eitaa logo
سردار سلیمانی
440 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
18.9هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
motamesekin.mp3
3.97M
مولودی فارسی عربی بسیار زیبا 🌴 علی وجه الله❤ 🌴 علی آیات القرآن✨ 🌴 علی بدایة خط الایمان✨ علیه‌السلام مبارک 💐 🔸️ الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علی علیه السلام 🌴🌾💢🌾🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهنشاه از تورم ۳۰۰ درصدی و ۴۰۰ درصدی میگه، هویدا میگه ۱۳ سال قیمت خودکار رو ثابت نگه داشتم 😂 خیلی هنر کردی قهرمان کلیپ رو ببینید خیلی خوبه 😆
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریم نجف یک دل سیر دم ایوان طلا بریم و فقط تماشا کنیم کاربرسلام‌بربانوی‌بی نشان
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این حاج آقاهم متفاوته . . . با لهجه ی شیرین اصفهانی😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ali Ghelich - Sobh-e Ghadir.mp3
10.92M
❤️ تا صورت و پیوند جهان بود؛ علی بود، تا نقش زمین بود و زمان بود؛ علی بود!🍃 علیه‌السلام
من بچه شیعه هستم.mp3
4.34M
🌺من بچه شیعه هستم...با صدای کودکان علیه‌السلام
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 روز بعد آقا مصطفی آمد، تنها بود حتی لیلاخانم هم نیامده بود. مادرم با نگرانی پرسید: «پدر و مادرتون کی تشریف میارن؟»🤔 آقامصطفی گفت: «درگیرن، میان انشاءلله!»🙏 مادرم بیش از حد به رسم و رسوم اهمیت می‌داد و به‌شدت از سنت‌شکنی‌ها پرهیز می‌کرد. زیر لب گفت: «خدا آخر و عاقبت‌مون رو بخیر کنه.»😊 آقامصطفی به پدرم گفت: «عمو! اومدم با زینب‌خانم صحبت کنم.» آقام با دل‌خوری گفت: «امروز جمعه ‌است، خونۀ ما هم رفت و آمد زیاده، رسم هم نداریم. زابل که مثل مشهد نیست. نمی‌شه عموجان!»🧐 آقامصطفی گفت: «از امام صادق روایت داریم که قبل از ازدواج باید پسر و دختر همدیگه رو ببینن و با هم صحبت کنن!»😍 من درحالی‌که کمی دست‌پاچه شده بودم به مادرم گفتم: «خُب راست میگه بندۀ خدا، شاید صحبت کردیم از هم خوش‌مون نیومد. شاید اعتقادات‌مون با هم جور نباشه.»🌷 مادرم گفت: «شما که از دیشب داری میگی این همون شرایطی رو داره که من می‌خوام!» گفتم: «مامان اون از نظر ظاهری بود. تو رو خدا اجازه بدین دیگه.»😊😊 مادرم گفت: «توی پذیرایی صحبت کنین.» رفتیم داخل پذیرایی، هنوز ننشسته بودیم که پدرم آمد. روی پیراهن سفید و بلندی که به تن داشت، ژاکت شکلاتی ‌رنگی پوشیده بود.🌿🌿 پیژامۀ گشاد و راه‌ راه‌اش از زانو به پایین دیده می‌شد. موهای سرش سفید یک‌دست بود، اما داخل ریش‌هایش هنوز چند تار سیاه دیده می‌شد. 🌺🌺پدرم چون فرهنگی بود کمی از هم‌سن و سال‌های خودش متفاوت‌تر بود؛ در لباس‌پوشیدن، در آداب معاشرت، اما باز هم نمی‌توانست بعضی سنت‌های نو را تاب بیاورد، مثل همین صحبت‌کردن دختر و پسر قبل از ازدواج ، پذیرایی‌مان دو ورودی داشت، یکی به هال‌مان باز می‌شد و یکی به اتاق دیگر. پدرم درها را باز کرد و پرده‌ها را بالا زد😊. از ارتعاش صدایش فهمیدم کمی عصبی و کج‌خُلق است. گفت: «ما رسم نداریم دختر و پسر این جوری با هم صحبت کنن من هم خوشم نمیاد به خاطر اصرار شما قبول کردم در و پنجره‌ها باید باز باشه.»💐💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا