eitaa logo
نوستالژی
60.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
حموم رفتن زمان ما : میرفتیم تو حموم یه شیرو باز میکردیم، دندونامون میریخت کف حموم از سرما! اون یکیو باز میکردیم، مث آب سماور در حال جوش بود! یه عر میزدیم از سوزش، مامانمون مى زد پس کله مون که اذیت نکن، آروم بگیر. بعد با اون صابون زرد گنده ها که مثه چرکِ خشکیده بود، میفتاد به جونمون تا حدى که چشمامون از کاسه دربیاد! یعنى ما از نظر مامانمون کثافتى بودیم که میخوایم در مقابل نظافت مقاومت کنیم! بعد یه جورى چنگ میزد موهامونو که انگار داعش به شپشا حمله کرده بعدش با شامپوى پاوه کل هیکلمونو غربال گرى میکردن! بعد از همه اینا جان گُدازترینش کیسه کشیدن بود! دو لایه از پوستمونو بر میداشتن، فک میکردن چرکه! باز ادامه میدادن. بعدِ حموم صدتا لباس تنمون میکردن، یه روسرى به کله مون، یه یقه اسکى هم روى همش. بعد از شدت کوفتگى و خستگى بیهوش میشدیم، میگفتن: ببین چه راحت خوابیده!!😂😂😅 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
کیا یادشونه؟؟؟؟؟🤔 بگودوچرخه...سیبیل بابات میچرخه بگوفرانسه...بابات قد آدامسه بگوخاک انداز...خودتو جلو بیانداز بگومتکا...بخور از این کتکا بگوبادبزن...بروسرکوچه داد بزن بگوپنیر...برو یه گوشه بمیر بگوشامپو...بیا بغلم گامبو.. بگوسه هفتا بیس و یکی...خاک تو سر تو یکی بگوچاقو...برو بچه دماغو بگواشرف...دلم برات قش رف بگوداوود...لای دهنت وا موند بگو پنکه...تنبون بابات تنگه بگو آدامس...بپر تو آمبولانس بگو فیتیله...فردا تعطیله بگوبشکه...سیبیل بابات خشکه بگوپشتی...چرا منو کشتی بگومرسی...بچه خرسی بگوگلابی...رییس مسترابی بگودمپایی...برو بغل زندایی بگوصابون...لیز بخور برو تو خیابون بگو عدسی ...فردا مرخصی بگولوبیا...فردا زود بیا بگو7...سرت کلاه رف بگو2...بقیش بدو بگو جاسیگاری...فردا میری خواستگاری بگوگاری...شتلق(یه سیلی زدم یادگاری) بگو1...بترک بگومسخره...اسم بابات اصغره بگوهلو...بپر تو گلو بگوکشتی...بیا بغلم مشتی بگو راسد میگی...کاستو بیار ماس بگیر بگو کشتی...با نامزدت میگشتی بگوحقته ...فردا شب عقدته بگو کشتی...من خوشکلم تو زشتی. یاد اون دوران که با این حرفا خوش بودیم،بخیر.😂😂😂 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
حقیقت زلالی دریاچه‌ی نقره‌ای در تیتراژ مجموعه تلویزیونی "آن‌شرلی با موهای قرمز" نصرالله مدقالچی متنی می‌خواند: "آنه! آیا میدانی که در هجوم دردها و غم‌هایت و در گیرودار ملال‌آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه‌ی نقره‌ای نهفته بود؟" دارد می‌گوید حقیقت زلال و نابی آن‌سوی این پرده‌ی زودزوال نشسته و تمام قصه‌ی زندگی‌ات برای آن بود تا زلالی این دریاچه‌ی نقره‌ای را کشف کنی. آن دریچه‌ی نقره‌ای همیشه بود. احساس می‌کردی؟ آنه، در تکرار غریبانه‌ی روزهایت، درخشش چیزی را احساس نمی‌کردی؟ انگار کل داستان در متن این زمزمه روایت می‌شود. انگار سهراب است که می‌گوید: «بر لب مردابی پاره‌ی لبخند تو بر روی لجن دیدم رفتم به نماز» چه کسی می‌تواند پاره‌ای دلگشا از یک لبخند را روی لجن پیدا کند؟ و به شُکرانه‌ی آن به نماز بایستد؟ آیا در شب‌های متراکم زندگی، زمزمه‌ی مقدسی نیز به گوش می‌رسد؟ شمس لنگرودی می‌گفت: «من فکر می‌کنم که پشت همه‌ی تاریکی‌ها شفافیّتِ شیری‌رنگِ حیات است» خوشا این نگاه به زندگی. خوشا این نگاه. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
