امروز پنجاه بدر بود بعد ، بعدظهری ها تعطیل بودن ، این انصافه واقعا ؟
آبجیم قراره با دوستش بره بیرون و حالا میدونید بدبختی چیه ؟ اینکه میخوان نقاشی هم بکشن . یعنی حتی اینم یه دوستی داره باهاش نقاشی بکشه ولی من نه 🤌.
زود رسیدم آموزشگاه نشستم تو حیاطش الان کلاس شروع میشه و من هنوز نمیخوام پاشم برم بالا .
ولی نمایشگاه عشایر واقعا باحاله از بقیه جاهای قزوین ، لباسای سنتی ، لهجه های مختلف .
بابونههاییباعطرلیموترش؛
ولی این واقعا .>>>
کارای خانومه کلا باحال بود ولی این یه چی دیگه بود .
وقتی یه سوژه ی عکاسی میبینم و نمیتونم ازش عکس بگیرم یکم ممکنه عصبانی بشم .