و فصل کند.
🔹 همه دستگاههایی که به نوعی اجازه تعیین قیمت دارند، باید این اختیار و اجازه خود را ذیل ستاد تنظیم بازار اعمال کنند و به گونهای عمل کنند که تغییر قیمت در یک بازار بر بازارهای دیگر تأثیر منفی نگذارد و از ایجاد شوک در قیمتها و بازارها جلوگیری شود./ ایسنا
🌷🍃🇮🇷
🔴تحقیر رادیوفردا توسط کاربران که باعث پاک کردن نظرسنجی شد
🔮 مرجع گفتمان
#فضای_مجازی
🌷🍃🇮🇷
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ نقل است که شیخالرئیس ابوعلیسینا وقتی در مسیر برگشت از سفرش به مکانی رسید، اسبش را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد. مردی روستایی سوار بر الاغ، آنجا رسید. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلیسینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به نزد شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من نبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را در ظاهر لال نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد.
قاضی از حال آنها سوال کرد. شیخ همچنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال نشان میدهد تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته.قاضی پرسید: با تو چه سخن گفت؟او جواب داد: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت: که زان پس در زبان پارسی مَثَل گشت: جواب ابلهان خاموشی است.🤫🤭
🌷🍃🇮🇷
#کتاب
🔴رهبر انقلاب: در منزل من همه در حال مطالعه خوابشان مىبرد
امام خامنهای:
🔹در منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال مطالعه خوابشان مىبرد، خود من هم همينطورم.
🔹نه اينكه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مىكنم؛ تا خوابم مىآيد، كتاب را مىگذارم و مىخوابم.
🔹من فكر مىكنم كه همه خانوادههاى ايرانى بايد اينگونه باشند. توقّع من، اين است.
🔹بايد پدرها و مادرها، بچهها را از اوّل با كتاب محشور و مأنوس كنند. حتّى بچههاى كوچك بايد با كتاب اُنس پيدا كنند.
🔹بايد خريدِ كتاب، يكى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم بايد بيش از خريدن بعضى از وسايل تزييناتى و تجمّلاتى - مثل اين لوسترها، ميزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به كتاب اهميّت بدهند.
🔹اوّل كتاب را مثل نان و خوراكى و وسايل معيشتى لازم بخرند؛ بعد كه اين تأمين شد به زوايد بپردازند.
🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نگران نباش خواهرم همه خسارت ها رو ما میدیم.....
✅ایشون مهندس دوستی استاندار هرمزگان هستند که با ساختن پالایشگاه ستاره خلیج فارس کشورمان را در تولید بنزین خودکفا کردند. بدون تشریفات و چقدر خودمانی بین مردم زلزله زده میرود به خانه هایشان میرود و به آنها آرامش میدهد.
💯💯فرق دارد دولت دست نخبگان انقلاب باشد یا مشتی قدرت طلب غربزده....
#رئیسی
#دولت_انقلابی
🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای♥️
به مناسبت تولد شهید ابومهدی:)
🌷🍃🇮🇷
🔴مردم واکسن کرونا را تزریق کنند
🔹حکیم خیراندیش استاد طب سنتی: کرونا و واکسن آن دارای طبع سرد است. افرادی که دارای زمینه بیماریهای سرد هستند، باید با انجام حجامت و خوردن غذای با طبع گرم آن را جبران کنند. یعنی باید واکسن را تزریق کرده و در کنار آن حجامت را انجام دهند. تزریق واکسن به کودکان نیز زیانی نمیرساند.
🔹خیراندیش در پاسخ به این سوال که «آیا با توجه به سردی هوا انجام حجامت ایرادی ندارد؟»، گفت: حجامت کردن تنها در دی ماه ممنوع است، که البته حجامت عمومی ممنوع است، اما حجامت اضطراری ممنوع نیست.
#واکسن
🌷🍃🇮🇷
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
حرمت مثل نگینی ست در انگشتر شهر
که در اطراف خودش فاضل و بهجت دارد
🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#حضرت_معصومه
وفات ڪریمهاهلبیت
حضرت معصومہ سلاماللهعلیها
برتمام شیعیان تسلیت🖤
🌷🍃🇮🇷
مداحی_آنلاین_ای_که_بوی_فاطمه_آید_ز_خاک_کوی_تو_نزار_قطری.mp3
4.72M
🔳 #وفات_حضرت_معصومه سلام الله علیها
🌴ای که بوی فاطمه
🌴آید ز خاک کوی تو
🎤 #نزار_قطری
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
⭕️فرق میکنه به کی رای بدیم...
