eitaa logo
دانلود
عاقبت بي نماز 💠 حضرت فاطمه علیه السلام فرمود: از پدرم رسول خدا (ص) درباره ی مردان و زنانی که به نمازشان اهمیت نمیدهند و سبک میشمارند سوال کردم که جزای آنها چیست؟ پیامبر اکرم (ص) فرمود: خداوند آنها را به ۱۵ بلا گرفتاری میکند: شش عذاب در دنیا: ۱و۲. برکت را از عمر و رزق و روزی او میگیرد؛ ۳. سیمای (نیک) صالحین را از چهره اش محو میکند؛ ۴. هر کاری بکند، بدون پاداش خواهد بود؛ ۵. دعایش مستجاب نخواهد شد؛ ۶. برای وی بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود. سه عذاب هنگام مرگ: ۷.خوار و ذلیل میمیرد؛ ۸و۹. گرسنه و تشنه جان خواهد داد، به طوریکه اگر از همه ی نهرهای دنیا به او آب داده شود، تشنگی او برطرف نخواهد شد؛ سه عذاب در قبر: ۱۰. خداوند فرشته ای را برمیگزیند تا آسایش او را در قبر سلب نماید؛ ۱۱. قبرش را تنگ گرداند؛ ۱۲.قبرش تاریک خواهد بود؛ سه عذاب در قیامت: ۱۳. ملکی او را به سوی موقف حساب می کشاند، در حالیکه مردم او را مینگرند؛ ۱۴. حسابرسی او در قیامت سخت خواهد بود؛ ۱۵. خداوند با نظر رحمت به او نمی نگرد، و او را از گناه پاک نمی کند و برای او عذاب دردناک است. 📚 مستدرك الوسائل ج٣ص٢٣ 📯 با منتشرڪردن پیامها با لینک درثواب آنها شریڪ شوید 📯 https://eitaa.com/sotonediin
نماز، کلید بهشت در گوشه ای از اتاق نشسته و سر در گریبان اندیشه فرو برده بود. باید چه می‌گفت؟ باید چه می‌خواست. برخاست و در همین اندیشه، قدم زنان به سوی در اتاق حرکت کرد. می‌خواست در را بگشاید و به سوی پیامبر برود و خواسته‌هایی را که در دل داشت، با او در میان بگذارد. اگر پیامبر از خدا می خواست تا رزق و روزی او را افزایش دهد، می‌توانست خواسته‌های فرزندان خود را برآورده کند. ربیعة بن کعب یکی از یاران نزدیک پیامبر بود. سال‌های سال دوران زندگی خود را با پیامبر صلی الله علیه و آله گذرانده بود. مشرکان به سبب همین همراهی ها، بارها و بارها او را شکنجه کرده بودند. او در بیشتر جنگ‌ها یار و یاور پیامبر بود، ولی هرگز کسی ندیده بود که او از پیامبر درخواستی داشته باشد. حال پیامبر به ربیعه گفته بود تا از او چیزی بخواهد. پیامبر به او گفته بود: «ای ربیعه! هفت سال با من بودی و از من چیزی نخواستی، آیا از من چیزی نمی خواهی؟ » ربیعه به یاد می‌آورد که در آن لحظه خجالت زده و شرمگین سر به زیر افکنده بود. چه می‌توانست بگوید. باید چه پاسخی به پیامبر می‌داد؟ «یا رسول الله! به من فرصت بده تا در این باره بیشتر فکر کنم». حالا ربیعه قدم به خارج از خانه گذاشته بود تا خواسته اش را به پیامبر بگوید. ناگهان لحظه ای ایستاد. آیا این کار درستی بود؟ آیا او نمی تواند چیزهای بهتری از پیامبر بخواهد. با خود اندیشید که چرا باید خواسته‌های مالی اش را مطرح کند. او می‌توانست از پیامبر بخواهد که برای سلامتی او دعا کند تا هرگز به بیماری دچار نشود. پس به سوی خانه بازگشت تا بیشتر بیندیشد. خواستن چیزی از پیامبر خدا بسیار دشوار بود. باید خوب فکر می‌کرد. در خانه را که گشود، ناگهان صدای قرآن به گوشش رسید. همسایه اش که پیرمردی بود، در حال خواندن قرآن بود. همان جا زیر سایه نخل حیاط خانه اش نشست و به فکر فرو رفت. شاید می‌خواست خودش را سرزنش کند. چرا او آرزوهایی را در دل داشت که تنها زندگی این دنیا را در نظر می‌گرفت. از اندیشه