عارف بالله سید علی آقای قاضی که چهل سال در ریاضت بود و همچون کوهی استوار، استقامت ورزیده بود.
همیشه نماز مغرب و عشاء را در دو حرم امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) به جا میآورد، اما اینبار که به حرم حضرت ابوالفضل میرسد با خود میاندیشد که تا به حال در مدت چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات قدم است.
در راه، سید ترکزبانی که دیوانه مینمود، به طرف مرحوم قاضی میدود و میگوید: سید علی، سید علی؛ امروز ملجأ (پناه) اولیاء خدا در تمام دنیا، حضرت ابوالفضل(ع) هستند...
اما قاضی که متحیرانه قدم در وادی حایر قدسی حسینی (علیهالسلام) میگذاشت، متوجه نمیشود که آن سید چه میگوید!
به حرم حضرت ابوالفضل میرود، اذن دخول و زیارت و نماز زیارت میخواند و میخواهد که مشغول نماز مغرب شود. تکبیرة الاحرام را که میگوید، میبیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) به طور کلی عوض میشود؛ آنگونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است...
قرائت را کمی نگه میدارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه میدهد، مستحبات را کم میکند و نماز را سریعتر از همیشه به پایان میرساند... نیمه شب آن حال دوباره بر میگردد و مدت بیشتری طول میکشد.
آری بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فتح باب میشود و او را غرق در تحیر مینماید، چنانکه آیتالله قاضی پس از این ماجرا میفرمایند: آنچه را میخواستم، تماما به دست آوردم...
#آیت_الله_نجابت
کتاب عطش
@sooyesama