🔻نگاه نکنین معاون اول رئیس جمهور بلافاصله وارد مناطق زلزله زده میشه و برای سر زدن به زلزله زدهها با ادب و احترام میشینه
‼️یه زمانی معاون اول رئیس جمهور دیرتر از همه ارگانها وارد میشد... وقتی هم به چادری سر میزد همراه با کفش بود!
⁉️انصافا فرقی نیست؟!
#دولت_انقلابی
#دولت_مردمی
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجم
💠 هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از #درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازهام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانهام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود.
💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :«نازنین!»
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
💠 صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ #خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد.
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را #نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
💠 او با همان لهجه عربی به نرمی #فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به #عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟»
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
💠 صدای #تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به #مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!»
💠 و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت #نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم #سوریه بوده و الان نماد مخالفت با #بشار_اسد شده!»
و او با دروغ مرا به این #جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بیپاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!»
💠 و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای #سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟»
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از #ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟»
💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه #وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگیام فرار کرد.
تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزهای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بیاجازه داخل شد.
💠 از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی میکنی #ایرانی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_ششم
💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندانهایم زیر انگشتان درشتش خرد میشد و با چشمان وحشتزدهام دیدم #خنجرش را به سمت صورتم میآورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلیام را صدا میزند :«زینب!»
احساس میکردم فرشته #مرگ به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمیدانست و نمیدانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!»
💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این #قتلگاه تنها نگاهمان میکرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این #قاتل سنگدل را با یک دست قفل کرد.
دستان #وحشیاش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه #ایرانیها جاسوسی میکنه!»
💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری #نماز جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم.
یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربیاش چنگ زد و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت میکشد تا از من دورش کند که از هجوم #وحشت بین من و مرگ فاصلهای نبود و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این #رافضی حلال است.
💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را میشنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش میکرد :«هنوز این شهر انقدر بیصاحب نشده که تو #فتوا بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانهاش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمیکردم زنده ماندهام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد.
چشمان روشنش شبیه لحظات #طلوع آفتاب به طلایی میزد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ میدرخشید و نمیدانستم اسمم را از کجا میداند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس میلرزیدم و او حیرتزده نگاهم میکرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم میتپید و میترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی میلرزید، سوال کرد :«شما #ایرانی هستید؟»
💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی #مردانه دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!»
هنوز نمیفهمید این دختر غریبه در این معرکه چه میکند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمیتوانستم کلامی بگویم که سعد آمد.
با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی میخوای؟» در برابر چشمان سعد که از #غیرت شعله میکشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بیرحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی میکنی اینجا؟»
💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینهاش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن #مسجد فریاد کشید :«بیپدر اینجا چه غلطی میکنی؟»
نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او میدانست چه بلایی دورم پرسه میزند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که میخواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :«#وهابیها دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!»
💠 سعد نمیفهمید او چه میگوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونهاش، اینجا بود! میخواست سرم رو ببُره...» و او میدید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیدهام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا #خونش رو نریزن آروم نمیگیرن!»
دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش میلرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش #پناهمان داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل #دمشقم. هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزادهام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. میبرمتون خونه برادرم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات دلنشینی از زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها توسط حضرت آیت الله ناصری
🌷🍃🇮🇷
همیشه بوده فقط لطف، کار فاطمه ها
که بوده ایل و تبارم دچار فاطمه ها
اگر قرار بر این است بی قرار شوم
خدا کند که شوم بی قرار فاطمه ها...
🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #نماهنگ نذر مادر
ویژه شهادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها
🎤صابر خراسانی
🏴فرارسیدن وفات 🥀حضرت معصومه سلام الله علیها تسلیت باد.
🌷🍃🇮🇷
🔰حضرت معصومه (سلام الله علیها) سرچشمه نور
🔻حضرت #امام_خامنه_ای:
✅حقّ بزرگِ #حضرت_معصومه (سلام الله علیها)، این سرچشمه نور و هدایت که یکی از ثمرات آن، تشکیل حوزه علمیه عظیم الشأن قم در سایه این بقعه مبارک است، چنان عظیم است که زبان و قلمِ چون من حقیر و ناتوانی را رساییِ بیان آن نیست. ۷۲/۷/۳
◼️وفات کریمهی اهل بیت(علیهم السلام) حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تسلیت باد
🏴 #وفات_حضرت_معصومه سلام الله علیها
🌷🍃🇮🇷