eitaa logo
دانلود
شرمنده 🔸 بچه‌ها براي نماز صبح، صفوف را مرتب كرده بودند اما امام جماعت نيامده بود. سراغش رفتم ديدم در گوشه‌اي روي خاك افتاده و در سجده گريه مي‌كند. گفتم: حاج‌آقا! بچه‌ها منتظرند. سر از سجده بلند كرد و با چشمان پر از اشك گفت: چه‌طور من پيش‌نماز اين بچه‌ها شوم درحالی‌که نماز شبم قضا شده و اين‌ها نماز شب خوانده‌اند. بعد از شهادت طلبه غواص «نادر عبادي‌نيا» فهميدم كه به‌جز آن شب، هيچ نماز شبي از او قضا نشده است. `🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 https://eitaa.com/sotonediin
خودسازی(تبلیغ با عمل) امام صادق علیه السلام: مردم را با غیر زبان هایتان دعوت کنید. آنان باید از شما پارسایى و تلاش و نماز و نیکى ببینند. این، معناى دعوت حقیقى است.کافی/ج2/ص78/ح14 بهترین امر به معروف، انجام معروف است. نمی توان بد زندگی کرد و درست تربیت کرد. والدین و مربیان باید فرزندان و متعلمین خود را با رفتار تربیت کنند. https://eitaa.com/sotonediin
خودسازی(نزدیکترین به خدا) امام باقر علیه السلام: نزدیک ترین حالت بنده به خدا، هنگامى است که در نماز است. دعائم الاسلام/ج1/ص134 چون انسان در نماز حالتهای متواضعانه مثل رکوع و سجده دارد و هر چه بیشتر به ذلت خود در برابر عظمت خدای بزرگ اعتراف کند، به خداوند نزدیکتر می شود. https://eitaa.com/sotonediin
🌷🌷🌷آداب ظاهری نماز🌷🌷🌷
الف) نماز اول وقت آشوبی در درونش برپا بود. چهره اش را که نگاه می‌کردی، از عرق سرد نشسته بر پیشانی اش، به تلاطم در درونش پی می‌بردی. اطراف او پر بود از آدم‌هایی که با شتاب، وسایل خود را برای مسافرت آماده می‌کردند. از بلندگو صدایی شنیده می‌شد: «مسافران مقصد جده، تا چند لحظه دیگر هواپیمای شما آماده پرواز است». با گام‌هایی پر از تردید، آهسته و آهسته از پله‌های هواپیما بالا رفت. لحظه ای ایستاد و به مغرب نگاه کرد. خورشید داشت آرام آرام خود را در پشت کوه‌های مغرب پنهان می‌کرد و او می‌دانست که هنگام نماز است. مشوش و ناراحت بر صندلی هواپیما نشست. نمی توانست بپذیرد که نماز اول وقت را ترک کند. از طرفی می‌دانست که این آخرین راه او برای زیارت خانه خداست. تمام سختی‌هایی را که برای رسیدن به خانه خدا تحمل کرده بود، در ذهن خود مرور کرد. از شیراز که خارج شده بود هرگز فکر نمی کرد که در تهران بلیت هواپیما به مقصد جده را پیدا نکند و مجبور شده بود از تهران به بیروت بیاید و از آنجا به جده رود و اگر این شانس را هم از دست می داد، دیگر نمی دانست کی می‌تواند به زیارت خانه خدا بیاید و یا اصلاً عمری باقی خواهد بود؟ از پنجره کوچک هواپیما که خورشید را دید، به یاد روزهایی می‌افتاد که با صدای اذان، عکس خود را در حوض کوچک خانه قدیمی می‌دید. آستین هایش را بالا می‌زد و خود را برای لذت بخش ترین لحظه‌های عمرش آماده می‌کرد. بعد هم سر سجاده اش می‌نشست. سجاده ای که بوی بهارنارنج‌های خوش بوی شیراز را می‌داد. تردید به جانش افتاده بود، حالا باید چه می‌کرد. آیا می‌نشست و می‌پذیرفت که پس از سال ها، برای اولین بار نمازش قضا شود و یا از هواپیما پیاده می‌شد و از سفر زیارت خانه خدا چشم می‌پوشید؟ ناگهان از جا برخاست و پس از کمی درنگ خواست از هواپیما پیاده شود، آرام به سوی در هواپیما حرکت کرد. ناگهان صدایی شنید: «حاج آقا کجا تشریف می‌برید. کسی با زبان عربی این را گفت. می‌تونم بلیت شما رو ببینم. » و بلیطش را به مأمور نشان داد. مأمور به همان زبان عربی به آیت الله دستغیب فهماند که نمی تواند از هواپیما پیاده شود، ولی او باید می‌رفت. کمی درنگ کرد و ناگهان با سرعت از کنار مأمور گذشت و از پله‌ها پایین رفت. با خود گفت: «من نماز اول وقتم را ترک نمی کنم، حتی اگر هواپیما حرکت کند». هنوز از پله‌ها پایین نرفته بود که صدای آژیری همه جا را فرا گرفت. هواپیما که در حال روشن شدن بود، با خروج آتشی از داخل موتور دوباره خاموش شد. همه مسافران شوکه شدند. از بلندگو صدایی به گوش رسید: «مسافران محترم، لطفاً هواپیما را ترک کنید. پرواز به دلیل نقص فنی، با تأخیر انجام خواهد شد. » این را مهماندار با زبان‌های مختلف تکرار می‌کرد. همه از هواپیما پیاده شدند و به خاطر تأخیر بسیار ناراحت بودند. آیت الله دستغیب خیره به مغرب ایستاده بود. او می‌دانست که بازهم لطف خدا این بار اینجا به سراغش آمده است. پس از آن به نمازخانه فرودگاه رفت و نماز مغرب و عشا را خواند. بلافاصله پس از تمام شدن نماز آیت الله دستغیب، از مسافران خواستند که به هواپیما بازگردند. مسافران شگفت زده وارد هواپیما می‌شدند. خلبان گفته بود دست کم پرواز، پنج ساعت تأخیر خواهد داشت، ولی حالا پس از گذشت نیم ساعت نقص فنی برطرف شده بود و هواپیما آماده حرکت. فقط آیت الله دستغیب و اطرافیانش می‌دانستند که چه رازی در این واقعه نهفته بود. [۱] ---------- [۱]: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب دهم، نفس مطمئنه، شهید دستغیب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۸، ص۹. https://eitaa.com/sotonediin
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 💥 و شفاعت در روز قیامت ؟ ✍️ ابو بصير گفت : برای تسليت گفتن وفات امام صادق عليه السّلام به خدمت ام حميده ، مادر گرامی امام كاظم عليه السّلام رسيدم . ام حميده به گريه افتاد ، و من هم به گريه كردن او گريستم . پس فرمود : ای ابو محمّد ؛ اگر می ديدی حضرت صادق عليه السلام را در وقت موت ، همانا امر عجيبی می ديدی ! امام چشمان خود را گشود و فرمود : جمع كنيد نزد من هر كسی كه ما بين من و او خويشاوندی است . ما همّت كرديم و همه را نزد او جمع كرديم . آن حضرت نظر كرد بسوی ايشان و فرمود : همانا شفاعت ما نصيب كسانی كه نماز را سبك می شمارند ، نخواهد شد . https://eitaa.com/sotonediin
نماز
الف) نماز اول وقت آشوبی در درونش برپا بود. چهره اش را که نگاه می‌کردی، از عرق سرد نشسته بر پیشانی ا
ب) پوشیدن لباس زیبا بوی خوش، لباس آراسته و چهره ای بشاش. این از ویژگی‌های امام بود که مردم کوچه و بازار هر روز در هنگامی که امام برای نماز از خانه به سوی مسجد می‌رفت، او را این گونه می‌دیدند. همه اهالی هر روز محو تماشای امام می‌شدند و همه می‌خواستند سبب این آراستگی را بدانند. امام حسن علیه السلام در هنگام نماز، لباس سفید می‌پوشید و خود را خوش بو می‌کرد. گویا برای میهمانی بزرگی آماده شده باشد. وقتی از بازار به سوی مسجد حرکت می کرد، همه با یکدیگر درباره او سخن می‌گفتند و زیبایی او را به یکدیگر نشان می‌دادند. بسیاری از یاران و نزدیکان امام که این آراستگی را می‌دیدند و می‌دانستند که این آراستگی به ویژه هنگام نماز، بیشتر می‌شود، علاقه داشتند تا سبب این کار امام را بدانند. برای همین شماری از یاران امام نزد او رفتند و یکی از آنان پرسید: «یابن رسول الله! ما شما را هر روز با وضعی آراسته می‌بینیم؛ به ویژه هنگام نماز، شما آراسته تر از همیشه هستید. ای حسن بن علی! آیا دلیل خاصی در این گونه آداب ظاهری هنگام نماز نهفته است؟ آیا ثوابی نیز دارد؟ » یکی دیگر از یاران بی درنگ پرسید: «چرا شما هنگام نماز بهترین لباس‌های خود را می‌پوشید؟ » امام با همان لبخند همیشگی فرمود: «برادران! خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد. به همین سبب، من برای نماز و راز و نیاز با او لباس زیبا می‌پوشم». همه حاضران این سخن امام را پسندیدند. ناگهان یکی دیگر از حاضران برخاست و گفت: «یابن رسول الله! آیا این گفته شما در قرآن نیز آمده است؟ » امام حسن علیه السلامفرمود: آری برادر! خداوند فرموده است: ای فرزندان آدم! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید. (اعراف: ۳۱) یاران امام پس از شنیدن این دلیل قانع شدند؛ زیرا می‌دانستند که مسجد کلمه ای عام است که هر عبارتی را که در زمینه آن باشد، شامل می‌شود. پس به یقین خداوند چنین فرموده که هنگام رفتن به مسجد، آراستگی را رعایت کنید. آنان پس از این گفت وگو با امام بیش از پیش به آراستگی خود در هنگام نماز اهمیت می‌دادند. [۱] ---------- [۱]: مرتضی مطهری، داستان راستان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۳، ص ۴۹. https://eitaa.com/sotonediin
معطر کردن ج) معطر کردن می گفت: اول بوی عطرش می‌آمد، بعد سر و کله خودش پیدا می‌شد. همه از او به خوبی یاد می‌کردند. خیلی به خودش می‌رسید، وضع ظاهرش خوب بود و همیشه خود را خوش بو می‌کرد. راستی، بچه‌های گردان اسمش را گذاشته بودند عطّار گُردان؛ چون همیشه بین دو نماز روی بچه‌ها عطر می‌پاشید و فضا را خوش بو می‌کرد. لحظه ای ساکت ماند. گویی خاطره‌های شهید محسن شریفی را برای لحظه ای از ذهنش گذراند. دوباره ادامه داد: «او معاون گردان بود، ولی هیچ امتیاز فرماندهی برای خود قائل نمی شد. اگر کسی او را نمی شناخت، نمی توانست تشخیص دهد که او معاون گردان است. برو بچه‌ها خیلی دوستش داشتند و به طور کامل از دستورهایش او اطاعت می‌کردند». امام جماعت گردان تعریف می‌کرد که: «یک روز صبح، بعد از اذان بود که از خواب بیدار شدم. آن شب خیلی سرد بود. پس از گرفتن وضو به سمت چادری رفتم که آن را به نمازخانه تبدیل کرده بودند. وارد چادر شدم. بوی عطرش به مشام می‌رسید. گویی در آن سپیده دم صبحگاهی باد