eitaa logo
به سوی سماء
958 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
487 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
به سوی سماء
«نور و نار ۶» تقدیم به هادیان صراط نور: با عبور از عالم مثال و انوار رنگارنگ آن، عالم عقول آشکار م
«نور و نار ۷» تقدیم به سالکان طریق نور: سالک الی الله، پس از اوج به مقام «او ادنی»، به توحید «بسم الله» و شهود «شهد الله انه لا اله الا هو، و ملائکته و اولوا العلم» منور خواهد شد. اینجا ختم نبوت است که خاتم انبیاء ص، بدان دست یافته است. آدم، آنگاه، به خویش می‌نگرد و جهان را می‌بیند که از شراشر وجودش، سرازیر می‌شوند. او در همه ساری است، و همه از او جاری؛ «ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر». خود را در تمام مخلوقات می‌یابد و مخلوقات را ظهورات خویش می‌بیند. اکنون، رازی شگرف آشکار می‌شود و آدم می‌یابد که او، همان نوری است که باذن الله، آسمان و زمین را منور ساخته است. تمام انوار عقلی و مثالی، پرتوهای اویند. حتی انوار مکدر عالم خاک نمود دور او هستند. اوست که عالم را (باذن الله) نگاه داشته است: «لو لا الحجة لساخت الارض باهلها». اینجاست که غنچه لب به ترانه راز می‌گشاید که: «اول ما خلق الله نوری» و «کنت نبیا و الآدم بین الماء و الطین». و باز می‌یابد که او، همان نور ممتدی است که با امتداد نامحدود خویش، راه خودنمایی نار را بسته است. اوست که نار را در نور خویش مضمحل نموده است: «اسلم شیطانی بیدی». سپس لطیف می‌شود و به قعر عوالم مادون سرازیر می‌گردد. و می‌یابد که در عالم تیره خاک، اختیارهای سوئی موجود است، که نار را از نور او متولد خواهد ساخت. آنگاه در خویش صعود می‌کند و در نهایت قربِ «او ادنی» سروشی دریافت می‌نماید که: «اقرا...» و «قل...». بخوان و سپس بگو که نور، تنها حقیقت موجود در عالم است. آنگاه «قل» را در عوالم مادون سرازیر می‌کند؛ تا توسط عقول معقول شود، و در مثال تمثل یابد، و در عالم خاک، این امر (= قل)، نار را محو، و تبدیل به نور نماید. اکنون، شریعت، زاییده شده است. شریعت امتداد «قل هو الله احد» است در ساحت افعال اختیاری آدمی. سروشی از عالم انوار، که چون در نهاد آدم نشست، او را بلند کرده، بالا می‌برد. شریعت سر ریز مقام «او ادنی» در عالم خاکی است، تا مبادا نار، روزنی برای اظهار یابد. شریعت انعکاس نغمه «قل» در عوالم نوری است که قوس نزول را برای صعود آدمی، در نوردیده است. و آدم، سوار بر این براق نور، تا عمق ناپیدای عالم عروج می‌کند. تا «او ادنی»... و خدا، اکنون خشنود است؛ زیرا آدم، به راز عالم پی برده است. رازی که خدا، عالم را برای کشف آن آفریده بود. پس به آدم ختاب می‌کند: «لولاک، لما خلقت الافلاک». و راز، خود آدم است. این گنجینه مخفی الهی، که از شدت پری رویی، تاب مستوری نداشت. ناگزیر آفرید و آشکار شد. تا خود را بشناسد. خودی که نور نامحدود خداست. آنگاه «شهد الله انه لا اله الا هو» در قالب معرفت نفس آدمی، تحقق یابد. در حقیقت، آدم، آغاز و انجام عالم است: دو سرِ خطِ حلقه هستی در حقیقت به هم تو پیوستی ................................ آه ای نور بی‌انتها سرودن از تو چه زیباست و توصیف تو چه دلرباست امید دیدار تو کیمیاست و سودای دیدار تو ناخطاست. این توصیف، شرح نقطه‌ای است که در آن سحر به یاد ماندی، در جلسه نورانی بحث، بارور شدیم. و اکنون، پس از فراز و فرودهای بسیار، و گیر و دار روزگار، اینچنین اظهار شد. در پایان این صیحفه نور، باید گفت: بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود این همه قول و غزل، تعبیه در منقارش پایان ۷ @sooyesama
