بچه ها یه آقاعه تو خیابون داشت ویولن میزد باهاش میخوند . (از این لبخند پرانزیا با یه عالمه پرانتز)
من : مامان فلانی میخواد بیاد خونمون باهاش ریاضی کار کنم خودمون ناهار رو ردیف میکنیم میتونید برید کارگاه ؟
مامانم : باشه .
*وی کل روز را تنها سر میکرده و میکند .
بابونههاییباعطرلیموترش؛
من : مامان فلانی میخواد بیاد خونمون باهاش ریاضی کار کنم خودمون ناهار رو ردیف میکنیم میتونید برید کار
حیف که دیگه دوستم نیستی وگرنه اینا رو میخریدم با فلش فیلمم و خوراکی میومدم جلوی در خونتون .
کی گفته من دوست خوبی نیستم ؟ آخه کدوم intj ای شیر قهوه درست میکنه میبره برای دوستش که چون مریضه نمی تونه جز نوشیدنی چیزی بخوره ؟
امروز هوا خیلی بهاریه ، انگار نه انگار هنوز دو ماه تا بهار مونده .
Honestly, you surprised me .
Not by the flooding thing , but by how shallow your bond with your 7 year partner is , for you to think his gravity manipulation can not deal with this flood .
به مرزی رسیدم که یه خاطره میاد تو ذهنم بعد نمیدونم اینو تو واقعیت تجربه کردم یا تو یه کتاب خوندم یا تو رویا هام دیدمش .
بابونههاییباعطرلیموترش؛
این چالشهه .
مفید ترین کاری که امروز انجام دادم :