صبا خبر آمدنش را جار می‌زد. وقتی وارد شدم، خودش بود. درست حدس زده بودم. محسن شریفی، سر بر سجاده،‌های های اشک می‌ریخت. صدای هق هقش بلند شده بود. او متوجه حضور من نشد. انگار در این دنیا نبود. حتی صدای توپ‌های دشمن هم در او اثر نداشت. حالا دانستم او در گریه‌های شبانه اش، از درگاه خدا چه چیز را طلب می‌کرد. حالا همه می‌دانستند که همین اشک‌ها بود که چشمان او را برای شهادت جلا داد. حتی پس از شهادتش، بوی عطرش فضا را پر کرده بود، ولی این بار، عطر شهادت بود؛ عطری که بوی بهشت می‌داد. او همیشه داستانی را برایمان تعریف می‌کرد. او می‌گفت: پیامبر هرگاه وضو می‌گرفت یا از منزل بیرون می‌رفت، خود را معطر می‌کرد و مردم از بوی خوش ایشان می‌دانستند که پیامبر آمده است. او همواره این حدیث امام صادق علیه السلام را بر زبان داشت که: «یک رکعت نماز با عطر، بهتر از هفتاد رکعت نماز بدون عطر است». ما همیشه وقتی از او صحبت می‌کردیم، ناخودآگاه بوی عطرش در فضای اتاق حس می‌شد و این دو حدیث از او همیشه آویزه گوشمان بود. [۱] ---------- [۱]: قصص الصلوة، ج ۱، ص ۱۲۴. https://eitaa.com/sotonediin
نماز
معطر کردن ج) معطر کردن می گفت: اول بوی عطرش می‌آمد، بعد سر و کله خودش پیدا می‌شد. همه از او به خوب
د) تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام برای شوهر سخت بود و نمی توانست بیش از این، سختی و رنج همسرش فاطمه علیهاالسلام را ببیند. با اینکه او خود بهترین غمخوار و یار و یاور همسرش بود، ولی به سبب مسئولیت‌های سنگین اجتماعی از جمله حضور در جنگ و جهاد، نمی توانست مددکار خوب و همیشگی برای همسر باشد. تازه خود فاطمه نیز از نقش خود در اجتماع غافل نبود. از این رو، امام علی علیه السلام حضور یک کنیز در کنار فاطمه علیهاالسلام را ضروری دانست. برای همین از فاطمه علیهاالسلام خواست تا نزد پیامبر بروند و مشکل خود را بیان کنند تا پیامبر یکی از کنیزهای اهدایی پادشاهان را به او هدیه کند. فاطمه زهرا علیهاالسلام پذیرفت و برای همین منظور، نزد پیامبر آمد و درخواست خود را بیان کرد. این نخستین درخواست دختر از پدر بود، ولی پدر پاسخی به این درخواست دخترش داد که هم فاطمه را خشنود ساخت، هم خدای فاطمه و هم پیروان او را. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه! به تو چیزی خواهم داد که برای تو از خادم، از دنیا و هر آنچه در دنیاست بهتر باشد و آن این است که پس از هر نمازی، سی و چهار مرتبه «الله اکبر»، سی و سه مرتبه «الحمدلله»، سی و سه مرتبه «سبحان الله» و پس از آن، یک بار «لااله الاالله» می‌گویی. فاطمه علیهاالسلام، به این هدیه بزرگ راضی شد و از درخواست کنیز برای انجام کارهای خانه چشم پوشی کرد. [۱] ---------- [۱]: وسائل الشیعه، ج ۴، ص ۱۰۲۴. https://eitaa.com/sotonediin
نماز
🌷🌷🌷آداب ظاهری نماز🌷🌷🌷
🌷🌷🌷۲. آداب باطنی
