فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در همه گرفتاریهاتون توسل داشته باشید به خود آقا(حضرت ولیعصر عجلاللهفرجه)، همه گرهها به دست ایشون باز میشه.. شهدا با توسل به این ابرقدرت، با دست خالی جلوی یه دنیا ایستادگی کردند.
شهید مصطفی ردانی پور
✅️پانزدهم مردادماه سالروز شهادت مصطفی ردانیپور گرامی باد
🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 رهبر انقلاب هماکنون خطاب به ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران:
🔘 کاری که شما انجام دادید یک افتخار بزرگ بود
ـــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وداع پدر شهید عباس بابایی با پیکر فرزندش
🌷سالروز شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی گرامی باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده، کارکنان و خانوادههای ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش صبح امروز با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: امسال به برکت توجهات حضرت بقیهالله ارواحنا فداه، محرم پرشوری بود
🔹آیتالله خامنهای:دشمنان تلاش کردند و سعی کردند محرم را بیرونق کنند؛ درست نقطهی مقابل خواست آنها اتفاق افتاد.
🔹دههی عاشورای امسال از دهههای عاشورای سالهای قبل، پرشورتر، پرحرکتتر، پررونقتر و پرفایدهتر بود.
🔹کار خدا اینجور است. کاری که برای خدا انجام بگیرد و در خط اهداف الهی باشد، خدای متعال به آن کمک میکند.
تجوید علّامی - جلسه 1 (Trimmed).mp3
13.98M
📒#آموزش_تجوید
❇️استاد ابوالفضل علّامی
📌جلسه اوّل
⏱مدتزمان : ۱۹:۲۴
؛*┄┄┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄┄┄*
کانـال قـرآنـی نـغـمـههـای بـهـشـتـی
🆔 @Naghmehaye_Beheshti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇ روایتی جدید از حادثه هتک حرمت به بانوی شیرازی
🔸️ مستند "جز زیبایی ندیدم" 14 مرداد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 چرا زندان رجاییشهر، تخلیه و تعطیل شد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 رهبر معظم انقلاب: برخلاف خواستهٔ دشمن محرم امسال پرشورتر از سالهای گذشته بود
🍃🌹🍃
🔹دشمنان سعی کردند #محرم را بیرونق کنند اما نقطهٔ مقابل آن اتفاق افتاد. دهه عاشورای امسال پرشورتر و پرحرکتتر و پرفایدهتر بود.
▪️🍃🌹🍃▪️
✅🔞🇷🇸بلگراد پایتخت زووفیلیای جهان !
نکبت های عصر مدرن / بریتانیایی ها از جمله تعداد فزاینده ای از گردشگران بیماری هستند که برای رابطه جنسی در "فاحشه خانه های حیوانات" به صربستان سفر می کنند❗️
‼️گفته میشود که پایتخت بلگراد، کانون «زووفیلهایی» است که از رابطه جنسی با حیواناتی مانند بز، گوسفند، الاغ، سگ، گربه، غاز و گاو لذت میبرند ‼️
#جاهلیت_مدرن #تمدن_نکبت
⭕️💢⭕️
🔻 افشاگری مدیران فایزر در سنای استرالیا بعد از دو سال
برای کارمندان خودمان از واکسنهایی که به مردم میزدیم استفاده نکردیم و به آنها واکسن اختصاصی زدیم.
وضعیت براندازهایی که فایزر زدن : 🙄😐
#واکسن_کرونا #فایزر
#یکشنبه_های_علوی_و_فاطمی
🌱دم ز حیدر زدن از فاطمه، آموخته ام
مثل شمعی به ره عشق علی سوخته ام...
🌱شیعه هستم من اگر موهبت فاطمه است
گر محب علیام مرحمت فاطمه است...
🔅السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام.
🔅السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹قسمت بیست و هشتم
........ پاهای ابوراجح رو به قبله بود. ریحانه و مادرش دوطرف بسترش نشسته بودند و زیر لب دعا و قرآن می خواندند و اشک می ریختند. شب به نیمه رسیده بود.
جز همسر صفوان و یک طبیب و یک روحانی شیعه، همه رفته بودند. مادر ریحانه به ام حباب گفت: خیلی زحمت کشیدید. دیر وقت است. شما هم بهتر است به خانه تان بروید و استراحت کنید.
