به خدا اعتماد کن
گاهی بهترین ها را
بعد از تلخ ترین تجربه ها
به تو می دهد تا قدر
زیباترین چیزهایی که
به دست آوردی را بدانی....!
🌺@havalybehesht🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چراجوابمنونمیدیحسنم؟
مادرمنحسننیستم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🥀•
زهــرا ملکــی بــود کــه
نازل شد و برگشت...🖤
استوࢪے¦story📲
#فاطمیه 🥀
#امام_زمان 🌱
#لبیک_یا_خامنه_ای 🤚
✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴
『@khakrizzz』
اگه مادران دغدغهیِ تربیتِ صحیح داشتن، امروز کسی توی خیابونها فحاشی نمیکرد، کسی شهر رو آتیش نمیزد، کسی خادمانِ مملکت رو دشمن و دشمنانِ مملکت رو خِیر خواه نمیدید، کسی جوانِ همسن و سالش رو چاقو چاقو نمیکرد!
درکل دنیا جای زیباتری میشد :)))
هر کس که «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را هنگام خواب سه مرتبه بخواند، خداوند پنجاه هزار مَلِک را بر او مامور مینماید تا در آن شب از او حفاظت کنند.✨
✍🏻پیامبراکرم(ص)
اگر میخوای همونی بشی که خدا میخواد
و اخلاقت شبیه یه مومن واقعی بشه،
حتما اینو بخون🧡🌱
در قالب داستانه اما پُر از نکتههای طلایی
برای خالص شدن و عاقبتبخیری!
#سلام_بر_ابراهیم
قسمت ششم | محبت پدر
در خانههای کوچک و مستاجری در حوالیِ ميدان خراسانِ تهران زندگی
میكرديم.
اولين روزهای ارديبهشت سال 1336 بود؛ پدر چند روزی است كه خيلی
خوشحال است!
خدا در اولين روز اين ماه، پسری به او عطا کرد و او دائما از خدا تشكر میكرد.
هر چند حال در خانه سه پسر و يک دختر هستيم، ولی پدر برای اين پسرِ تازه متولد شده خيلی ذوق میكند.
البته حق هم دارد؛ پسرِ خيلی بانمكی است.. اسم بچه را هم انتخاب كرد: ابراهيم
پدرمان نام پيامبری را بر او نهاد كه مَظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد بود و اين اسم واقعا برازنده او بود!
بستگان و دوستان هر وقت او را میديدند با تعجب میگفتند: حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داری، چرا برای اين پسر اينقدر خوشحالی
ميكنی؟
پدر با آرامش خاصی جواب میداد: اين پسر حالت عجيبی دارد! من مطمئن هستم كه ابراهيمِ من، بنده خوب خدا میشود؛ اين پسر نام من را هم زنده میکند.
راست میگفتند! محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبی بود.
هر چند بعد از او، خدا يک پسر و يک دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزی كم نشد.
ابراهيم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خيابان زيبا رفت.
اخلاق
خاصی داشت! توی همان دورانِ دبستان نمازش ترک نمیشد.
يکبار هم در همان سالهای دبستان به دوستش گفته بود: بابای من آدم خيلی خوبيه تا حالا چندبار امام زمان(عج) را توی خواب ديده!
وقتی هم كه خيلی آرزوی زيارت كربلا را داشته، حضرت عباس را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده!
زمانی هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه: آقای خمينی كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلی خوبيه..
حتی بابام ميگه: همه بايد به دستورات اون آقا عمل كنند. چون مثل دستورات امام زمانه(عج) میمونه.
دوستانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن! آقای ناظم بفهمه اخراجت ميكنه.
شايد برای دوستان ابراهيم شنيدن اين حرفها عجيب بود ولی او به حرفهای پدر خيلی اعتقاد داشت..
🔸ادامه دارد...