الف) آشنایی با حقیقت نماز الف) آشنایی با حقیقت نماز همه درباره او سخن می‌گفتند، به اخلاص شهرت داشت. حاتم اصم را می‌گویم. در مورد نماز خواندن او چیزهای زیادی شنیده بودم که نمی توانستم آن حقیقت را درک کنم. از نماز تنها ظاهرش را می‌شناختم و دیگر تاب نیاوردم. خواستم معنا و حقیقت نماز را از زبان حاتم بشنوم و به درک بیشتری برسم. بنابراین، نشانی اش را جست وجو کردم و نزد او رفتم. پس از سلام و احوال پرسی از او پرسیدم: «ای حاتم! چیزهای زیادی درباره تو شنیده ام. نماز تو چگونه است. مرا از حقیقت آن باخبر کن». حاتم وقتی که عصام بن یوسف را مشتاق دید، سخن را آغاز کرد و گفت: «هنگامی که وقت نماز فرا می‌رسد، برمی خیزم، وضوی ظاهری و باطنی می‌گیرم». عصام گفت: «وضوی باطن، چگونه است؟ » حاتم گفت: «وضوی ظاهر این است که اعضای وضو را با آب می‌شویم، ولی وضوی باطن آن است که اعضا را با هفت خصلت می‌شویم: با توبه، با پشیمانی از گناه گذشته، با ترک دل بستگی به دنیا، با ترک تعریف و ستایش مخلوقات، با ترک ریاست مادی، با ترک کینه، با ترک حسادت. پس از وضو، به مسجد می‌روم و آماده نماز می‌شوم؛ در حالی که کعبه را پیش رو می‌بینم و خود را در برابر خدای بزرگ، یک پارچه نیازمند می‌نگرم، گویی در محضر خدا هستم. بهشت را در طرف راست و دوزخ را در طرف چپ و عزرائیل را در پشت سرم می‌بینم. گویی پاهایم روی پل صراط قرار گرفته و این نماز، آخرین نماز من است. پس نیّت می‌کنم و تکبیر می‌گویم و حمد و سوره را با تفکر و درک معنای آن می‌خوانم. پس رکوع را با فروتنی انجام می‌دهم و سپس سجده را با گریه و زاری به جا می‌آورم. تشهد را با امید می‌خوانم و سلام نماز را با اخلاص می‌گویم. مدت سی سال است که نماز من این گونه می‌باشد. عصام پس از شنیدن سخنان حاتم به فکر فرو رفت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از او پرسید: آیا توانایی این گونه نماز خواندن را کسی غیر از تو دارد. آن گاه به شدت گریه کرد و از خدا خواست که حال خوش عبادت بامعرفت را به او ببخشد. عصام از حاتم خواست که در نمازهای عارفانه اش او را دعا کند. پس خداحافظی کرد و از آنجا رفت. [۱] ---------- [۱]: قصص الصلوة، ج ۱، ص ۱۲۴. https://eitaa.com/sotonediin
ب) نماز با ولایت روبه روی در مسجد ایستاده بود. کینه در چهره اش موج می‌زد. تا حالا تمام کوشش وی بی نتیجه مانده بود، ولی این بار یقین داشت که می‌تواند امام را شکست دهد، برای همین، آنجا آمده بود تا به محض پایان یافتن نماز امام سجاد علیه السلام، با او به بحث بنشیند. بارها و بارها آنچه را که می‌خواست از امام سجاد علیه السلام بپرسد و با آن او را شکست دهد در ذهن مرور می‌کرد. این بار یقین داشت که امام سجاد علیه السلام نمی تواند به این پرسش‌ها پاسخ دهد. وارد مسجد شد. جمعیت بسیاری پشت سر امام به نماز ایستاده بودند. امام با فروتنی تمام در پیشگاه حق به نماز ایستاده بود. در گوشه ای از مسجد نشست و منتظر ماند تا نماز امام به پایان برسد. لبخندی پر از تمسخر لبانش را محاصره کرده بود. گویا در خیال خود به پیروزی و شکست دادن امام می‌اندیشید. امام نماز را به پایان رساند. مرد، بی درنگ خود را به امام رسانید و در کنار او نشست. امام که در حال ذکر گفتن بود با دیدن او سکوت اختیار کرد. امام می‌دانست که او همچون همیشه خیال باطلی در سر دارد و منتظر بود تا هر لحظه سخنش را آغاز کند. امام می‌خواست بداند تا او این بار چه نقشه ای در سر دارد. جمعیت رفته رفته مسجد را ترک می‌کردند و تنها شماری از شاگردان امام باقی مانده بودند. ناگهان مرد، سکوت را شکست و با لحنی بی ادبانه گفت: «ای فرزند رسول خدا! تو چگونه نماز می‌گزاری؟ من بدین باور هستم که نمازت صحیح نیست. اگر راست می‌گویی برای من یک نماز به جا بیاور تا بتوانم روی نماز تو قضاوت کنم». مرد حرفش را زد و با لبخندی که حاکی از تمسخر بود، به امام خیره شد. امام هم بی آنکه خشمگین شود او را نظاره می‌کرد. ناگهان یکی از یاران امام از میان جمعیت برخاست و به سوی مرد حمله ور شد و با صدای بلند گفت: تو چگونه به خودت اجازه می‌دهی با فرزند رسول خدا چنین سخن بگویی. آیا از خدا شرم نمی کنی؟ امام سجاد علیه السلام با اشاره به او فهماند که آرامش خود را حفظ کند. مرد با دیدن این صحنه خود را به کناری کشید و در انتظار پاسخ امام ماند. سپس امام به مرد رو کرد و گفت: «آری، می‌دانم نماز را چگونه باید گزارد». مرد بی درنگ به امام نزدیک شد و گفت: «خوب پس جواب بده پیش از نماز، چند چیز به نمازگزار واجب است؟ » امام سجاد علیه السلام با آرامش فرمود: «طهارت، پوشاندن عورت، پاک بودن مکان سجده، وقت شناسی، دانستن عددهای آن، پاک بودن لباس نمازگزار و تعیین قبله». مرد پس از شنیدن پاسخ کامل امام لحظه ای درنگ کرد، ولی با خود گفت: حالا باید پرسش‌های دیگری را طرح کنم. پس از آن دوباره پرسید: «تحریم نماز چیست؟ » امام که می‌دانست او بر آن است تا امام را با پرسش‌های خود مغلوب کند، باز هم با آرامشی الهی پاسخ داد: «تکبیر». مرد ادامه داد: «تحلیل نماز چیست؟ » «سلام». «جوهرش چیست؟ » «تعقیب». دیگر نمی دانست چه بگوید. لبخند رضایت بر چهره همه یاران امام نقش بست. آنان از آنکه می‌دیدند امامشان از چنین علم بابهایی بهره مند است، بسیار شادمان بودند و یقین داشتند که آن مرد هرگز نمی تواند به خواسته پلیدش برسد. مرد کینه جو که به سبب هم فکر بودن با امویان، کینه اهل بیت را در دل داشت، دانست که این بار هم ناکام خواهد ماند، ولی در آخرین لحظه پرسشی به ذهنش رسید. گمان کرد که با طرح آن پرسش می‌تواند به هدفش دست یابد: «شرط قبولی نماز چیست؟ » مرد خوب می‌دانست که خود او پاسخ این پرسش را نمی داند و اگر امام بخواهد، می‌تواند به راحتی او را رسوا کند، ولی حالا دیگر کار از کار گذشته بود و این پرسش بر زبان او جاری شده بود. امام باز هم با قدرت تمام به او چنین پاسخ داد: «شرط قبولی نماز، دوستی ما و دشمنی با دشمنان ما است». مرد دریافت که حضورش در آنجا جز شرمندگی سودی نخواهد داشت. پس با خود اندیشید که آنچه را که تاکنون درباره امام شنیده است، همه نادرست بوده اند. او آن روز به حقانیت امام اعتراف کرد و ولایت او را پذیرفت و هنگامی که می‌خواست مسجد را ترک کند، گفت: «خدا بهتر می‌داند رسالت خود را کجا قرار دهد». [۱] ---------- [۱]: همان، ص ۱۶۴. https://eitaa.com/sotonediin