ام حباب نگاهی به من انداخت و گفت: من چگونه می توانم شما را رها کنم و بروم؟
مادر ریحانه گفت: از قضای الاهی گریزی نیست. هرچه باید بشود خواهد شد. ما راضی به رضای او هستیم.
--- در هر صورت من اینجا هستم.
طبیب را به گوشه ای از اتاق کشاندم و پرسیدم: به نظر شما ابوراجح می تواند صدای ما را بشنود یا کاملا" بیهوش است؟
طبیب که هم سن پدر بزرگم بود و موهایش را رنگ کرده بود، گفت: گاهی به هوش می آید؛ اما زود از هوش می رود. به گمانم وقتی اخم می کند و چهره در هم می کشد، به هوش آمده و می تواند صدای اطرافیانشان را بشنود.
--- همسر ابوراجح و دخترش چند ساعتی است که کنار بستر او نشسته اند و اشک می ریزند. خواهش می کنم ترتیبی بدهید که بروند و برای ساعتی هم که شده استراحت کنند.
طبیب به سراغ ریحانه و مادرش رفت و گفت: بهتر است ساعتی به اتاق کناری بروید و استراحت کنید.
مادر ریحانه گفت: امشب شبی نیست که ما بتوانیم استراحت کنیم. وقتی فکر می کنم که با شوهرم چه کرده اند و او از ضربه های چماق و تازیانه چه کشیده و اینک در چه حالی به سر می برد، آتش می گیرم.
ریحانه به پدرش خیره شد و گفت: به زبانش زنجیر زدند. ریسمانی از مو از بینی اش گذرانده اند. طنابی به گردنش انداختند و سوار بر اسب، او را به دنبال خود کشیدند.
وقتی به این صحنه فکر می کنم نزدیک است دیوانه شوم و یا از هوش بروم. خودم را به جای حضرت زینب(س) دختر بزرگوار حضرت علی بن ابیطالب (ع)، می گذارم که درِ خانه شان را آتش زدند. مادرش حضرت فاطمه(س)، دختر پیامبر(ص) را مجروح کردند و به او سیلی و تازیانه زدند و به گردن پدرش علی(ع)، ریسمان انداختند و او را به سوی مسجد کشیدند. هنگامی که یقین داریم که خدا شاهد است و امام زمان(عج)، خود را در غم و اندوهمان شریک می داند، تسکین می یابیم.
گویی ریحانه این حرفها را زد تا به مادر خود آرامش بدهد. روحانی شیعه ای که گوشه اتاق مشغول نماز بود، پس از سلام دادن گفت: شاید طبیب می خواهد ابوراجح را معاینه کند و نبضش را بگیرد.
بهتر است برای ساعتی به اتاق کناری بروید. فراموش نکنید که اگر ابوراجح در واقع بیهوش نباشد، از شنیدن آه و ناله شما بیشتر رنج خواهد برد.
ریحانه و مادرش با کمک همسر صفوان و ام حباب با اکراه برخاستند و به اتاق کناری که با پرده ای از اتاق ابوراجح جدا شده بود، رفتند.
روحانی سجادیه اش را به ابوراجح نزدیک کرد. طبیب نیز طرف دیگر ابوراجح نشست تا لب های او را مرطوب کند. دقایقی بعد پدربزرگ با چشمانی خواب آلود وارد اتاق شد. از من پرسید: چه خبر؟
گفتم: هیچ.
--- زن ها کجا هستند؟
--- در همین اتاق کناری. قبل از آمدن شما رفتند تا کمی استراحت کنند.
پدربزرگ دو ساعتی خوابیده بود.
--- تو هم برو و اندکی استراحت کن. روز غم انگیزی را پیش رو داریم. خدا به همسر و دخترش صبر بدهد!
پیش از اینکه به اتاق خودم بروم ، به ابوراجح نزدیک شدم. طبیب از او فاصله گرفته بود و روحانی نماز می خواند.
لب ها و بینی ابوراجح همچنان ورم داشت. پلک ها و اطراف چشم هایش تیره شده بود. کنارش نشستم.. با شکسته شدن دندان ها، چهره اش در هم شده بود و دیگر صورتش مانند قبل، کشیده به نظر نمی آمد.
وجود ابوراجح برایم مانند چراغی بود که در شبی تیره می درخشید. چقدر گشاده رو بود! هر بار با دیدن من چنان لبخند می زد که انگار منتظرم بوده است.
