eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
بازيهای کودکی حکمت داشت 👌 لی لی: تمرین تعادل درزندگی سرسره: سخت بالارفتن و راحت پایین آمدن هفت سنگ: تمرین نشانه گرفتن به هدف آلاكلنگ: ديدن بالا و پايين زندگی گل یا پوچ: دقت در انتخاب @sonnatiii
دلم تنگه پرتقال من 🍊 بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و آرومه این گردونه تو کی داره می‌چرخونه؟ بودنت هنوز مثل بارونه مثل قدیما پاک و روونه از پشت این دیوار بی‌رحمی که بین مونه هاچین و واچین عسل شیرین قصه مون هنوز ناتمومه از اینجا به بعد کی میدونه که چی سرنوشتمونه؟ بارون بارونه بارون بارونه ... @sonnatiii
‏صرفا جهت یادآوری: شما از آنچه فکر می‌کنید، در نظر دیگران بی‌اهمیت‌تر هستید. 》دل‌آرا《 🗣 @sonnatiii
📚 داستان کوتاه وقتی بچه بودم روی پله های راهروی خونه ی قدیمی مون می نشسم و به این فکر می کردم که در آینده، زندگیم چه شکلی میشه! اون موقع فکر می کردم وقتی بزرگ شم یه کارآگاه خصوصی میشم. یادمه همیشه یه شب بارونی پاییز رو تصور می کردم که من پالتوی چرمی تنمه و با چتر مشکی که همراهمه توی خیابونی که به خونه کوچکم منتهی میشه دارم،قدم می زنم، اون خیایون پر از نورهای آبی بود و سنگ فرش های زیبایی هم داشت. من همیشه خیال می کردم وقتی به درب خونه ام برسم، پیر زن همسایه که البته زن خوبی هم هست، واسم یه شیشه مربای شاهتوت تازه می آره و من بعد از کلی تشکر وارد خونه میشم. در حالیکه حسابی خسته ام و می خوام بخوابم،زنگ خونه به صدا در می آد و وقتی در رو باز می کنم پسر بچه همسایه رو می بینم که از من می خواد توی تکالیفش کمکش کنم، راستش اون موقع فکر می کردم وقتی بزرگ شم صدام مثل دوبلر سریال 'کمیسر ناوارو'، گرم و گیرا میشه و با لبخند به اون پسر بچه میگم، البته جانم. اون هم داخل خونه می آد و از من می پرسه که غازهای وحشی در زمستون به کجا مهاجرت می کنن؟ من هم که حتما اطلاعات عمومی بالایی دارم جواب میدم، اون ها توی زمستون از جنوب به شمال میرن و سپس واسش مربای شاهتوت تازه می آرم. چند دقیقه بعد مادر اون پسر بچه دنبالش میاد بعد از راهی کردن اون ها تصمیم می گیرم به تخت خوابم تو بهترین جای دنیا برم اما ناگهان تلفن زنگ می خوره و همکارم بهم میگه باید برم سر صحنه قتل، وقتی اونجا میرسم متوجه رابطه بین قاتل و مقتول میشم و به پلیس ها میگم که اون حتما یه روز برمیگرده و پلیس ها هم چند وقتی اون جا رو تحت نظر می گیرن و آخر سر می بینن که قاتل بر می گرده و من خاص ترین کارآگاه دنیا میشم! اما وقتی بزرگ شدم فهمیدم خیلی از اون فکرها اشتباه بوده! وقتی بزرگ شدم فهمیدم مربای شاهتوت تازه رو پاییز درست نمی کنن، فهمیدم غازهای وحشی در زمستون از شمال به جنوب مهاجرت می کنن، فهمیدم بهترین جای دنیا،پله های راهروی خونه قدیمی مونه. وقتی بزرگ شدم فهمیدم خیلی از رفته ها دیگه بر نمی گردن! @sonnatiii
🍁ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ 🍁ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ 🍁ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﺱ 🍁ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ 🍁ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ 🍁ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻰ 🍁ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ 🍁 ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ 🍁ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ 🍁در این آدینه پاییزی 🍁کلبه زندگیتون همیشه 🍁گرم و پر از عـشق و محبت   @sonnatiii
ناخون کاری دخترهای زمان قدیم باگلبرگ قرمزالبته😂 @sonnatiii
اون جعبه ی کمک های اولیه هم دیگه خاطره شده ، بعضی قسمتهای فلزیش نوک تیز بود خودش میتونست باعث اسیب بشه .. یه بتادین و چند تا وسیله پانسمان و دو سه تا قرص مثل قرص اسپرین توش بود .. هر وقت عکسش رو میبینم یاد یه دونه یکشنبه می افتم تو یکی از ماه های تابستونی که ده سالم بود .. کیک و تی تاب خریده بودیم با دوستام رفتم از زیرزمین از جعبه نوشابه ، نوشابه بردارم بیارم که نوک دمپایی قهوه ای بزرگ تا شد و خوردم زمین ، شیشه نوشابه شکست و کف دستم رو عمیق برید ، همونطور که خیره بودم به دونه های سفید و قرمز بافت کف دست که قشنگ از بین اون بریدگی عمیق دیده میشد و از منظره ی بامزه اش خوشم اومده بود بهم گفتن بیا بریم بخیه بزنیم نرفتم که نرفتم ... مامان از اون جعبه ی کمک های اولیه یه گاز استریل برداشت ، زخمم رو شست یه قاشق عسل ریخت روش و باند پیچیش کرد ... چند روز بعد زخم خوب شد و یه خط نازک به یادگار گذاشت ... اون دمپاییهای غول پیکر تلفات زیاد داشت مخصوصا از قسمت نوک ...😁 @sonnatiii
جایی نوشته بود ؛ خاطرات بچگی دهه شصتی‌ها یه جوریه انگار همه توی یه خونه زندگی میکردن راست میگفت ... @sonnatiii
نوستالژی
جایی نوشته بود ؛ خاطرات بچگی دهه شصتی‌ها یه جوریه انگار همه توی یه خونه زندگی میکردن راست میگفت ...
