حنین خواهر شهید مشلب.
ای جانم. چقدر برای یه خواهر سخته که از برادرش بگذره.
زندگینامش و وصیت نامش.
نفر هفتم لبنان تو رشته انفورماتیک ، پولدارترین شهید مدافع حرم. فقط یک سال از من بزرگتر بوده. اشکام پشت سر هم جاری میشن . ” خدایا عجب عشقی میخواد اینجوری گذشتن ”
.
.
.
حدود سه روز از آشنایی من با شهید مشلب و مدافعان حرم میگذره ، که باعث تصمیمی شد که برای گرفتنش دو دل بودم.
.
.
.
مامان_ حانیه حاضرشدی؟
_ اره.
” وای باید چادر بپوشم” چادر رو دوست داشتم چون یادگار خانوم فاطمه زهرا بود ، اما نمیدونستم جمعش کنم ، و میترسیدم همین باعث بی حرمتی و توهین بشه .
چادرم رو بر میدارم و از اتاق بیرون میرم. قلبم تند تند به قفسه ی سینم میکوبه. قراره با مامان اینا بریم بهشت زهرا و من هم تصمیمم رو عملی کنم.
.
.
.
آروم آروم قدم میزنم، اما قلبم هنوزم بی قراره. استرس دارم ، بار دومیه که به اینجا میام. بی اختیار اشکام دوباره سرازیر میشه ، خیلی شدید و بی درنگ. به سمت مزار مدافعان حرم میرم ، کنار مزار یکی از شهدا میشینم و شروع میکنم به گفتن ، به عهد بستن. به درد و دل کردن ؛
” تو این مدت انقدر از شیرینی زندگی های مذهبی شنیدم که ارزش این عهد رو داره. خدایا ، امام زمان ، شهید مشلب ؛ میخوام همینجا ، کنار قبر همین شهید ، همین شهیدی که معلوم نیست چند نفر چشم به راه نگاه دربارش بودن ، همین شهید که نمیدونم با رفتنش شاید دختری بیوه و بچه ای یتیم شده باشه، از همینجا باهاتون عهد میبندم و قول میدم ، اگر همسرم ، یه روز تصمیم به جنگیدن توراه اهل بیت رو گرفت ، نه تنها مخالفت نکنم بلکه تشویقش هم بکنم. ”
حرفم که به اینجا میرسه خودم رو روی قبر شهید که با گل رز پوشیده شده بود میندازم و اشکام دونه دونه رو گل برگای رز میشینه ،
” خدایا خودت کمکم کن.”
چندتا از گلای پر پر شده رو کنار میزنم و به اسم شهید میرسم ؛ شهید محمد کامران.
برگرد و تنها یک بغل فرزند من باش
[۲۰۲۲/۹/۱۳، ۲۳:۲۳] +98 937 604 2012: 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
#قسمت۶۳
به روایت امیرحسین
………………………………………………………
روی کاناپه کنار پدر میشینم و شربت آلبالویی که مامان زحمتش رو کشیده بود رو برمیدارم.
مامان_زنگ زدم بهشون
_ به کی؟
مامان_ به مامان حانیه
کاملا میدونستم حانیه کیه ولی ترجیح دادم بگم_ حانیه؟
مامان_ اها. یعنی نمیدونی که کی رو میگم.
از دروغ متنفر بودم پس مجبور شدم بگم _ خانوم موسوی؟
مامان_ خب حالا ، خانوم موسوی
_ خب؟
مامان _ قرار شد فردا بریم خاستگاری
با شنیدن کلمه خاستگاری مقداری از شربت میپره تو گلوم و به سرفه میوفتم.
بابا میزنه پشتم و یکم حالم بهتر میشه.
مامان_ مادر جان اگه میدونستم انقدر مشتاقی که زودتر زنگ میزدم .
اولش بیخیال مخالفت میشم اما بعدش خودمو به خاطر این فکر سرزنش میکنم سریع میگم _ مامان من مشتاق چیه؟ نباید زنگ میزدید.
بابا_ چرا ؟
_ پدر من شما که مخالف ازدواج من با یه خانوم مذهبی بودید .
بابا_ این که مذهبی نبود، مگه ندیدی حتی چادرم سرش نبود.
_ مگه هرکی چادر سرش نباشه مذهبی نیست؟ چه ربطی داره پدر من ؟
مامان_ دیگه زنگ زدم. الانم فقط باید بگی چی ؟
_ چشم. دیگه چی میتونم بگم؟
حالا بماند که از خدام بود و البته تو دلم غوغا
” وای خدایا، من چم شده؟”
مامان_ امیرحسین جان. مادر. خدایی دوسش نداری؟
سرمو پایین میندازم.
مامان_ واه تو که از خداته دیگه چرا بدخلقی میکنی
_ ببخشید. شرمندم.
.
.
.
شکرلله حمدلله عفواًلله
واقعا به نماز شب و سجده شکر احتیاج داشتم.
اینکه مونده بودم چجوری به مامان بگم که از این خانوم خوشم اومده و خودش پیشقدم شد، سجده شکر لازم بود.