صمیمیت او به گونه ای بود که احساس می کردم مرا بیشتر از دیگران دوست دارد. از خستگی و ضعف ناچار بودم به اتاقم بروم و ساعتی بخوابم. می ترسیدم صبح با ناله و فغان ریحانه و مادرش بیدار شوم و ببینم که پارچه ای روی ابوراجح کشیده اند.
افسوس خوردم که چرا بلافاصله پس از دیدن مسرور در دارالحکومه و شنیدن حرف های رشید، با قنواء به نزد حاکم نرفتم تا کار ابوراجح به اینجا نکشد.
نمی دانستم پس از درگذشت ابوراجح چه سرنوشتی در انتظار ریحانه است.
ناگهان ابوراجح سراپا لرزید و آهی آرام و نفسی عمیق کشید. طبیب چرت می زد و پدربزرگ در آن سوی اتاق، مشغول خواندن قرآن بود.
روحانی نیز در قنوتی پرشور، به اطرافش توجهی نداشت. احساس کردم نفس های ابوراجح به شماره افتاده است و تا دقیقه ای دیگر خواهد مرد.
به کندی چشم های بی فروغ و قرمزش را گشود. آن قدر بی رمق بود که چشم هایش دو دو می زد. اندکی لب های به هم چسبیده اش را از هم باز کرد.
پنبه تمیزی را در آب زدم و لب هایش را مرطوب کردم و
چند قطره آب نیز به داخل دهانش فشردم. دست سردش را در دستم گرفتم. سرم را بیخ گوشش بردم و آهسته گفتم: ابوراجح صدایم را می شنوی؟
به نظرم رسید که دستم را با آخرین ذره های توانش فشرد تا به من بفهماند که صدایم را می شنود. اشک در چشمانم حلقه زد و گفتم: به یاد داری که سرگذشت اسماعیل هرقلی را برایم گفتی؟ او در شرایطی بود که هیچ طبیبی نمی توانست کاری برایش بکند.
گفتی که امام زمان(عج) او را شفا داد؛ چنان که هیچ علامتی از آن جراحت باقی نماند و همه طبیبان بغداد و حلّه تصدیق کردند که همچو معجزه ای تنها از پیامبران ساخته است.
تو اکنون در شرایطی سخت تر از وضعیت اسماعیل هرقلی به سر می بری. هیچ کس نمی تواند برایت کاری بکند. تو که بارها از امام زمانتان(عج) برایم حرف زدی، خوب است حالا از او بخواهی که از مرگ نجاتت بدهد.
قطره اشکی از گوشه چشم ابوراجح به پایین لغزید و روی بالشت افتاد.
مطمئن شدم که حرف هایم را شنیده است. باز ضعف بر ابوراجح غلبه کرد و مانند کسی که بر امواج غوطه می خورد، چشم هایش را بست و ضمن حرکت دادن سرش آهی کشید و نالید. چون گمان می کردم دیگر او را زنده نمی بینم سعی کردم خوب نگاهش کنم و چهره رنگ پریده و زجر کشیده اش را به خاطر بسپارم.
با چشمان اشکبار، شانه اش را بوسیدم و برخاستم. هنگامی که از ابوراجح فاصله گرفتم و به سوی پدربزرگ رفتم، ریحانه و مادرش بار دیگر آمدند و کنار ابوراجح نشستند.
ریحانه، طوری که طبیب از خواب بیدار نشود، آهسته به من گفت: از گوشه پرده دیدم که با پدرم صحبت می کردید.
--- همین طور است.
--- به هوش آمده بود؟
--- گمان می کنم.
--- ممکن است بگویید چه شد که گمان کردید به هوش آمده؟
--- تکان خورد. آه کشید و ناله ای کرد. دستش را در دستم گرفته بودم. احساس کردم دستم را فشار داد و وقتی با او حرف زدم، قطره ای اشک ریخت.
ریحانه و مادرش با امیدواری به هم نگاه کردند. مادرش پرسید: به او چه گفتید؟
ریحانه گفت: البته اگر خصوصی نیست.
به پدربزرگ نگاه کردم. او نیز کنجکاو شده بود.
--- روزی برای دیدن ابوراجح به حمام رفتم. آنجا نبود. به مقام امام زمان(عج) رفتم. او را کنار قبر اسماعیل هرقلی یافتم.
