eitaa logo
﷽‌ فاتح قلب ها
79 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
44 فایل
⚘﷽⚘ 🚩 یادمان سردار آسمانی مجموعه #سردارآسمانی، پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی 🌹، به منظور مشارکت در #انتقام_سخت راه اندازی شد. آیا در میان شما برای شهدا 🌹#ادمین جهادی پای کار که در #انتقام_سخت مشارکت نماید، یافت می شود؟ درگاه ارتباطی: @khademesardar
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ((اینها آدم شده اند!)) قبل از بود، اطراف ساختمان نیروهای ، کنار نهر علی شیر قدم می زدم که را بیرون مقر دیدم. سلام و احوالپرسی کردیم و او دست مرا گرفت و داخل ساختمان برد؛ در همان اتاقی که بعدها مورد اصابت راکت شیمیایی قرار گرفت. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم گویا بچّه ها مشغول خواندن دعای توسّل یا کمیل بوده اند و تازه دعا تمام شده بود. هر کسی مشغول کاری بود، بعضی هنوز در حال و هوای 🤲بودند. گوشه ای نشسته بودم در حالی که با محمّد حسین صحبت می کردم، بچّه ها را هم زیر نظر داشتم، دو نفر از آنها خیلی توجّه مرا جلب کرده بودند. و که با هم مشغول صحبت بودند، حالت عجیبی داشتند، انگار اصلاً توی این عالم نبودند؛ در حال و هوای دیگری سیر می کردند. با آنکه فاصلهٔ زیادی با آن ها نداشتم، امّا آن قدر آهسته و آرام صحبت می کردند که اصلاً توی این عالم نبودند، در حال و هوای دیگری سیر می کردند. محمّد حسین متوجّه شد من به آن ها خیره شده ام. به همین خاطر سعی کرد حرفی به میان بیاورد و ذهن مرا از توجّه به آن ها منحرف کند. ابتدا حواسم پرت شد، امّا طولی نکشید که دوباره به آن ها خیره شدم. صورت های هر دو مثل زغال سیاه شده بود، انگار که قیر مالیده باشند. سعی کردم با دقّت بیشتری به حرف هایشان گوش کنم شاید بفهمم که چه می گویند، بی فایده بود. فقط پراکنده چیزهایی می شنیدم. حمید رضا سلطانی سؤال می کرد و محمّد رضا کاظمی برایش توضیح می داد. صحبت هایشان به طور کلّی به حرف های عادی و دنیوی نمی خورد. خوب که دقت کردم، دیدم مثل اینکه دارند از برزخ و حرف می زنند.. اماّ با حالتی آن قدر عجیب که گویی حرف نمی زنند، بلکه دارند صحنه ای را پیش رویشان تماشا می کنند. سایر افرادی که داخل اتاق بودند، بی توجّه به آن دو همچنان مشغول کار خودشان بودند. در این فاصله محمّد حسین دائم سعی می کرد تا با حرف هایش ذهن مرا از توجّه به آن ها باز دارد، امّا فایده ای نداشت. من آن قدر محو آن دو شده بودم که نمی توانستم چشم برگردانم. همین موقع هر دو ساکت شدند و گریه می کردند. 😭 اشک همین طور بی وقفه روی صورتشان جاری بود، یعنی قطره قطره از چشمشان نمی چکید، بلکه پیوسته و مداوم روی گونه هایشان سُر می خورد و بر لباسشان می نشست. گریه می کردند 😭، امّا بی صدا، فقط از ظاهرشان می شد فهمید. حدود بیست دقیقه قضیه به همین شکل ادامه داشت تا..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman