در باشگاهِ کشتی بودیم ، آماده می شدیم برای تمرین.
ابراهیم وارد شد و چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.
تا وارد شد بی مقدمه گفت : ابرام جون ، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده!
تو راه که میومدی دو تا دختر پشت سرت بودند ،مرتب داشتند از تو حرف می زدند ، بعد ادامه داد شلوار و پیراهنِ شیک که پوشیدی ، ساک ورزشی هم که دست گرفتی کاملا مشخصه ورزشکاری!
به ابراهیم نگاه کردم...رفته بود توی فکر!!
ناراحت شده بود ، انگار توقعِ همچین چیزی رو نداشت
جلسهٔ بعدی که ابراهیم رو دیدم خنده ام گرفت! پیراهنِ بلند پوشیده بود و شلواری گشاد ، به جای ساکِ ورزشی لباس هارو داخلِ کیسهٔ پلاستیکی ریخته بود.
از اون روز به بعد همیشه اینطوری باشگاه میومد بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چجور آدمی هستی! ما باشگاه میایم که هیکلِ ورزشکاری پیدا کنیم بعدهم لباسِ تنگ بپوشیم ، اما تو با این هیکلِ قشنگ و روفرمت آخه این چه لباس هاییه که می پوشی؟؟
ابراهیم به حرف های اونا اهمیت نمی داد ، به دوستاش هم توصیه می کرد که اگه ورزش برای خدا باشه میشه عبادت...
(خاطره ای از #شهید_ابراهیم_هادی)
مگه میشه دوستش نداشت؟؟؟!!🙂❤️
شهدا رو الگو قرار بدیم...✅
مبادا برای کسی جز خدا به تیپ و هیکلمون برسیم...
وقتی همهٔ کارهات برای رضای خدا باشه اونوقتِ که خداهم یه شهادت زیرِ نامهٔ اعمالت مینویسه :)
#خودمون_نوشت