eitaa logo
نَحنُ عُشاق الرِضا
96 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
138 فایل
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 مامان:دریا جان بهتره به جای زبون درازی صبحانت رو تموم کنی مگه دانشگاه نمیری شما با دست به پیشونیم زدم: - وااای اصلا یادم رفت چقد گیجم من گیتی :حالا بگو بینم با این گیجی چطور میخوای دکتر بشی بیچاره مریضا از حرص جیغی کشیدم و قندی طرفش پرت کردم: - دلشونم بخواد من به این نازی عزیز:گیتی ول کن بچم رو دیرش میشه گیتا:وا مامان از کی تا حالا این خرس گنده بچه اس بعدم خودش قش قش خندید با عجله به اتاقم رفتم تا آماده بشم دستم سمت مانتوی صورتی جیغم که حسابی هم کوتاه بود رفت اما یاد عهد دیشبم افتادم : - پووووف نه دریا قرار شد راعایت کنی تو میتونی مانتوی مشکی که تا روی زانوم بود به همرا شلوار طوسی رنگ و مقنعه همرنگ شلوارم پوشیدم موهای همیشه افشانم رو محکم بالا بستم و مقنعم رو جوری تنظیم کردم که مقدار کمی از موهام بیرون باشه آرایش جیغ همیشگی رو بیخیال شدم و به جاش فقط یه مداد داخل چشمام کشیدم با یه رژ مات - هوووم بدم نشدم انگار خانمتر شدم ، بزن بریم پیش به سوی امیر علی بیچاره وارد دانشگاه شدم و سمت ساختمانی که بسیج دانشجوی بود حرکت کردم بعد از زدن تقه ای درب اتاق رو باز کردم ، امیر علی پشت میزش مشغول خواندن قران بود با دیدن من قرآن رو کنار گذاشت : نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