کودکی ما در دهه هفتاد گذشت ... سال های گیر کردنِ کله در یقه‌ی تنگ بافتنی‌های دستبافت. سال‌های صعود از قله رختخواب‌ها و سقوط با پتوهای ملافه پوشِ خانه مادربزرگ. سال‌های توپ‌های شوت شده‌ای که یک هفته طول می‌کشید به دروازه حریف برسند. سال های جنتلمن بودن به سبک واکی بایاشی. سال های کوچک شدنِ خاله ریزه. سال‌های سگ‌هایی به نام زمبه و رکس و بوشوگ. همه‌ی ما زمانی شلوار جینی با زانوی وصله شده پوشیده‌ایم و موهایمان را قارچی و بعد کُرنلی اصلاح کرده‌ایم و چند سال بعد با مدل موی سوسکی به قله‌ی جذابیت صعود کرده‌ایم. همه‌ی ما تجربه سه نفری روی نیمکت کلاس نشستن را داریم و به عنوان یک "وسطی" زمان امتحان از نیمکت پایین خزیده و روی زمین نشسته‌ایم. همه ما تابستانی را با تفنگ آبپاش قرمز وطنیِ چندبار مصرف و جوجه رنگی و وسطی و استپ آزاد و استپ هوایی گذرانده‌ایم و دو نفره سوار تاب شده‌ایم (یکی ایستاده و دیگری نشسته) و خوابیده بر روی شکم از سرسره‌ی احتمالا دایناسوری پایین آمده‌ایم. همه‌ی ما از بستنی فروش جلوی مدرسه، یخمک و نوشمک خریده، به زور دندان از وسط نصفش کرده و با رفیق‌ صمیمی‌مان خورده و چسبناک و چرک به خانه برگشته‌ایم. همه ما دست‌کم یکبار توی صف نانوایی ایستاده‌ایم و سکه‌ای کف دست شاطر گذاشته‌ایم. همه ما روزهای آخر اسفند را برای زودتر رسیدن چهارشنبه سوری و نوروز و پوشیدن کفش و لباس باشکوه عید شمرده‌ایم. همه ما در روزهای عید دیدنی، با خجالت اسکناس نوی عیدی را از دست صاحبخانه گرفته و در کسری از ثانیه برای خرج کردنش نقشه کشیده‌ایم. همه ما با نی توی شیشه نوشابه‌ای که پیش‌مان امانت بود قل قل کرده‌ایم، سس خرسی را روی تن کلفت پیتزا مخلوط یا مخصوصِ سرشار از فلفل دلمه‌ای خالی کرده‌ایم و ناخن روی جلدِ نایلونی کتاب درسی کشیده‌ایم و برای عکس‌های کتاب، با خودکار آبی سبیل گذاشته‌ایم و با ماشین حساب گوگوش نوشته‌ایم و گروهی جمع شده‌ایم دور تلفن و شماره‌ای رندوم گرفته و در گوش مخاطب ناشناس فوت کرده و از خنده ریسه رفته‌ایم. همه ما با ضربه توپ، چند گلدان شمعدانی و چند شیشه شکسته‌ایم و روی صندلی جلوی پیکان، جایی حوالی دنده نشسته‌ایم و برای دسته‌ی شکسته‌ی آتاری اشک ریخته‌ایم و عصر جمعه دچار اضطرابِ مشق‌های ننوشته و شعرهای حفظ نکرده شده‌ایم و یک روز صبح ساعت ۶ و سی دقیقه خود را به بدحالی زده‌ایم که از شر امتحان ترسناک ریاضی خلاص شویم. حالا یک نگاه به خودمان کنیم. مگرچند سال گذشته از آن روزها؟ @sonnatiii
ما فرصت از دست رفته ليوان چاى هستيم، كام عميق از سيگار، واريته غم بار يك نوار كاست قديمى از داريوش در ضبط صوت عموى كوچك با آرانژمان گل و بوته هاىِ فرش لاكى خانه قديمى، شبيه عطر چاى تازه هِل دار، قل قل آب جوش در كترى و بوى اسفند در گوشه يك خانه به خاطره پيوسته ... @sonnatiii
unknown-lala-golo-mahor1.mp3
3.6M
بخواب ای گل، گل زیبا لالا لالا، لالا لالا گل سوسن، گل کوکب گل مریم، گل مینا به روی مثل ماه تو ستاره می زنه سو سو بخواب ای ماه تابانم لالا لالا گل شب بو بگو آهسته زیر لب خدای مهربان من به امید تو می خوابم لالا لالا گل لادن شب بخیربچه های مهربون دیروز❤️ @sonnatiii
سلام🌺شنبه 12اذر، انسانهای خوب خوشه های مرواریدند که داشتن آنها ثروت و دیدن آنها لذت است یک دل خوش. یک لب خندان. یک تن سالم دعایم برای هر روز شماست صبح اول هفته تون بخیر🤗 @sonnatiii