eitaa logo
نَحنُ عُشاق الرِضا
97 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
138 فایل
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼✨خــــدایا دلیل آرامشم ، به چه تشبیه کنم نام تـو را 🌼✨خــــدایا ساده تر می گویم تـو زیباترین احساس منی 🍃🌸🍃🌸🍃
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موفقیت برای کسانی است که قدرت اراده و موفقیت را دارند. برای تک تک شما عزیزان یک صبح فوق العاده آرزو می کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدی ۱۴٠ تاییتون کردم اون کانال رو هم چند تا عضو اوردم😘😊 روی قولم بودم •♡• قربونت خیلی خیلی ممنونم😘🦋✨
سنتون بین چند تا چنده •♡• منظورتون متوجه نمیشم 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 آشفته تر از قبل جلوی پنجره ایستادم و چشم به آسمون دوختم: -خدایا نوکرتم یه راهی جلوی پام بزار دلم برای داشتنش به فغان اومده احساس میکنم مدت زیادیه دوسش داشتم و خود داغونم نفهمیدم یه کاری کن نزار بار گناهام بیشتر بشه یه راهی بزار جلوی پام تا بتونم دوباره دلش رو به دست بیارم میدونم این آشفتگی و بیقراری مجازات شکستن دلشه میدونم اشتباه کردم ولی تو ببخش و کمکم کن روزها پشت سر هم می گذشت و من عاشق تر می شدم ولی این دختر دیگه قصد نگاه کردن به من رو نداشت . همیشه مثل یه همکار با من رفتار می کرد انگار که نه انگار روزی عاشقم بوده داشتم جون میداد م تا بازم دوستم داشته باشه هر بار به بهانه های مختلف سر راهش قرار می گرفتم تا شاید با همیشه دیدنم آتش عشق گذشته تو ی دلش روشن بشه ولی با هر قدم نزدیک شدن من دریا چند قدم خودش رو دور تر می کرد حالا با بیچارگی دارم حال اون روزای دریا رو درک میکنم ، یعنی اون همه قرار گرفتانی دریا در گذشته سر راهم مثل الان من برای دیده شدن بود همون قرار گرفتنای که من نادیده می گرفتم -نکنه به حسم پی برده و داره تلافی اون روزا رو سرم در میاره - خدایا به والله اگه یک قدم به سمتم برداره حاضرم هزاران قدم به سمتش بردارم حاضرم همه اون تلخی ها رو با ریختن عشقم به پاش از دلش پاک کنم خدایا خودت کمک کن امروز وقتی خسته از یه روز کاری بدون دیدن دریا به خونه رسیدم بی بی گفت که مادر بزرگ دریا برای شام دعوتمون کرده مثل همیشه با شنیدن اسم دریا ریختن دلم رو حس کردم و شوق دیدنش دلم رو به وجد آورد انگار خستگی کار از سرم پرید ولی با این فکر که نکنه دریا نیاد دوباره دلم گرفت نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 خدایا نوکرتم خودت جورش کن دلم برای دیدنش بی تابه دستی به موهام کشیدم چقدر وقیح شدم دارم از خدا می خوام زمینه گناه کردنم رو فراهم کنه تا برم بشینم دختر مردم رو دید بزنم -چقدر بی عرضه ام من که نمی تونم دل یه دختر رو به دست بیارم و باید مدام گناه کنم گرفته تر از همیشه بدون خوردن چای که عزیز ریخته بود به اتاقم رفتم . عقل و دلم بین رفتن و نرفتن درگیر بود عقلم به شدت از گناه کرد نهیم می کرد ولی دلم آخ که دلم پدرم رو درآورده آخرم دلم کار خودش رو کرد و غروب اولین نفر برای رفتن از خونه خارج شدم خونه مادر بزرگ دریا لواسون بود به همین خاطر زودتر از حد معمول از خونه خار ج شدیم وقتی به آدرس رسیدم با دیدن عمارت رو به روم با خودم گفتم : -ای بابا چقد این عمارت به اون عزیز خانم با لباسای ساده نمیاد !!!! بعد از گذ شتن از راه شنی که دوطرفش رو دختهای قدیمی پوشونده بود به ورودی عمارت رسیدیم عمارت دو طبقه ی نسبتا بزرگ با نمای سفید که توی دل باغ بزرگی قرار داشت و می شد گفت نمای بسیار زیبای داره بیشتر از همه هوای پاکش بود که آدم رو به وجد می آورد جلوی ورودی خونه عزیز خانم به همراه دریا و دو خانم دیگه منتظر مونده بودن با دیدن دریا دلم دوب اره که چه عرض کنم چند باره لرزید بیقرار نگاهم رو به صورت زیباش دوختم آرایش ملایمی روی صورتش بود که کلی صورت همیشه ساده سر کارش رو تغییر داده بود: -خدای من این دختر من رو می کشه با صدای عزیز به خودم اومدم ونگاهم رو از دریا گرفتم: نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