📚 از این هندونه بیضی درازها که سرتاسر سبز روشن بودن، از اینا چرا دیگه نیست؟ از اون مغازه فرش‌فروشی‌ها که چند تا کلاه‌شاپویی توش چایی می‌خوردن، از این پسربچه‌ها که توی کوچه شوت یه‌ضرب و تیله‌ و هفت‌سنگ بازی می‌کردن، این درخت شاتوت‌ها که زمین رو کثیف می‌کرد، این دوچرخه دسته‌ بلندا که نوارپیچ شده بود، اینا که روی چرخ دستی گلابی و سیب قندک میفروختن، اینا چرا دیگه نیستن؟ کجان؟ یه زمانی توی خیلی از باغچه‌های کنار خیابون بوته‌های کرچک و تاتوره بود، چرا دیگه اصلا نیست؟ هیشکی نمی‌دونه کرچک اصلا چی هست.چرا بچه‌ها دیگه گانیه و همه‌گرگه و زو بازی نمی‌کنن؟ حتی موشک کاغذی هم نمی‌سازن. یه پاکت‌های قهوه‌ای بلند بود توش میوه و بستنی نونی می‌ذاشتن، یه زنبیل‌های پلاستیکی دسته‌دار بود زن‌ها دوست داشتن، این اتوبوس دوطبقه‌های لیلاند که توش عین ننو تکون میخوردی تا خوابت بگیره، این کارتهای مقوایی هواپیما و فوتبال و موتور و ماشین که حجم موتور و تعداد سیلندر و حداکثر سرعت و اینا داشت، این چرخ‌وفلک‌های قراضۀ چهارتایی، حموم نمره، نایلونهای کوچیک آردنخودچی و آلوچه، کاسه‌های مسی، دوری‌های روحی، کاربراتهای بخاری نفتی، این لیوان‌های استیل که توش آب می‌ریختن می‌چیدن توی جایخی، جعبه‌های پلاستیکی نوشابه. طاقچه ‌بخاری‌های توی اتاق مهمونی، رادیو ضبط‌های دسته‌دار، این چیپس‌ها که توی نایلون شفاف دراز بود، اورکت‌های آمریکایی، چمدون‌های برزنتی، نفتدون‌های پلاستیک بیست‌لیتری، حوض‌های سیمانی، نون‌خشکی، لحاف‌دوز، امانت‌فروش، اون چراغهای نئون متحرک دورتابلوی کفش ملی، بنزهای سیاه گازوئیلی 190 خطی شمال، این یویو چوبی‌ها که نخ‌شون همون روز اول پاره می‌شد و باید دوباره با اون نخ شیرینی سفیدقرمزها راش می‌انداختیم ... اینا چی شدن؟ کجان؟ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
دلم برای خانه ی پدری ام تنگ شده.... •جایی که شیطنت هایم خریدار دارد... جایی که همه چیز برای حالِ خوب داشتن فراهم است.. •جایی که همیشه در آن بچه ام.. و بچگی کردن هایم جرم نیست، و اگر ناز کنم، کسی چپ چپ نگاهم نمی کند.. •که پدر و مادرم در کمالِ صحت نفس می کشند... می خندند... و نوازشم می کنند... •جایی که خوش طعم ترین غذاها وجود دارد... و هرچه خواستی نمی گویند خودت آماده کن.....! همه چیز بدونِ هیچ منتی مهیاست... •آنجا که حتی مزه ی نان و ماستش هزار بار از پیتزا پپرونیِ بالای شهرِ اینجا بهتر است.. •همان جایی که هرصبح، بوی عطر گلدان های مادر مشام را می نوازد و صدایِ غُل غلِ سماورش، حالِ آدم راجا می آورد... •جایی که خواب های از سرِ صبح تا لنگ ظهر عجیب، در آن می چسبد... •که اگر آدم از سردیِ اولِ صبح ها چنبره زد ، کسی هست که با تمام عشق، پتو رویش بیاندازد.... و خوابِ شبها، هیچ نگرانی و ترسی ندارد ... •جایی که تماشای برنامه های کودک، آن هم از نوع نوستالژی اش، بیشتر از نوشیدنی های انرژی زا، به آدم انرژی می دهد... •جایی که هیچ کس در آن، خسته از دنیا نیست... •آنجا که جنسِ قربان صدقه هایش فرق دارد...! من دلم همین گوشه از دنیا را تا ابد میخواهد... کنار پدر و مادری که از لبخندشان تمام باورهایِ مرده ام جان بگیرند...! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
حموم رفتن زمان ما : میرفتیم تو حموم یه شیرو باز میکردیم، دندونامون میریخت کف حموم از سرما! اون یکیو باز میکردیم، مث آب سماور در حال جوش بود! یه عر میزدیم از سوزش، مامانمون مى زد پس کله مون که اذیت نکن، آروم بگیر. بعد با اون صابون زرد گنده ها که مثه چرکِ خشکیده بود، میفتاد به جونمون تا حدى که چشمامون از کاسه دربیاد! یعنى ما از نظر مامانمون کثافتى بودیم که میخوایم در مقابل نظافت مقاومت کنیم! بعد یه جورى چنگ میزد موهامونو که انگار داعش به شپشا حمله کرده بعدش با شامپوى پاوه کل هیکلمونو غربال گرى میکردن! بعد از همه اینا جان گُدازترینش کیسه کشیدن بود! دو لایه از پوستمونو بر میداشتن، فک میکردن چرکه! باز ادامه میدادن. بعدِ حموم صدتا لباس تنمون میکردن، یه روسرى به کله مون، یه یقه اسکى هم روى همش. بعد از شدت کوفتگى و خستگى بیهوش میشدیم، میگفتن: ببین چه راحت خوابیده!!😂😂😅 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
یادتونه؟ بی سر و صدا وسايلتونو جمع کنيد، با صف بريد توو حياط، امروز معلم نداريد یادش بخیر ... یادتونه؟ توو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز  :| یادتونه؟ نوک مداد قرمزای سوسمار که زبون میزدی خوشرنگ تر میشد  یادتونه؟ موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم  :)) یادتونه؟ یه مدت از این مداد تراشای رومیزی مد شده بود هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود  ؛)) یادتونه؟ پاک کن های جوهری ک یه طرفش قرمز بود و یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم خودکار رو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره میکردیم یا سیاه و کثیف می شد  :| یادتونه؟ گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون نقاشی میکشیدیم بعد تند برگ میزدیم می شد انیمیشن  :))))) یادتونه؟ زنگ تفریح ک تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم یادتونه؟ تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم. یادتونه؟ وقتی معلم می گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون میدادن  !! ‌آره یاد همه اون دوران بخیر... ما اینجاییم تا اون دوران رو براتون زنده نگه داریم و با کلی کلیپ و عکسای نوستالژی گذشته هامونو ورق بزنیم🌹😊 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران ! شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم.. شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز. شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد. شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه. شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد. شما یادتون نمیاد ، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم. شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه. شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم. شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن ! شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی ذوق زده میشدیم..!!! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت. شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون . شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود. شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه ! شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو ! شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد ! شما یادتون نمیاد ، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم ! شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی ! شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن ! شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم ! شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه ! شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه ! شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!! شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم ! شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده ! شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد ! شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم. شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
