در یکی از جنگها مالك اشتر به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: امروز شما هزار نفر از دشمن را كشتيد و بنده کمی کمتر كشتم.
حضرت فرمود: بله البته شما همه را از دم تیغ میگذرانيد، اما من هر کس مقابلم قرار میگرفت تا تا هفت پشت او را نگاه ميكردم اگر يك محب، در نسل او بود، شمشیر را از روی سرش میگذراندم!
@sooyesama
هنگام نماز درهای حرم را بسته بودند. پیرزنی با اصرار میخواست وارد شود اما خادمها میگفتند جا نیست.
پیرزن با اصرار کنار یکی از دربها نشست و پس از مدتی یکی از پاهای خود را گذاشت داخل. پس از مدتی پای دیگرش را نیز داخل گذاشت. و به تدریج داخل شد و سجاده خود را پهن کرد.
بنده گوشهای نشسته بودم و به دقت این منظره را میدیدم. از این واقعه دریافتم که انسان چگونه به حریم اولیاء خدا راه خواهد یافت؛ با اصرار و به تدریج!
درگاه الهی هیچگاه به روی انسان بسته نیست. کمی حوصله و اندکی صبر لازم دارد.
#حاج_اسماعیل_دولابی
@sooyesama
حقیقت هر شخصی، اندیشه حاکم بر شاکله وجودی اوست.
زیارت بدن و مرقد اشخاص، کمترین مرتبه زیارت است. اما زیارت حقیقی، زیارت حقیقت (اندیشه) شخص است.
بنابراین زیارت حقیقی، زیارت اندیشه و باور نشسته در آن شخص است.
پیامبر اکرم ص میفرماید: «ما قال نبیٌ و ما قلتُ مثل لا اله الا الله؛ هیچ پیامبری مانند لا اله الا الله نگفت، و من نیز کلامی مانند آن نگفتهام»
لذا اندیشه حاکم بر خاتم پیامبران ص، کلمه طیبه «لا اله الا الله» است. و زیارت حقیقی پیامبر ص، ادراک این کلمه طیبه است.
ادراک حصولی و شهودی «لا اله الا الله» زیارت دور و نزدیکِ حقیقت محمدیه ص است.
#استاد_محمود_امامی
@sooyesama
... در کنار قبر سلمان فارسی برای استراحت با جمیع دوستان نشسته بودیم که ناگهان سلمان از ما پذیرایی نمود و خود را به صورت واقعی نشان داد. به حقیقت خود تجلی نمود.
چنان روح او لطیف و صاف و بدون ذرهای از کدورت و چنان واسع و زلال بود که ما در یک عالم از لطف و محبت و سعه و صفا فرو برد و چنان در فضای وسیع و لطیف و بدون گره از عالم معنی ما را داخل کرد که حقاً مانند فضای بهشت پر از لطف و صفا و چون ضمیر منیر عارف بالله مانند آب صاف زلال و هوای لطیف بود.
من از اینکه برای زیارت در کنار قبر او نیامده بودم شرمنده شدم و سپس به زیارت پرداختیم.
از آن پس نیز به زیارت علماء بالله و مقربان و اولیاء خدا میروم و مدد میگیرم و به زیارت قبور مؤمنین در قبرستان میروم و به شاگردان خود توصیه نمودهام که از این فیض الهی محروم نمانند.
#آیتالله_انصاری_همدانی
@sooyesama
بزرگانى كه سيرهاى علمى كردهاند و در تجريد و تصفيه نفس واديها پيمودهاند، فرمودهاند:
روح انسانى، چون همّ خود را واحد گرداند و با اطمينان خاطر و عدم اضطراب با هر اسمى از اسماى شريف عين حيات و صرف كمال و فعل مطلق انس بگيرد و حشر پيدا كند، سلطان آن اسم در او تجلى كند و اثر آن اسم در وى ظاهر گردد و به اقتضاى آن اسم عمل كند و اين زمينى رنگ آسمانى گيرد و اين جهانى به خوى آن جهان درآيد
در عالم طبيعت كار آن جهانى نمايد و دست تصرف به كائنات دراز كند و در كشف و كرامات به روى خود باز كند و كم كم به جايى رسد كه هرگاه اراده كند از اين نشئه اعراض كند و بدان نشئه پرواز كند... تجربه ضرر ندارد.
#علامه_حسنزاده_آملی
(دروس معرفت نفس)
@sooyesama
اگر سالكى بدان كه طى مراحل و قطع منازل جز به گامهاى نفى و اثبات ميسر نيست، و اين معنى جز در كلمه طيبه لا اله الا الله يافت نشود.
اهل الله گفتند كه: هيچ نوع از انواع اذكار و عبادات در ترقى درجات و مقامات معنوى اثر اين كلمه طيبه را ندارد.