ای که در ذهنش می‌گذشت، اشک از چشمانش جاری شد. به زمین نگاه کرد که روزی در آن خواهد خفت و به آسمان که روزی روح او به آنجا پرواز خواهد کرد. مصمم به راه افتاد و نزد پیامبر رفت. در راه با خود فکر می‌کرد که بهترین تصمیم را گرفته است. پیامبر را که دید، سلام کرد و نزد او نشست. پیامبر دستی بر دوش او زد و گفت: «ای ربیعه! خواسته ات را بگو». ربیعه گفت: «ای رسول خدا! من هیچ خواسته مادی ای ندارم. فقط از خدا بخواه تا مرا با تو به بهشت ببرد». پیامبر فرمود: «چه کسی این خواسته را به تو یاد داده است؟ » ربیعه گفت: «کسی به من چیزی نگفت، ولی با خود فکر کردم اگر مال بخواهم، ماندنی نیست، نابود می‌شود و اگر عمر طولانی و فرزند نیز درخواست کنم، سرانجام آن مرگ است». پیامبر چند لحظه سکوت کرد و او را تحسین کرد و آن گاه فرمود: «من از خدا می‌خواهم که تو را با من به بهشت ببرد، ولی توهم، با نماز و سجده‌های زیاد خود، مرا کمک کن». ربیعه از اینکه پیامبر تصمیمش را پذیرفته است، خشنود شد و قول داد که با نماز و سجده‌های طولانی، پیامبر را یاری کند تا او به خواسته اش؛ یعنی بهشت دست یابد. [۱] ---------- [۱]: وسایل الشیعه، ج ۳، ص ۱۴۵. https://eitaa.com/sotonediin
جنگ برای نماز صدای چکاچک شمشیرها از هر گوشه شنیده می‌شد. سواران یکی پس از دیگری بر زمین می‌افتادند و خاک میدان پیکار رنگ خون می‌گرفت. در این سو، سپاه معاویه، به جنگ با سپاه مسلمانان که برای دفاع از جانشین رسول خدا، علی علیه السلام، می‌جنگیدند، آمده بودند. یکی از افراد سپاه معاویه که در جلو سپاه حرکت می‌کرد، علمی که پیراهنی خونین بر بالای آن نصب شده بود، در دست داشت و فریاد می‌زد: «این پیراهن عثمان است. » همه می‌دانستند که معاویه، علی علیه السلام را عامل مرگ عثمان می‌داند و حالا می‌خواهد انتقام خود را بگیرد. در مقابل، امام علی علیه السلام و یارانش از اندیشه‌های پلید معاویه آگاه بودند. مالک اشتر و عمار یاسر که از یاران باوفای حضرت علی علیه السلام بودند و در پاسداری از ولایت امام جانانه می‌جنگیدند، خوب می‌دانستند که معاویه به قدرت خود می‌اندیشد و می‌خواهد خلافت را در دست بگیرد و حالا مرگ عثمان را بهانه ای برای رسیدن به هدف خود قرار داده است. برای همین، آن چنان دلیرانه جنگیدند که دشمنان با هر حمله آنان به هراس می‌افتادند و بسیاری از افراد دشمن به تیغ برنده این دلاوران بر خاک افتادند. در چهره افراد دشمن ترس و ناامیدی به راحتی دیده می‌شد. معاویه می دانست که یارانش برای او نمی جنگند و اگر حالا به او پیوسته اند، برای به دست آوردن غنیمت است. معاویه می‌دانست در سپاه علی مردانی هستند که حاضرند جانشان را فدای امامشان کنند و همین سبب وحشت او بود. غبار، صحنه پیکار را پوشانده بود. جنگ هر لحظه نفس گیرتر می‌شد. در این میان، هرکس به حفظ جان خود و ضربه زدن به دشمن مقابل می‌اندیشید. حضرت علی علیه السلام در این میان جانانه می‌جنگید. با هر حمله علی علیه السلام، دشمنان به خود می‌لرزیدند و فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند. در میان شمشیر زدن، گاهی حضرت به آسمان نگاه می‌کرد. چند تن از یاران امام که این صحنه را می‌دیدند، سر در گوش هم کرده بودند و درباره دلیل این کار امام از هم می‌پرسیدند. در آن هنگام که هیچ کس جز به جنگ و پیکار نمی اندیشید، امام علی علیه السلام به کجا می‌نگرد؟ امام این کار را چندین بار تکرار کرد تا اینکه ابن عباس، پسر عموی امام علی علیه السلام و از فرماندهان جنگ که بیش از همه از این کار امام شگفت زده شده بود، به سرعت به سوی امام حرکت کرد و خود را به امام رساند. «یا علی! این چه کاری است که انجام می‌دهید؛ لحظه ای شمشیر می‌زنید و لحظه ای به آسمان چشم می‌دوزید. در جست و جوی چه چیزی هستید؟ آیا در این لحظات حساس، چیزی مهم تر از جنگ وجود دارد که ما را به خود مشغول بدارد؟ » امام علی علیه السلام آرام شمشیر خود را به زیر آورد و در چشمان ابن عباس خیره ماند. سپس آرام به ابن عباس گفت: «مواظب باش، هر وقت ظهر شد نماز بخوانیم». ابن عباس با شگفتی خود را دوباره به امام که حالا به تاخت به سوی میدان حرکت کرده بود رساند و گفت: «یا علی! اکنون که وقت نماز نیست. حالا باید بجنگیم». امام علی علیه السلام این بار محکم، با صدایی که ایمان واقعی در آن موج می‌زد، به ابن عباس پاسخ داد: «ای ابن عباس! جنگ برای چه؟ ما برای برپایی نماز می‌جنگیم. » سپس به سرعت به سوی میدان حرکت کرد. ابن عباس به خود آمد، سپس اسب را به سوی میدان دواند تا خبر برپایی نماز را به همگان برساند. [۱] ---------- [۱]: همان، ج ۳، ص ۱۷۹. https://eitaa.com/sotonediin
شرمنده 🔸 بچه‌ها براي نماز صبح، صفوف را مرتب كرده بودند اما امام جماعت نيامده بود. سراغش رفتم ديدم در گوشه‌اي روي خاك افتاده و در سجده گريه مي‌كند. گفتم: حاج‌آقا! بچه‌ها منتظرند. سر از سجده بلند كرد و با چشمان پر از اشك گفت: چه‌طور من پيش‌نماز اين بچه‌ها شوم درحالی‌که نماز شبم قضا شده و اين‌ها نماز شب خوانده‌اند. بعد از شهادت طلبه غواص «نادر عبادي‌نيا» فهميدم كه به‌جز آن شب، هيچ نماز شبي از او قضا نشده است. `🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 https://eitaa.com/sotonediin
خودسازی(تبلیغ با عمل) امام صادق علیه السلام: مردم را با غیر زبان هایتان دعوت کنید. آنان باید از شما پارسایى و تلاش و نماز و نیکى ببینند. این، معناى دعوت حقیقى است.کافی/ج2/ص78/ح14 بهترین امر به معروف، انجام معروف است. نمی توان بد زندگی کرد و درست تربیت کرد. والدین و مربیان باید فرزندان و متعلمین خود را با رفتار تربیت کنند. https://eitaa.com/sotonediin
خودسازی(نزدیکترین به خدا) امام باقر علیه السلام: نزدیک ترین حالت بنده به خدا، هنگامى است که در نماز است. دعائم الاسلام/ج1/ص134 چون انسان در نماز حالتهای متواضعانه مثل رکوع و سجده دارد و هر چه بیشتر به ذلت خود در برابر عظمت خدای بزرگ اعتراف کند، به خداوند نزدیکتر می شود. https://eitaa.com/sotonediin
🌷🌷🌷آداب ظاهری نماز🌷🌷🌷
الف) نماز اول وقت آشوبی در درونش برپا بود. چهره اش را که نگاه می‌کردی، از عرق سرد نشسته بر پیشانی اش، به تلاطم در درونش پی می‌بردی. اطراف او پر بود از آدم‌هایی که با شتاب، وسایل خود را برای مسافرت آماده می‌کردند. از بلندگو صدایی شنیده می‌شد: «مسافران مقصد جده، تا چند لحظه دیگر هواپیمای شما آماده پرواز است». با گام‌هایی پر از تردید، آهسته و آهسته از پله‌های هواپیما بالا رفت. لحظه ای ایستاد و به مغرب نگاه کرد. خورشید داشت آرام آرام خود را در پشت کوه‌های مغرب پنهان می‌کرد و او می‌دانست که هنگام نماز است. مشوش و ناراحت