...نار، آمد که روزنی یابد دست رد به سینه‌اش زد نور این جدایی برای بهبودی است تا نگردد ز نار، مرتد، نور باید از خویشتن برون آییم تا به دشت سینه بارد نور... #ر_س @sooyesama
«راز گیسو ۱» در ادبیات اهل معرفت، «مو» و «گیسو»، نماد کثرت و خلقت است. که پیچیدگی و تنیدگی آن، حاکی از نظام علّی و ارتباطات شگرف و متراکم مخلوقات می‌باشد. این پیچدگی و سیاهی، در ابتدا موجب سردرگمی و دل‌زدگی است. تا اینکه نسیم معرفت، گیسو را به جنبش می‌آورد و آنرا در باد، منتشر نماید. آنگاه، رقص گیسو در باد، جلوات ویژه‌ای از حسن دلدار خواهد داشت؛ یعنی همان تاریکی و پیچیدگی کثرات، در نگاه عارف خردمند، جلوه‌‌های دلربایی از وحدت مطلقه است. زیبایی و دلربایی گیسو، به سبب تجلی حسن الهی در کثرات است. و هنگامی‌که نسیم معرفت، گیسوی تجلیات را باز می‌کند و گره از کار بسته می‌گشاید، این مشاهده، دل مشاهد را مجذوب، و شرر عشق را بر جان او می‌نشاند. گویی سلسله موی دوست، دامی است که برای شکار جان‌های عاشق، گسترده شده است. سعدی می‌گوید: سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هرکه درین حلقه نیست، فارغ از این ماجراست بنابراین کثرت، پیچیدگی و سیاهی گیسوی یار، برای بی‌خبر از اسرار، موجب دل‌زدگی و روی‌گردانی است. اما برای عارف به اخبار، موجب دلداگی و سیر از کثرت به وحدت خواهد بود. حافظ می‌فرماید: «زلف آشفته او، موجب جمعیت ماست چون چنین است، پس آشفته‌ترش باید کرد» و در جای دیگری چنین می‌سراید: «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم» از این رو، گیسوی یار که در اولین مواجهه آشفته و ناموزون می‌نمود، با وزش نسیم معرفت، تجلی تازه‌ای خواهد داشت. و رموزی از حسن یکتا را هویدا خواهد نمود. آنگاه باد، بوی گیسو را با خود به ارمغان آورده و شیفتگی مضاعفی در عارف، پیدا خواهد شد. بوی گیسو، همان روح وحدتی است که در کثرات دمیده شده، و نسیم معرفت آنرا آشکار نموده است. حافظ می‌فرماید: مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت ۱ @sooyesama
به سوی سماء
«راز گیسو ۱» در ادبیات اهل معرفت، «مو» و «گیسو»، نماد کثرت و خلقت است. که پیچیدگی و تنیدگی آن، حاکی
«راز گیسو ۲» یکتای بی‌همتا، زیبای بی‌انتها است؛ «ان الله جمیل و یحب الجمال». روی نیکویش حسن مطلق است و خورشید چهره‌اش سوزنده چشم‌هاست. کسی را یارای خیره شدن بدان شمس پر شراره نیست: «ان لله سبعین الف حجاب من نور و ظلمة، لو کشفها عن وجهه لاحرقت سبحات وجهه ما ادركه بصره من خلقه». لذا به مشتاقان دیدار فرمود: «یحذرکم الله نفسه». از این رو، گیسوی سیاه بر چهره افکند، تا نور تجلی تعدیل گردد و طالبان را فرصت شهود آن خورشید حسن، رخ دهد. پیچ و تاب گیسو، انوار سوزنده رویش را فرو نشاند و سیاهی گیسو با سپیدی روی، تالیف دلربایی بهر ملاقات، مهیا نمود. به دیگر بیان: کثرات اسماء و صفات، و نیز کثرت مخلوقات، لمعات