شعری از استادم علامه طباطبایی برایتان بخوانم:
«مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه دل شیدا برد
من به سرپنجه خورشید نه خود بردم راه
ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
کف مینوی تو بود و رخ نیکوی تو بود
یک به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد».
علامه طباطبایی خیلی بکاء بودند. یکی از شاگردانشان نقل میکرد وقتی در حضور ایشان بیت زیر خوانده شد ایشان که در دستانشان دستمالی بود، هر هر اشک میریختند:
«کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟».
#استاد_سمندری
#جایگاه_علامه_طباطبایی
@sooyesama