بر صندلی هواپیما نشست. نمی توانست بپذیرد که نماز اول وقت را ترک کند. از طرفی می‌دانست که این آخرین راه او برای زیارت خانه خداست. تمام سختی‌هایی را که برای رسیدن به خانه خدا تحمل کرده بود، در ذهن خود مرور کرد. از شیراز که خارج شده بود هرگز فکر نمی کرد که در تهران بلیت هواپیما به مقصد جده را پیدا نکند و مجبور شده بود از تهران به بیروت بیاید و از آنجا به جده رود و اگر این شانس را هم از دست می داد، دیگر نمی دانست کی می‌تواند به زیارت خانه خدا بیاید و یا اصلاً عمری باقی خواهد بود؟ از پنجره کوچک هواپیما که خورشید را دید، به یاد روزهایی می‌افتاد که با صدای اذان، عکس خود را در حوض کوچک خانه قدیمی می‌دید. آستین هایش را بالا می‌زد و خود را برای لذت بخش ترین لحظه‌های عمرش آماده می‌کرد. بعد هم سر سجاده اش می‌نشست. سجاده ای که بوی بهارنارنج‌های خوش بوی شیراز را می‌داد. تردید به جانش افتاده بود، حالا باید چه می‌کرد. آیا می‌نشست و می‌پذیرفت که پس از سال ها، برای اولین بار نمازش قضا شود و یا از هواپیما پیاده می‌شد و از سفر زیارت خانه خدا چشم می‌پوشید؟ ناگهان از جا برخاست و پس از کمی درنگ خواست از هواپیما پیاده شود، آرام به سوی در هواپیما حرکت کرد. ناگهان صدایی شنید: «حاج آقا کجا تشریف می‌برید. کسی با زبان عربی این را گفت. می‌تونم بلیت شما رو ببینم. » و بلیطش را به مأمور نشان داد. مأمور به همان زبان عربی به آیت الله دستغیب فهماند که نمی تواند از هواپیما پیاده شود، ولی او باید می‌رفت. کمی درنگ کرد و ناگهان با سرعت از کنار مأمور گذشت و از پله‌ها پایین رفت. با خود گفت: «من نماز اول وقتم را ترک نمی کنم، حتی اگر هواپیما حرکت کند». هنوز از پله‌ها پایین نرفته بود که صدای آژیری همه جا را فرا گرفت. هواپیما که در حال روشن شدن بود، با خروج آتشی از داخل موتور دوباره خاموش شد. همه مسافران شوکه شدند. از بلندگو صدایی به گوش رسید: «مسافران محترم، لطفاً هواپیما را ترک کنید. پرواز به دلیل نقص فنی، با تأخیر انجام خواهد شد. » این را مهماندار با زبان‌های مختلف تکرار می‌کرد. همه از هواپیما پیاده شدند و به خاطر تأخیر بسیار ناراحت بودند. آیت الله دستغیب خیره به مغرب ایستاده بود. او می‌دانست که بازهم لطف خدا این بار اینجا به سراغش آمده است. پس از آن به نمازخانه فرودگاه رفت و نماز مغرب و عشا را خواند. بلافاصله پس از تمام شدن نماز آیت الله دستغیب، از مسافران خواستند که به هواپیما بازگردند. مسافران شگفت زده وارد هواپیما می‌شدند. خلبان گفته بود دست کم پرواز، پنج ساعت تأخیر خواهد داشت، ولی حالا پس از گذشت نیم ساعت نقص فنی برطرف شده بود و هواپیما آماده حرکت. فقط آیت الله دستغیب و اطرافیانش می‌دانستند که چه رازی در این واقعه نهفته بود. [۱] ---------- [۱]: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب دهم، نفس مطمئنه، شهید دستغیب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۸، ص۹. https://eitaa.com/sotonediin
