#داستان 🔺غذای معنوی اَموات🔺
🔹يـک روز شخصی از بـسـتـگـان بــه
عموی ما حاج سيّدمحمّدرضا گفت:
🔸ديشب مادرِ شما را خواب ديدم
و در عالمِ رؤيا به من گفت:
⁉️به محمّدرضا بگو: چرا چند شب
است غذای ما را نفرستادهای؟
❗️عموی ما هر چه فكر كرد چيزی
به نظرش نرسيد، فردای آن روز
كه در منزل ما آمدند گفتند:
✅معنی خواب را پيدا كردم.
من سی سال است عادتم اين است
كه بعد از نماز مغرب و عشاء دو
ركعت نماز والدين ميخوانم و ثوابش
را به روح پدر و مادرم هديّه ميكنم.
😔اما چند شب است كه بواسطۀ پذيرائی از مهمانان نتوانستم بخوانم.
♻️بخاطر همین مادرم به خواب فلانی آمده و از من گلايۀ نفرستادن غذای ملكوتی خود را کرده است.
مرحوم علامه قدّس سرّه در ادامه مینویسند:(خواب بیننده ساكنِ سامرّاء و عموی ما ساكن تهران بود و ابداً از این عملِ عموی ما مطّلع نبوده است و اين خواب موجبِ تعجّب همۀ حُضّار شد)
#معادشناسی
#علامه_طهرانی
@solok114
🔺#داستان عاقبتِ صبر و تحمّل در برابر بداخلاقی والدین
✍علامه طهراني در كتاب نورملكوت قرآن کریم مي فرمايد:
🔹يكروز در طهران، براى خريدِ كتاب به كتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خريد كتاب آمده،
❗️آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله،یارم....
🔹فهميدم از صاحب دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته،گفتم: آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم.چه جوری به این مقام رسیدی
🔹ناگهان ساکت شد،گریه بسیاری کرد،😭سپس شاد و شاداب شد و خندید.
❗️گفت: سید! شرح مفصلی دارد.
من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود.
🔸خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛
غذا برايش ميپختم؛
و آب وضو برايش حاضر ميكردم؛
و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته هاى او در حضورش بودم.
🌿او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش ميداد؛ و من تحمّل ميكردم، و بر روى او تبسّم ميكردم.
به همين جهت عِيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال ميگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود ...
بهمین خاطر به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
🌿گهگاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گوئى برقى⚡️ بر دلم ميزد، و جرقّه اى روشن میشد💥؛ و حال بسیارخوشی دست ميداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.
🔹تا يك شب كه زمستان و 🌨هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد.
در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم ميگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم،
‼️ناگهان او در ميانِ شبِ تاريك آب خواست.
فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته، و به او دادم و گفتم: بگير، مادر جان!
🥱او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده ام؛ فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.
😞فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت ميخواهم!
✅كه ناگهان نفهميدم چه شد...
إجمالًا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه ها تبديل به يك عالَمى نورانى همچون 🌕خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، بانظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد...
📚نور ملكوت قرآن ج۱ ص: ۱۴۱ با اندكي تلخيص
@solok114
💠با دست زدن به آیات نور به بالای دره رسیدم!
🔸️مرحوم آیت الله سعادت پرور تهرانی میفرمودند:
قبل از اینکه برای سیر و سلوک خدمت مرحوم علامه طباطبایی برسم در خواب دیدم به تنهایی ته درهای خشک قرار دارم که میخواهم خود را به بالای آن دره برسانم یک مرتبه توجه نمودم،دیدم روی دیواره سمت چپ این دره، کلماتی نوشته شده و برآمدگیهایی در آن وجود دارد. دست خود را به آن برآمدگیها گرفتم تا به بالای دره رسیدم. آن گاه دیدم که روی برآمدگیهای قسمت اول، آیه نور( الله نورالسمات و الارض...) نوشته شده است، ولی تا آن وقت متوجه نبودم که با دست زدن به آیات نور به بالای دره رسیدهام.
🔹️به مفهوم خواب پی نمیبردم تا مرحوم استاد علامه طباطبایی مرا به شاگردی معنوی خود پذیرفتند. رفته رفته عنایات الهی و حالات و توجهات معنوی برای بنده پیش آمد و هنوز هم سالها بعد از فوت علامه با عمل به دستورات آن بزرگوار، حالات خوش برایم حاصل میشود.
برگی از دفتر سعادت- در شرح احوال و مبانی تربیتی آیت الله علی سعادت پرور تهرانی- ص ۱۵، سید محمد جواد وزیری فرد، نشر رسم وفا.
#داستان
https://eitaa.com/solok114
💠سگی بر روی جنازه
🔻شهید دستغیب فرموده اند : صاحب فضیلت تقوا و ایمان مرحوم دکتر احمد احسان که سال ها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همانجا مرحوم و مدفون گردید، تقریبا در ۲۵ سال قبل در کربلا نقل فرمود که :
🔸️روزی جنازه ای را دیدم که جمعی او را به حرم مطهر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) به قصد تبرک و زیارت می برند من هم همراه مشیعین رفتم. ناگاه دیدم روی تابوت سگی سیاه وحشت انگیز نشسته است حیران شدم برای اینکه بدانم آیا دیگری هم می بیند یا تنها من این امر غریب را مشاهده می کنم، از شخصی که سمت راست من حرکت می کرد پرسیدم پارچه ای که روی جنازه است چیست؟ گفت: شال کشمیری است. گفتم به روی پارچه چیز دیگری می بینی؟ گفت نه. همین سؤال را از آن که سمت چپ من بود کردم و همین پاسخ را شنیدم دانستم که جز من کسی نمی بیند تا درب صحن رسیدیم ، ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتی که جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه می شود ، در غسالخانه و تمام حالات سگ را دیدم که به جنازه متصل است تا وقتی که میت را دفن کردند آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گردید.
پ . ن : ما معمولا در قبر با ملکات نفسانیمون محشور هستیم . اگر ملکات خوبمان چربید با آن ها خواهیم بود که در نقل کرامتی از عارفی توسط شیخ بهایی ، اعمال نیک به صورت مرد جوان خوش سیما بود و اعمال کریه و بد به صورت حیوان درنده و وحشت آفرین .
#داستان
📚هزار و یک حکایت عرفانی ، ص ۴۰۰ (به نقل از داستان های شگفت)
https://eitaa.com/solok114
💠بعضی از مجتهدین آن مرحوم را در خواب دید که در خارج از حرم امیر مومنان بود در حالیکه در جامه ای زیبا و حالتی نیکو است.
❓️از او پرسید: از کجا به این مقام رسیدی برای ما هم باز گو کن تا انجام دهیم؟
🔸️مقدس اردبیلی فرمود: یا شیخ ان تلک الاعمال التی قد رایتها منا قد وجدناها کاسده السوق قلیله المشتری
و انما نفعنا و بلغ ما بنا ما تری حب صاحب هذا القبر " یعنی قبر امیر المومنین "
🔹️ای بزرگوار این اعمالی که از ما سراغ داری در اینجا بازاراش کساد و کم مشتری است آنچه در اینجا به ما سود بخشید و ما را به این مقام منزلت رسانید محبت و دوستی صاحب این قبر یعنی امیر مومنان بود.
📚دارالسلام نوری ، جلد ۲ ، ص ۴۶
📷 تصویر بازسازی شده توسط هوش مصنوعی از نقاشی موجود از مقدس اردبیلی
#داستان
روح مجرد🌕」
╭┈───────────
𝓲𝓭 ➤https://eitaa.com/solok114
╰┈─────────