😍 شما یادتون میاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا شما یادتون میاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش. شما یادتون میاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم! شما یادتون میاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره. شما یادتون میاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام… شما یادتون میاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر. شما یادتون میاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم! شما یادتون میاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..! شما یادتون میاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد. شما یادتون میاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی… شما یادتون میاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد. چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و زمان خوبم و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر… •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🔸اون وقتا  با نوکِ پنجه بابا ،از خواب بیدار میشدیم که بلند شو برو نون بخر . الان با نوک پنجه از خونه بیرون میریم که نون بخریم تا بچه ها و جوونامون بیدار نشن . 🔸اون وقتا اختیار تلویزیون با دوتا کانال دست بابا بود الان کنترل تلویزیون با دهها  کانال دست بچه‌ها ست . 🔸 اون وقتا سر سفره باید چهار زانو میشستیم تا بابا بیاد و شروع کنیم به غذا خوردن . الان میشینیم سر سفره و اونقدر بچه ها را صدا میکنیم تا راضی بشن بیان سر سفره . 🔸اون وقتا مادر با مواد موجود تو خونه غذا می پخت و ماهم بی چون وچرا غذا را میخوردیم . الان بچه ها به مادرا منوی غذایی میدن اما بازم سر سفره از غذا  ایراد میگیرن . 🔸اون وقتا موقع عروسی پدر داماد یه اتاق  خونه رو خالی میکرد و عروس هم  کل جهیزیه اش رو توی همون اتاق میچید و یک عمر با هم زندگی میکردند. الان یک دستگاه آپارتمان که خودش یه پا فروشگاه وسایل برقی و یه نمایشگاه مبل و فرش و تیر و تخته است برای عروس و داماد فراهم میشه اما چند ماه بیشتر باهم زندگی نمیکنند . 🔸اون وقتا خونه ها خالی از مبل و وسایل تزیینی بود ولی پر از مهمان . الان خونه‌ها پر از مبل و وسایل تزیینیه ولی خالی از مهمون . 🔸اون وقتا با یه پیکان جوانان ده پونزده نفر می‌رفتیم خونه  فامیل  و کلی بهمون خوش می‌گذشت. الان هر خونواده اگه دوسه تا ماشین نداشته باشه حتماً یه دونه رو داره و هیچ کس خونه کسی نمیره . 🔸اون وقتا هیچ‌کس اطلاعات پزشکی نداشت اما همه سالم بودند. الان همه اطلاعات پزشکی دارند (از تلویزیون و تلگرام و ....‌‌) ولی خیلی ها مریضند. اون وقتا.....‌‌‌ الان ...... راستی چرا ؟؟! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم قُل قُل قوری و قلیان و بساطی داشتیم عطر آویشن، ردیف استکان های بلور زندگی شیرین تر از چای نباتی داشتیم مادری فیروزه تر از آسمان مخملی سایه ی مهر پدر، ظهر صلاتی داشتیم خانه ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم باخبر از حال هم شور و نشاطی داشتیم نم نم چنگ و رباب و گلنراقی و قمر هر شب جمعه که میشد سور و ساتی داشتیم نرده های غرق پیچک، پله پله اطلسی گام پاورچین و غرق احتیاطی داشتیم شرشر فواره روی رقص ماهی های حوض شور و شوق و خاطر پُر انبساطی داشتیم ساده مثل آفتاب آمده از پشت کوه بی خجالت لهجه ی اهل دهاتی داشتیم حافظ از شاخه نباتش، سعدی از سیمین تنش فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتی داشتیم کارگردان! آنهمه عشق و صفا یادش بخیر آخر ِ آن روزها ای کاش کاتی داشتیم عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم ... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f