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 💥 و شفاعت در روز قیامت ؟ ✍️ ابو بصير گفت : برای تسليت گفتن وفات امام صادق عليه السّلام به خدمت ام حميده ، مادر گرامی امام كاظم عليه السّلام رسيدم . ام حميده به گريه افتاد ، و من هم به گريه كردن او گريستم . پس فرمود : ای ابو محمّد ؛ اگر می ديدی حضرت صادق عليه السلام را در وقت موت ، همانا امر عجيبی می ديدی ! امام چشمان خود را گشود و فرمود : جمع كنيد نزد من هر كسی كه ما بين من و او خويشاوندی است . ما همّت كرديم و همه را نزد او جمع كرديم . آن حضرت نظر كرد بسوی ايشان و فرمود : همانا شفاعت ما نصيب كسانی كه نماز را سبك می شمارند ، نخواهد شد . https://eitaa.com/sotonediin
نماز
الف) نماز اول وقت آشوبی در درونش برپا بود. چهره اش را که نگاه می‌کردی، از عرق سرد نشسته بر پیشانی ا
ب) پوشیدن لباس زیبا بوی خوش، لباس آراسته و چهره ای بشاش. این از ویژگی‌های امام بود که مردم کوچه و بازار هر روز در هنگامی که امام برای نماز از خانه به سوی مسجد می‌رفت، او را این گونه می‌دیدند. همه اهالی هر روز محو تماشای امام می‌شدند و همه می‌خواستند سبب این آراستگی را بدانند. امام حسن علیه السلام در هنگام نماز، لباس سفید می‌پوشید و خود را خوش بو می‌کرد. گویا برای میهمانی بزرگی آماده شده باشد. وقتی از بازار به سوی مسجد حرکت می کرد، همه با یکدیگر درباره او سخن می‌گفتند و زیبایی او را به یکدیگر نشان می‌دادند. بسیاری از یاران و نزدیکان امام که این آراستگی را می‌دیدند و می‌دانستند که این آراستگی به ویژه هنگام نماز، بیشتر می‌شود، علاقه داشتند تا سبب این کار امام را بدانند. برای همین شماری از یاران امام نزد او رفتند و یکی از آنان پرسید: «یابن رسول الله! ما شما را هر روز با وضعی آراسته می‌بینیم؛ به ویژه هنگام نماز، شما آراسته تر از همیشه هستید. ای حسن بن علی! آیا دلیل خاصی در این گونه آداب ظاهری هنگام نماز نهفته است؟ آیا ثوابی نیز دارد؟ » یکی دیگر از یاران بی درنگ پرسید: «چرا شما هنگام نماز بهترین لباس‌های خود را می‌پوشید؟ » امام با همان لبخند همیشگی فرمود: «برادران! خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد. به همین سبب، من برای نماز و راز و نیاز با او لباس زیبا می‌پوشم». همه حاضران این سخن امام را پسندیدند. ناگهان یکی دیگر از حاضران برخاست و گفت: «یابن رسول الله! آیا این گفته شما در قرآن نیز آمده است؟ » امام حسن علیه السلامفرمود: آری برادر! خداوند فرموده است: ای فرزندان آدم! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید. (اعراف: ۳۱) یاران امام پس از شنیدن این دلیل قانع شدند؛ زیرا می‌دانستند که مسجد کلمه ای عام است که هر عبارتی را که در زمینه آن باشد، شامل می‌شود. پس به یقین خداوند چنین فرموده که هنگام رفتن به مسجد، آراستگی را رعایت کنید. آنان پس از این گفت وگو با امام بیش از پیش به آراستگی خود در هنگام نماز اهمیت می‌دادند. [۱] ---------- [۱]: مرتضی مطهری، داستان راستان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۳، ص ۴۹. https://eitaa.com/sotonediin
معطر کردن ج) معطر کردن می گفت: اول بوی عطرش می‌آمد، بعد سر و کله خودش پیدا می‌شد. همه از او به خوبی یاد می‌کردند. خیلی به خودش می‌رسید، وضع ظاهرش خوب بود و همیشه خود را خوش بو می‌کرد. راستی، بچه‌های گردان اسمش را گذاشته بودند عطّار گُردان؛ چون همیشه بین دو نماز روی بچه‌ها عطر می‌پاشید و فضا را خوش بو می‌کرد. لحظه ای ساکت ماند. گویی خاطره‌های شهید محسن شریفی را برای لحظه ای از ذهنش گذراند. دوباره ادامه داد: «او معاون گردان بود، ولی