داستان شفا یافتن اسماعیل هرقلی را به دست امام زمان(عج) برایم تعریف کرد. اکنون که احساس کردم صدایم را می شنود، آن حکایت را به یادش آوردم و گفتم:
وضعیت تو اینک از وضعیت اسماعیل هرقلی بدتر است و هیچ طبیبی نمی تواند کاری برایت انجام دهد. خوب است از امام زمانت(عج) بخواهی به تو نیز کمک کند و از مرگ نجاتت دهد.
ریحانه اشک گونه هایش را پاک کرد و گفت: پدرم به امام زمان(عج) عشق می ورزد. شما تا چه اندازه به آن حضرت باور دارید؟
سوال ناگهانی ریحانه تا حدی گیجم کرد. گفتم: من که شیعه نیستم.
--- اگر امام زمان(عج) را باور ندارید، پس چگونه از پدرم خواستید به آن حضرت متوسل شود؟
ریحانه چنان با هوش بود که با این سوال زیرکانه، مرا به دام انداخت. صادقانه گفتم: من به قدری ابوراجح را دوست دارم که دلم می خواهد به هر صورت ممکن، بهبودی کامل پیدا کند.
مرد روحانی، که نماز دیگری را تمام کرده بود، گفت: حکایت های مربوط به امام زمان(عج) که به شیعیان خود کمک کردهاند به قدری زیاد است که برای هر فرد عاقل، شکی باقی نمی گذارد که ایشان وجود دارند، و حجت خدا در زمین هستند.
ماجرای اسماعیل هرقلی، قطره ای است از دریا. خوش به حال اسماعیل هرقلی که چشمش به جمال امام زمان(عج) روشن شده است.
آن حضرت بسیار زیبا و دوست داشتنی هستند. مردی از حضرت علی بن ابیطالب (ع) خواست که حضرت مهدی(عج) را توصیف کند. ایشان فرمود: 《او در اخلاق، آفرینش و زیبایی، شبیه ترین مردم به رسول خدا(ص) است.》
تمام خوبی ها و زیبایی ها در آن حضرت جمع است.
روحانی آرام گریست. پدربزرگ پس از دقیقه ای گفت: تو بهتر است بروی و ساعتی استراحت کنی. گرچه ترک ابوراجح و ریحانه در آن شرایط برایم سخت بود، اما به توصیه پدربزرگ گوش کردم و به اتاق خودم رفتم. در بستر دراز کشیدم.
اندیشیدم: آیا ریحانه را خوشحال خواهم دید؟ آیا اگر به خواب بروم با فریاد و فغان او بیدار خواهم شد؟ فردا چه روزی خواهد بود؟ آیا فردا همین موقع ابوراجح به خاک سپرده شده است؟
سعی کردم بخوابم.
روز سختی را پشت سر گذاشته بودم. با وجود همه اینها توانسته بودم بیش از آنچه انتظار داشتم ریحانه را ببینم و با او حرف بزنم. دیگر مطمئن بودم که بدون او نمی توانم زندگی کنم.
شنیده بودم که اقوام مادر ریحانه در بصره زندگی می کنند. اگر ابوراجح از دنیا می رفت، خانواده اش حمام و خانه شان را می فروختند و به بصره می رفتند؟
شاید هم ریحانه در حلّه با حماد یا جوان دیگری ازدواج می کرد و شوهرش به اداره حمام و زندگی آنها می پرداخت. در این صورت من باید از حلّه می رفتم.
در همان لحظه پدربزرگم با چراغی روغنی که در دست داشت، وارد اتاق شد
پایان قسمت بیست و هشتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
آیا میدانید ۲۹۵ شبکه خارجی علیه جمهوری اسلامی با بودجه میلیارد دلاری فعالیت میکنند⁉️
#جنگ_ترکیبی
#جنگ_شناختی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیه لا اکراه فی الدین یعنی چی؟
آیا به معنای آزاد بودن حجاب در اسلام است؟
توضیحات جالب استاد قرائتی
#حجاب
مادر است دیگر….
مادرشهید سینا آراسته شبها تا صبح کنار مزار پسرش میخوابد،پسری که چند روز پیش توسط قاچاقچیان به شهادت رسید
#شهیدانه🍃🌹
2_144189955755114182.mp3
17.09M
🎙 صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار کارکنان و خانوادههای ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران.
۱۴۰۲/۵/۱۵
#صوت_کامل
#امام_خامنهای
••※[🔹∷∷※∷∷🔹]※••