سوزنده ذات را به انوار دلارایی مبدل ساخت، تا مشاهده و ملاقات ممکن گردد؛ «تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذات الله». آنگاه گیسو را در نسیم معرفت متلاطم ساخت، تا خورشید رویش از لابلای رقص گیسو، پیدا و پنهان گردد و اشراقاتی متفاوت نماید. بدین سان، هم نور روی نیکویش گهگاه نمودار شود، و هم تناوب انوار از سوختن دیدگان طالب دیدار، مانع گردد. بدین سان با قبض و بسط اشراقات، جان مشتاقان را اماته و احیا نمود و عاشق‌کشی آغاز کرد. و این مرگ، حیاتی است که به رسم عشق، عشاق را ارزانی داشت: «دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود». جعد گیسو، چون منشور، فروغ رویش را مجعد ساخت، تا انوار رنگارنگ پدیدار شوند و آیینه عالم را برای ملاقات، آزین بندند؛ «مثل نوره کمشکاة، فیها مصباح، المصباح فی زجاجة...». بدین ترتیب، انوار روی نیکویش، عالم را چنان فرا گرفت که جز نور او نتوان دید: «اینما تولوا فثم وجه الله»؛ «ما رایت شیئا الا و رأیت الله قلبه و بعده و معه و فیه». حافظ فرمود: «حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد» و جامی چه زیبا سرود: «اعیان، همه شیشه‌های گوناگون بود تابید در او پرتو خورشید وجود هر شیشه که زرد بود، یا سرخ و کبود خورشید در او، بدانچه او بود، نمود» ۲ @sooyesama
به سوی سماء
«راز گیسو ۲» یکتای بی‌همتا، زیبای بی‌انتها است؛ «ان الله جمیل و یحب الجمال». روی نیکویش حسن مطلق اس
«راز گیسو ۳» گیسوی دوست، همان شب تاریکی است، که خورشید روی، را در بطن خود پنهان دارد؛ «یخرج النهار من الیل». موی سیاه یار، نماد مرگ است، اما مرگی که حیات حقیقی را در خویش نهان دارد؛ «یخرج الحی من المیت». گیسوی حقیقت (= کثرات و مخلوقات) در نخستین مواجهه، تاریک و بی‌روح است. اما هنگامی‌که فروغ روی زیبایش، از پس گیسوی افشانش، تجلی نمود، آنگاه به راز گیسو پی توان برد. پیچ و تاب گیسوی سیاه، سبب تکثیر فروغ تجلی گردد و کثرت انوار از چهره دلدار، بیرون تابد. لذا سیاهی و مرگ هم لازم است؛ تا قابل انوار گردد و کثرت بی‌شمار نوری را پدید آرد. «لیل» و تاریکی، قابل «نهار» و روشنایی است. و نیز «موت» پذیرنده «حیات» است. ناگزیر محبوبِ یگانهٔ یکتا، برای دلربایی، ناگزیر از سیاهی گیسو است، تا حسن بی‌همتایش، را متلوّن سازد، و فروغ واحد رویش را متکثر نماید. در واقع، سیاهی گیسو، شب قدری است، که انوار ملائک را پذیرا خواهد بود. انوار روی محبوب، ملائکه و رسولان عشق‌اند که هر آن، به کل عالم گسیل می‌شوند. و عالم چیزی جز همان گیسوی متلاطم نیست. بدین سان، سیاهی و سردی و مرگ، که لوازم گیسوی سیاه بود، به روشنایی و حرارت و حیات مبدل گشت، که لازمه اشراق روی در گیسو است. آنگاه موی پریشان، درخشید و انوار رنگارنگ پدیدار آمد؛ «یوم تبدل الارض غیر الارض و السماوات و برزوا لله الواحد القهار». سیاهی گیسو، در روشنایی رویش فانی می‌شود و حاصل این نکاح، انوار رنگارنگ است؛ «خلق الازواج کلها». نور و ظلمت، وحدت و کثرت، زوج مناسب یکدیگرند، تا از نکاح ایشان، وحدت مطلقه و نور نامحدود، در قالب کثرت، پدیدار شود و عالم، «وجه» و چهره حق باشد؛ «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام». ۳ @sooyesama
