9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنوز هم ترسناکن 🤦♀️😄
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فکر کن برسی خونهی مادربزرگ و با همچین صحنهای رو به رو بشی😍😋
لوبیا پلو با ته دیگ جادویی❤
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
8218211728468.mp3
43.71M
پیشنهاددانلود😍
#پادکست آهنگ های قدیمی
(طولانی)
✌مروری بر خاطرات✌
🌺https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f🌺
50.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_نوستالژی_وخاطره_انگیزسالهای_دورازخانه_قسمت_هفتادودو😍
فروارد کن برااونکه باهم توبچگی اوشین میدیدین😍🌺
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#طنز
بردن گوشی تو مدرسه ممنوع بود
آخه نکه با این گوشیا باعثِ به فساد کشیدن بچه های دیگه میشدیم:')))!
اما برای در آوردن خرج خونه ، زندگی
ی سریا قانونو دور میزدن و دزدکی عاملِ به فساد کشیدن بچه های اون زمانو با خودشون میآوردن تو مدرسه...
و قیمتِ ده دقیقه بازی کردن با اون وسیله
میشد ی سکه ۲۵تومنی...
یادمه سکه ۲۵تومنی هام تموم شده بود
و مجبور شدم از کلاس دوم دبستان بزنم
تو کار خلاف:))
هفته اول پول میگرفتم ازشون
خداروشکر راضی بودم ازش
بازار کارش خوب بود.
اونایی که پول نمیدادنو میگرفتم مورچه مینداختم تو لباسشون..🤦🏻♀️
اما درست موقعی که وضع مالیم بهتر شده بود
فهمیدم کلاس اولیا برچسب جومونگ میارن تو مدرسه..
از اونجا بود که تصمیم گرفتم به جای پول
برچسب بگیرم ازشون و آتیش زدم به مالم
به مرور زمان گیر کردم تو گِل
و ، ورشکست شدم 💔
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#بچه_ناقلا
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد.
بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
- رییس پرسید: «بابا خونس؟»
صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
- می تونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
- رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
بله
- می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: «نه»
- رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»
- رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»
کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
ـ مشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»
- رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
- رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»
- رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»
کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من»
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از قسمتهای غمگین و ناراحت کننده بچه های کوه آلپ
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#تاریخی📜
در زمان شورش نان سلطنت ناصرالدین شاه، گروهی از زنان تبریز به رهبری زینب پاشا با چوب و چماق به انبار غله والی آذربایجان حمله کردند و گندم و آرد آن را بین گرسنگان توزیع کردند!
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#حکایت📚
🔹گویند ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگ، حماقت او را دست میانداختند.
🔸دو سکه به او نشان میدادند که یکی طلا بود و دیگری از نقره. اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
🔹اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملانصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
🔸تا اينکه مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه ملانصرالدين را آنطور دست میانداختند، ناراحت شد.
🔹در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت:
هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اينطوری هم پول بيشتری گيرت میآيد و هم ديگر دستت نمیاندازند.
🔸ملانصرالدين پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، ديگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمقتر از آنهايم. شما نمیدانيد تا حالا با اين ترفند چقدر پول گير آوردهام.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
دعا می کنم برای تـو
برای خودم برای هـمہ
کسی چے می داند شاید خدا
دسته جمعی نگاهمان کند
پروردگارا بهترین ها را
برایمان مقدر کن
شبتون مــ🌙ــاه
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f