📸خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی !
🔹یک روز گرم تابستان ، شهید مهندس (مهدی باکری ) – فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا – از محور به قرا رگاه بازگشت . یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید ، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد ، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد ، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید :
🔺 ( امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید ؟ ) جواب دادند : نه ، جزء جیره امروز نبوده . مهدی با ناراحتی پرسید : ( پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید ؟( گفتند : دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما .
🔹مهدی این حرف ها را شنید ، با خشم پاسخ داد : ( از من بهتر ، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند ) . به او گفتند : حالا باز کرده ایم ، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید . مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد : (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی !)
📩 بخشی از خاطرات شهید سردار شهید "مهدی باکری"
📜 پنجشنبه ها #خاطرات_شهدا
@SORENAE
📸 گردان پشت میدون مین زمینگیر شده بود.
چند نفر بلند شدن که معبر رو باز کنن.
۱۴ سال بیشتر نداشت! چند قدم که به سمت میدون مین دوید، ایستاد و برگشت سمت ما!
گفتیم حتما ترسیده! ترس هم داشت.
وقتی رسید به ما، پوتینهاش رو در آورد و گفت:
"اینارو تازه امروز از گردان گرفتم، حیفه! بیتالماله"
پا برهنه رفت...
🔻کاش برخی از دولتمردان و مسئولین، حفظ بیتالمال را از این ۱۴ سالهها یاد میگرفتند!
#خاطرات_شهدا
#هفته_بسیج
@Afsaran_ir
🔰 ماجرای اطاعت شهید بابایی از سرباز پادگان
🔹یکی از همرزمان شهید بابایی میگوید: نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورودش به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
🔺به بنده حقیر، مسوول وقت فرودگاه، اطلاع دادند دم درب مهمان داری! رفتم و با کمال تعجب شهیدعباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته، پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی؟
🔹خیلی آرام و متواضع پاسخ داد: نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمیتوانی وارد شوی، من هم منتظر ماندم، مانع پرواز نشوم. در صورتی که شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بود، نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او شد، بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
🌷 #خاطرات_شهدا
🇮🇷 @Sorenae