🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت145
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
وضو گرفتم و بعد از خوندن نمازم از خدا خواستم تا کمکم کنه و با توکل به خودش برای امیر علی پیام فرستادم:
-سلام من قبول میکنم مادر هم راضیه
*
از زبان امیر علی
تازه نمازم رو تموم کر ده بودم که صدای پیام گوشیم بلند شد
با دیدن اسم دریا رو صفحه ضربان قلبم بالا رفت میدونستم جواب پیشنهاده حسینه با دستای لرزون پیام رو باز کردم
با دیدن پیامش که نوشته بود:
-سلام من قبول میکنم مادر هم راضیه
نفس حبس شدم رو آزاد کردم و گوشی رو روی قلبم درست جای که از شوق داشتنش داشت تند میزد گذاشتم و گفتم:
-خدایا نوکرتم باورم نمیشه
براش نوشتم:
-ممنون قول میدم هیچ مشکلی براتون پیش نیاد و قول میدم این چند ماه خودم همجوره مواظبتون باشم
بلند شدم تا به شکرانه این فرصت که خدا بهم داده نماز شکری بخونم
بعد از نماز دوباره گوشی رو چک کردم خبری نبود پیامی نفرستاده بود روی تخت دراز کشیدم و گوشی رو روی سینم گذاشتم منتظر پیامی دیگه بودم دوس داشتم تاییدم کنه دلم بیقرار بود برای تاییدش
نویسنده : آذر_دالوند
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