این صورتش بهانه‌ست او نور آسمانست بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش #مولوی @sooyesama
بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی کاین هیچ‌کسان در طلب ما چه کسانند؟ #سعدی @sooyesama
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی ست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته‌ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم @sooyesama
در برابر بی‌نهایت، که بایستی، پس از مدتی حیرت، خواهی فهمید... هرچه می‌روی، نزدیکتر می‌شوی، اما هرگز به انتهایی که ندارد، نخواهی رسید. آنگاه تصدیق می‌کنی که مقصد، چیزی جز خود مسیر نیست... #ر_س @sooyesama
ای در طلب تو عالمی در شر و شور نزدیک تو درویش و توانگر همه عور ای با همه در حدیث و گوش همه کر وی با همه در حضور و چشم همه کور #ابوسعید_ابوالخیر @sooyesama
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟ هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت دل رم کرده ندارد گله از تنهایی که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت از درون سیه توست جهان چون دوزخ دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت دارد از خلد ترا بی‌‌بصری‌ها محجوب ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل در دل سوختگان انجمن آراست بهشت عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش که درین آینه بی‌پرده هویداست بهشت @sooyesama
نسبت حدود با نامحدود، چهارگونه قابل تبیین است: ۱- تسبیح: هر حدّی، در متن نامحدود واقع است، بنابراین برشی از کمال او را نمودار کرده است‌. به همین مقدار، نامحدود را از نقص، منزه و مبرا نموده است. بنابراین، حدود مسبّح متن نامحدود خود، هستند. ۲- تحمید: حدود، با نمودار کردن کمالات شئ نامحدود، در خویش، در واقع او را می‌ستایند که دارای چنین کمالاتی است. پس حد، همواره، حامد نامحدود خواهد بود. ۳- تهلیل: از آنجا که حدود، متن مستقلی ندارند، و تنها بر متن شئ نامحدود استوار شده‌اند. پس نشان می‌دهند که جز نامحدود متن دیگری نیست. پس حد، همواره مهلّل نامحدود، خواهد بود. ۴- تکبیر: با تمام این گزارش‌هایی که حدود از نامحدود می‌دهند، اما هرگز کنه او را آشکار نمی‌کنند و این عجز همواره در ایشان مستقر است. لذا حدود، خود می‌دانند که نامحدود بزرگتر از توصیفاتی است که آنها داشته‌اند. یادآوری: توصیفات چهارگانه مذکور، چهارگونه توصیف از یک نسبت هستند، نه چهار نوع نسبت؛ زیرا حدود و نامحدود، تنها یک نسبت دارند که این نسبت واحد، چهارگونه قابل توصیف است. اکنون اگر بخواهیم آن نسبت واحد را به گونه‌ای واحد توصیف کنیم که همه نسبت‌های چهارگانه، یکجا بیان گردد، می‌گوییم: حدود، «اسم» و «وجه» نامحدودند؛ «اینما تولوا فثم وجه الله»؛ «ظهرت الموجودات من بسم الله الرحمن الرحیم». در واقع اسم بودنِ حدود است که توصیفات چهارگانه را به ارمغان می‌آورد. لذا «بسم الله الرحمن الرحیم» عرشی است که بر چهار پایه تسبیح، تحمید، تهلیل و تکبیر استوار شده است. به دیگر بیان: اسم، چشمه‌ای است که منشأ انهار اربعه خواهد بود. خلاصه اینکه: «بسم الله الرحمن الرحیم» متنی است که با «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله، والله اکبر» شرح می‌شود. @sooyesama