eitaa logo
نَحنُ عُشاق الرِضا
96 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
138 فایل
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 با صدای رحیمی سر پراستار بخش به خودم اومدم: -خانم دکتر -جانم -آقای دکتر فراهانی برای ترخیص بیمار اتاق سیصد و سیزده اومدن گفتن شما هم تشریف ببرید -باشه الان میام اوه چه حلال زاده است ،دو روزی می شد که ندیده بودمش خودم رو سریع به اتاق بیمار رسوندم با دیدنش کنار تخت بیمار ضربان قلبم اوج گرفت حواسش به من نبود. از فرصت استفاده کردم برای دید زدنش ولی با سلام دادن پرستار کنار دستش نگاهم رو ازش گرفتم: -سلام خانم دکتر خروس بی محل نذاشت یه کم ببینمش سلامی دادم و داخل اتاق رفتم متوجه مکث نگاه امیر علی به روی خودم شدم ، بعد از چند ثانیه صداش رو شنیدم: -س...سلام احساس کردم صداش می لرزه نگاه کوتاهی به صورت کلافش انداختم: -وا چرا اینقدر کلافه است ؟ انگار حالش خوب نیست و واقعا هم انگار چیزیش بود تمام مدت کلافه به نظر می رسید ،این رو از چند بار اشتباه کردن توی نوشتن و خط کشیدنای زیاد روی برگه ی ترخیص بیمار بیچاره فهمیدم صدای پرستار بازم روی افکارم خط کشید: -آقای دکتر برگه زیاد خط خوردگی داره فکر نکنم پذیرش قبول کنه پوف کلافه ای کشید گفت: -بله حواسم نبود اگه میشه یه برگه جدید برام بیارید لطفا نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