💫
معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !
موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !
من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟
«به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه»
#حکایت
#زیبا_زندگی_کن 🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹❤️🌹
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2544238866Cbeab9ca973
🌹❤️🌹
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#بسیار_زیبا👌
روزی #لقمان با #کشتی #سفر میکرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.
#غلام بسیار بیتابی و زاری میکرد و از #دریا میترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمیبرد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دستوپا زد و آب دریا خورد تا اینکه او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت
این #حکایت بسیاری از انسانها است... بسیاری قدر هیچکدام از #نعمت هایشان را نمیدانند و فقط #شکایت میکنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو میشوند یادشان میافتد چقدر #خوشبخت بودند...
🌹❤️🌹
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2544238866Cbeab9ca973
🌹❤️🌹
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
ا🕊🌫🌫
ا🌫🌫🕊 ~﷽~
#حکایت #تلقین #ترس🔸#مار_و_زنبور 🔸
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد.
🐍مار گفت: «انسانها از ترس ظاهر خوفناک من میمیرند نه به خاطر نیش زدنم.»
🐝اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود.
🐍مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را میگزم و مخفی میشوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»
مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.
👈🏼مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند.
🐝این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.
👈🏼برخی بیماریها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود میشوند یا شکست میخورند.
📚 مجموعه شهر حکایات
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#السلام_علیک_یاسلطان_امیراحمد
#خیریه_سلاله_الجواد
#صدقه
#صندوق_خاتم_الانبیاء
#سبک_زندگی
#خانواده_خوشبخت
┏━━━🍃💞🍂━━━
♡••࿐↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
╭═⊰🍂🌺🍂⊱━╮
https://eitaa.com/joinchat/2544238866Cbeab9ca973
╰═⊰🍂🌺🍂⊱━╯
┗━━━🍂💞🍃━━━
✨﷽✨
#ضرب_المثل 🌷#حکایت
✨تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
✨صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم .
قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
✨قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
✨قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
✨ناگهان یکی از همان تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .
✨قاضی گفت: دزد همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
✨از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند:
#پنبهدزد_دستبه_ریشش_میکشد
🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2544238866Cbeab9ca973
🍃🌹
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت...
آدمهای ۴:۲۰ دقیقه ای...
👆👆👆👆
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#السلام_علیک_یاسلطان_امیراحمد
#سبک_زندگی
#خانواده_خوشبخت
┏━━━🍃💞🍂━━━
♡••࿐↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
╭═⊰🍂🌺🍂⊱━╮
https://eitaa.com/joinchat/2544238866Cbeab9ca973
╰═⊰🍂🌺🍂⊱━╯
┗━━━🍂💞🍃━━━
#حکایت
✍آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست.....
پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد.... عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد، ... چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینک من حاکم شهر شدم....
پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت :
من نگفتم که تو حاکم نشوی
من بگفتم که تو آدم نشوی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
#زیبا_زندگی_کن ♥️
🦋سبک_زندگی🦋
#خانواده_خوشبخت💝
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#السلام_علیک
#یاسلطان_امیراحمد
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
♡••࿐↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
بالینک به اشتراک بگذارید👇
╭═⊰🍂🌺🍂⊱━╮
https://eitaa.com/joinchat/3851878600C248a40f45c
╰═⊰🍂🌺🍂⊱━╯