#داستان_کوتاه
✍️یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند. پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است
📙نمونه معارف اسلامی، ص ۴۱۹
📗جامع احادیث شیعه، ج ۸
💔
دخترک دروغگو!
ریموند بیچ می گوید: دختر جوانی را می شناسم که اکنون یک دروغگوی درمان ناپذیر است.
او هنگامی که هفت سال داشت، هر روز به کلاس درسی می رفت که در آن بیست و پنج نفر از بچه ها تحصیل می کردند.
پرستاری هر روز او را به مدرسه می برد و در پایان درس نیز او را به خانه باز می گرداند.
این پرستار در ضمن، وظیفه داشت که از دخترک مراقبت کند تا تکالیفش را انجام دهد و درس هایش را بیاموزد.
خلاصه این زن مسؤول تربیت این کودک بود.
در آن زمان، بر حسب روش مرسومی که آموزش و پرورش امروز آن را به کلی بی مصرف می داند، شاگردان کلاس هر روز بر حسب نمره های امتحانات کتبی، طبقه بندی می شدند.
دخترک هر روز همین که کیف به دست از کلاس خارج می شد، با پرسش یکنواخت و حریصانه پرستارش که می گفت: چندم شدی؟ روبه رو می شد.
هر گاه او می توانست بگوید: اول یا دوم، کار درست بود.
اما سه نوبت پی در پی، این دختر بی گناه شاگرد سوم شد که البته این رتبه میان 25 نوآموز، شایان تحسین است، با وجود این، پرستارش ازکسانی نبود که این حقیقت را درک کند.
او دو نوبت اول بردباری کرد، اما بار سوم دیگر نتوانست خودداری کند و فریاد زد: فردا باید شاگرداول شوی! دخترک روز بعد با تمام تلاشی که کرد، باز رتبه سوم را به دست آورد.
زنگ آخر که خورد، پرستار جلو در کلاس در کمین ایستاده بود.
همین که چشمش به او افتاد فریاد زد: چه خبر ؟ دخترک که جرات گفتن حقیقت را در خودش نمی دید، پاسخ داد: اول شدم.
و این چنین دروغگویی او آغاز شد .
[ریموند بیچ، ما و فرزندان ما، ص61]
⭕️ بسیاری از پدر و مادرها به همین گونه رفتار می کنند و به این ترتیب، بار سنگین گناهکاری و مسؤولیت دروغگویی فرزندان خویش را به دوش می گیرند.
#داستان_کوتاه
#تربیت_فرزند