هیچ امتیاز فرماندهی برای خود قائل نمی شد. اگر کسی او را نمی شناخت، نمی توانست تشخیص دهد که او معاون گردان است. برو بچه‌ها خیلی دوستش داشتند و به طور کامل از دستورهایش او اطاعت می‌کردند». امام جماعت گردان تعریف می‌کرد که: «یک روز صبح، بعد از اذان بود که از خواب بیدار شدم. آن شب خیلی سرد بود. پس از گرفتن وضو به سمت چادری رفتم که آن را به نمازخانه تبدیل کرده بودند. وارد چادر شدم. بوی عطرش به مشام می‌رسید. گویی در آن سپیده دم صبحگاهی باد صبا خبر آمدنش را جار می‌زد. وقتی وارد شدم، خودش بود. درست حدس زده بودم. محسن شریفی، سر بر سجاده،‌های های اشک می‌ریخت. صدای هق هقش بلند شده بود. او متوجه حضور من نشد. انگار در این دنیا نبود. حتی صدای توپ‌های دشمن هم در او اثر نداشت. حالا دانستم او در گریه‌های شبانه اش، از درگاه خدا چه چیز را طلب می‌کرد. حالا همه می‌دانستند که همین اشک‌ها بود که چشمان او را برای شهادت جلا داد. حتی پس از شهادتش، بوی عطرش فضا را پر کرده بود، ولی این بار، عطر شهادت بود؛ عطری که بوی بهشت می‌داد. او همیشه داستانی را برایمان تعریف می‌کرد. او می‌گفت: پیامبر هرگاه وضو می‌گرفت یا از منزل بیرون می‌رفت، خود را معطر می‌کرد و مردم از بوی خوش ایشان می‌دانستند که پیامبر آمده است. او همواره این حدیث امام صادق علیه السلام را بر زبان داشت که: «یک رکعت نماز با عطر، بهتر از هفتاد رکعت نماز بدون عطر است». ما همیشه وقتی از او صحبت می‌کردیم، ناخودآگاه بوی عطرش در فضای اتاق حس می‌شد و این دو حدیث از او همیشه آویزه گوشمان بود. [۱] ---------- [۱]: قصص الصلوة، ج ۱، ص ۱۲۴. https://eitaa.com/sotonediin
نماز
معطر کردن ج) معطر کردن می گفت: اول بوی عطرش می‌آمد، بعد سر و کله خودش پیدا می‌شد. همه از او به خوب
د) تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام برای شوهر سخت بود و نمی توانست بیش از این، سختی و رنج همسرش فاطمه علیهاالسلام را ببیند. با اینکه او خود بهترین غمخوار و یار و یاور همسرش بود، ولی به سبب مسئولیت‌های سنگین اجتماعی از جمله حضور در جنگ و جهاد، نمی توانست مددکار خوب و همیشگی برای همسر باشد. تازه خود فاطمه نیز از نقش خود در اجتماع غافل نبود. از این رو، امام علی علیه السلام حضور یک کنیز در کنار فاطمه علیهاالسلام را ضروری دانست. برای همین از فاطمه علیهاالسلام خواست تا نزد پیامبر بروند و مشکل خود را بیان کنند تا پیامبر یکی از کنیزهای اهدایی پادشاهان را به او هدیه کند. فاطمه زهرا علیهاالسلام پذیرفت و برای همین منظور، نزد پیامبر آمد و درخواست خود را بیان کرد. این نخستین درخواست دختر از پدر بود، ولی پدر پاسخی به این درخواست دخترش داد که هم فاطمه را خشنود ساخت، هم خدای فاطمه و هم پیروان او را. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه! به تو چیزی خواهم داد که برای تو از خادم، از دنیا و هر آنچه در دنیاست بهتر باشد و آن این است که پس از هر نمازی، سی و چهار مرتبه «الله اکبر»، سی و سه مرتبه «الحمدلله»، سی و سه مرتبه «سبحان الله» و پس از آن، یک بار «لااله الاالله» می‌گویی. فاطمه علیهاالسلام، به این هدیه بزرگ راضی شد و از درخواست کنیز برای انجام کارهای خانه چشم پوشی کرد. [۱] ---------- [۱]: وسائل الشیعه، ج ۴، ص ۱۰۲۴. https://eitaa.com/sotonediin