از اين روى رسول الله (ص) فرمود: «در روز رستاخيز هر كار نيك سنجيده شود، جز گواهى دادن به لا اله الا الله كه آنرا در ترازو ننهند؛ چه اگر در ترازو رود، آسمانها و زمينهاى هفتگانه با وى برابرى نكنند».
كنايه از اين كه ثواب اين كلمه را نهايت نبود و به شمار نيايد و هيچ چيز همسنگ او نگردد.
سعى كن اول دل بگويد و آنگاه زبان. ای من فداى آن كه دلش با زبان يكى است.
#علامه_حسنزاده_آملی
@sooyesama
ديدن خواب و مكاشفه دو آفت اساسى براى سالك راه خدا دارد و لذا بزرگان طريق هميشه از مكاشفات زياد سالك بر حال وى میترسیدند.
استاد موفّق و قوىّ آن است که مانع از اين نوع مشاهدات سالك شده و سير وى را به دور از اين آفات قرار دهد؛ مگر آنكه گاهگاهى بشاراتى براى سالك باشد كه شوق وى را به عالم معنا زياد نموده و موجب ترغيب وى در سير گردد...
وقتى اين نوع حالات براى سالکین اتّفاق میافتد میپندارند كه در سلوك موفّق بوده و درجاتى يافتهاند و چه بسا در اثر اين امر به عُجب دچار شده و از فقر و نياز به درگاه الهى دور میشوند...
در مسير سلوك، مؤن بايد هميشه نظر به بالا داشته و متوجّه باشد كه چقدر از مسير باقی است و چه عقبات سختى در مقابل اوست؛ مانند كوهنوردى كه در طىّ مسير بايد همواره نظرش به قلّه باشد و به پائين پا و پشت سر اعتنائى نكند.
اگر كسى نظر به پائين انداخت و مسيرى را كه بالا آمده ديد، خداى ناكرده ممكن است مبتلا به عجب و أنانيّت شود و ناگهان از همانجا سقوط كرده و در اعماق درّه بيافتد.
اگر هم به انانيت مبتلا نشود لاأقلّ آتش عشق و سوز طلب در او كم میشود و توهّم میكند آنچه به دست آورده و بدان رسيده كافى است و ديگر از تلاش و مجاهده در راه وصال محبوب كوتاهى میكند.
اگر اين شعله فروبنشيند سير سالك متوقّف شده و ديگر قدمى بر نمیدارد و در همان منزلى كه هست متوقّف میشود و شايد براى هميشه در همان منزل بماند.
#علامه_طهرانی
@sooyesama
ما یک مرتبه هم از مرحوم علامه طباطبایی (ره) کلمه «أنا» را نشنیدیم؛ اما کلمه «نمی دانم» را فراوان شنیدیم...
در اینجا کلمه «نمیدانم» فخر است، و معلوم میشود که این انسان، واقع بین و واقع گراست. گفتن کلمه «نمیدانم» اشکالی بر انسان نیست؛ بلکه از محاسن میباشد.
#آیتالله_جعفر_سبحانی
(خبرگزاری حوزه)
@sooyesama
دشوارى راه و تاريكى شبهاى هجران براى سالك، بدترين مصيبت است؛ لذا گاه به فكر آن افتد كه سوداى يار از ضمير خود خارج كند و دست از اين كار بكشد.
ليك يار را با ما محبتى است پنهان از ديده ما، چون اين خيال در ما ايجاد شود، با زنجير محبتش ما را در بند خود اندازد و انعامهايى كند.
چون قدرى اشتياق تازه و جديدى در ما پيدا شود، نزديك است كه به واسطه انعامات، از تحت عبوديتش خارج شويم، باز زنجير عبوديت به گردن ما نهد.
آرى، وادى عشقِ حق، وادى عجيبى است، صدها در آن افتند و يكى به مقصد پى برد، با آنكه جذبات حق در هر حال، او را از انحرافات و ادبارها به سوى خود میکشد.
لكن جهل ما، ما را بدان دارد كه گرفتار نهنگها و آتشها و... بشويم و الّإ حضرت حق، دست عنايت خود را از سر كسى برنداشته و نخواهد داشت
#آیتالله_سعادتپرور
(رسائلعرفانى، ص ۲۲۴)
@sooyesama
از حضرت عزرائیل (ع) پرسیدند: آیا تا بحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟ عزرائیل فرمود: یکبار خندیدم، یکبار گریه کردم و یکبار ترسیدم.
«خندهام» زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم، او را کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم.
«گریهام» زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود. منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم. دلم به حال آن نوزاد بیپناه در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم.
«ترسم» زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری از اتاقش میآمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشتر میشد و زمانی که جانش را میگرفتم از درخشش چهرهاش وحشت زده شدم.
دراین هنگام خداوند فرمود: میدانی آن عالم نورانی کیست؟ او همان نوزادی است که جان مادرش را گرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهدهدار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی در جهان بیپناه خواهد بود.
@sooyesama