فقط خودمم نمیدونم چرا یه دفعه اونجوری مخالفت کردم. کلا خوددرگیری دارم. ?
سجاده رو جمع میکنم و دراز میکشم رو تخت. میخوام مرور کنم همه این چند وقت رو، از دربند تا اون شب مهمونی ، میخوام ببینم دقیقا کی دلم رو باختم؟ اما خودم هم این حس رو درک نمیکنم، منی که معیارم حجاب و چادر بود ، اما دوباره به خودم تشر میزنم ، مگه همه چی چادره ؟ این دختر، پاکی داشت که شاید تو خیلی از دخترای چادری نمیشد پیدا کرد .
شاید همون روز اول تو دربند، یا نه شایدم مسجد با دیدن چادرش ، یا نه شایدم اون شب ، شایدم اصلا اون شب تو خونشون.
نمیدونم نمیدونم نمیدونم وای خدایا. اصلا به من چه. ? بیا خل شدم رفت.
[۲۰۲۲/۹/۱۳، ۲۳:۲۴] +98 937 604 2012: 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
#قسمت۶۴
به روایت حانیه
………………………………………………………………………………………………………………
روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم.
_ عاشق شدم؟
_ نه
_ قرار بود رو راست باشم
_ اره
_ عاشق کی؟
_ امیر امیر امیرحسین.
_ نههههههههههههه
_ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین.
_ ای خدایا. خل شدم رفت.
*******
مامان_حانیه جان بیا.
_بله؟
مامان_ بیا بشین اینجا.
کنار مامان روی مبل میشینم.
_ خب؟
مامان_ نظرت درمورد پسر خانوم حسینی چیه؟
وای خدایا نکنه مامان فهمی
#صحن_جمهوری
#ورودی_حرج
#درب_حرم
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا ...🕊
#دلتنگی 🥀
┄┅┅┅┅❁🧡❁┅┅┅┅┄
join👉🏻@evbfjf
20.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فردا دوشنبه ۲۳ذیقعده، روز مخصوص زیارتی امام رضا علیه السلام بوده و زیارت ایشان از دور و نزدیک بسیار سفارش شده است.
ان شاالله در حرم سراسر نورشان نایب الزیاره شما هستیم و متقابلا از شما بزرگواران التماس دعا داریم
نَحنُ عُشاق الرِضا
فردا دوشنبه ۲۳ذیقعده، روز مخصوص زیارتی امام رضا علیه السلام بوده و زیارت ایشان از دور و نزدیک بسیار
خوش به حال کسایی که فردا حرم هستن🥺🥲
التماس دعا 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز مخصوص زیارت
رؤیامه حرم، به تو رو زدم
صلی الله علیک یا امام رضا
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا ...🕊
#دلتنگی 🥀
┄┅┅┅┅❁🧡❁┅┅┅┅┄
join👉🏻@evbfjf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نگاهی امدادم کن
من خرابم آبادم کن
چو کبوتر جَلدم کردی
زِ قفس یک شب آزادم کن...
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا ...🕊
#دلتنگی 🥀
┄┅┅┅┅❁🧡❁┅┅┅┅┄
join👉🏻@evbfjf
https://secret.timefriend.net/16865122274202
#ناشناس
#دختربابارضا 🌱
پیشنهادی ، انتقادی هست درخدمتم 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل کفترات دلُم برِ حرم پر مِزنه
اگه رخصتش بدی، میه بهت سر مِزنه
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا ...🕊
#دلتنگی 🥀
┄┅┅┅┅❁🧡❁┅┅┅┅┄
join👉🏻@evbfjf
همزمان با ایام شهادت امام رضا علیهالسلام (به روایتی) حرم مطهر رضوی سیاهپوش شد.
#پنجره_فولاد
#درب_ورودی
#سقا_خونه #زائر
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا ...🕊
#دلتنگی 🥀
┄┅┅┅┅❁🧡❁┅┅┅┅┄
join👉🏻@evbfjf
هدایت شده از •| مَأوىٰ |•
🤔یک شخصی گفت:
الله اکبر.
🤔وبعدش دوباره گفت:
لا اله الله محمدرسول الله.
🤔وبازهم گفت:
سبحان الله وبحمدسبحان الله العظیم.
🤔ودوباره گفت:
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالین.
این شخص 70000 هزار😱نیکی بدست آورده است.
واین شخص خود شما هستید .مبارک باد
👏لطفا پخش کنید 👏
در روزقیامت پاداش این
کار خود راخواهید دید🌹
کسانیکهالانموبایلدستشونهستدهثانیههم طولنمیکشهولیبرایاخرتذخیرهمیشه🙃
سبحانالله(3)
الحمدالله(3)
لاالهالاالله(3)
اللهاکبر(3)
لاحولولاقوةالاباالله(3)
استغفرالله(3)
توهرگروهیاکانالیکههستیبفرستتاتوثوابش شریکشدهباشی:)
دنبال یه آدمین فعال میگردم کسی هست؟
@AliEBNMooSARZA
آیدی
مزاحمت=ریپ
#فورمرامی