eitaa logo
انباری کتابخانه
206 دنبال‌کننده
625 عکس
260 ویدیو
2 فایل
دیلی احتمالاً و هجویات📻✨. کنارم سکنا گزین و به تماشای بنشین صنعت سرگرمی را🎭. گریز خواهیم زد به لبخند و احوالات گاها بیگار:)). کتابخانه‌ی محقر ما: تا اطلاع ثانوی پذیرا نیستیم. خواهیم شنید: https://daigo.ir/secret/2399342596
مشاهده در ایتا
دانلود
انباری کتابخانه
به به چه ممبری! شما با نوشتن تکست های ادبی و پرمحتوا و و و فرستادنش برام میتونید منو رو مجذوب کنید✓
اسمش اشک نبود، قطره مذابی بود که از گوشه چشمانم می ریخت. موهای مشکی لختم رویصورتم ریخته شده بودند؛ برخلاف ارمغان که موهای طلایی و مجعدش از بالای گوش هایش خرگوشی بسته و بافته شده بودند. شانه ای نبود که بزنم. او ولی داشت. شانه اش هم مانند موهایش طلایی بود؛ اما بر خلاف جنس موهایش که حریر بود، شانه‌اش چوبی بود. از پشت در، پشت دری که آنسوی آن بشارتِ روشنی و بهشت بود، تماشا می‌کردم. در نیمه باز بود. من هم در آن تاریکی بعید بود دیده شوم. خودم را کامل پشت در رساندم و سپس سرم را کمی خم کردم تا از میان در، خانواده‌ی جدید ارمغان را ببینم. حالا یک خانواده داشت؛ برخلاف من که خانواده ای نداشتم. او با چشم های زاغِ درشتی که داشت، مدام نگاهش را بین پدر و مادر جدیدش که دست او را گرفته بودند، می‌چرخاند. من چشم‌های زاغ نداشتم؛ چشم هایم هم مانند موهایم مشکیِ مشکی بودند. حالا لابد دیگر یک عروسک خیلی بزرگ با دست و پاهای تپل و سفید خواهد داشت که با لاک صورتی رنگ شده اند؛ با لباس‌های رنگارنگ. حالا حتماً هر روز غذاهای تازه و متنوع خواهد خورد. بر خلاف من؛ که یک عروسک کوچک و پارچه‌ای که از شدت کهنگی سیاه و پوسیده شده بود داشتم. او الان خیلی خوشحال است و می خندد چون از الان به بعد همیشه آغوشی پذیرای او خواهد بود. برخلاف من؛ که هیچ آغوشی پذیرایی من نیست و اندوه و غم درونم می رقصند. دخترک نشسته در ته چشمانش، سر از پا نمی شناسد؛ معلوم است! لباس های پرزرق و برق و رنگارنگ پوشیده است و لی لی کنان حیاط پر از گل و درخت را پشت سر می گذارد. دخترک نشسته در چشمان ارغوان برای خودش خیالبافی می کند و می داند روزگار برای ارمغان، خیال هایش را به ارمغان خواهد داد. دخترک نشسته در ته چشمان منم، درمیان اشک های چکیده بر صورتش، بلند می خندد؛ آنقدر بلند که خودم گوشهایم را از بلندیش می گیرم. دخترک نشسته در چشمان من، با بغض و حسد پا میکوبد روی زمین. با حسرت به او و خانواده‌اش نگاه می کند. دخترک ته چشمان من، با گریه و پر از بغض های سرکوب شده، به آغوشم می پرد. در آغوشش می کشم. موهای لخت مشکی رنگش را با دستان کوچکم نوازش می کنم. به عنوان یادگاری به ارمغان زنان کوچک را می‌خواهند بدهند. دخترک ته چشمانم از آغوشم بیرون می‌پرد و جیغ می‌زند و موهایش را با دستانش گرفته، می خواهد از ریشه بکند. میخواهد فریاد بزند: منّ... ، من بلدم بخوانم. من میتوانم بخوانم، زنان کوچک را من می‌خواهم. دخترک جیغ می‌زند: من می توانم بخوانم. دخترک خودش را می‌کشد: منّّ، می‌توانم؛ او بلد نیست؛ بر خلاف من... . اشک گویی مذاب است که فرو می ریزد از چشمم. یادم نیست چه شد بعد از این اتفاق؛ اما خوب یادم است عهد کردم با خود، روزی بنویسم این جمله را: "لازم نیست حتماً بچه‌ای به دنیا بیارید، میتوانید بروید پرورشگاه بچه ای را به دنیا برگردانید، همین..." *این متن سرشار از غلط های ادبی و ایراد های فاحش هستش.. ولی خوب از متن هایی هستش که اگر تغییرات درش ایجاد بشه میتونه موثر باشه🥲🤌🏻
۷ مهر ۱۴۰۲
انباری کتابخانه
لینک کتابخانه: تا اطلاع ثانوی پذیرا نیستیم. صحبتی اگر بود: https://daigo.ir/secret/2399342596 جو
یک نکته رو بگم ببینید رفقا من خیلی خیلی خیلی زیاد اشتباه تایپی دارم و نصف بیشترش رو هم کیبوردم مثلت میخواد خیر سرش تصحیح کنه ولی میزنه چشمشو کور میکنه😑😑 و اگر املای یک کلمه اشتباه میشه یا سایر چیزهایی از این قبیل، خواهش میکنم بر من ببخشید. که من دوباره میام چک کنم مسیج رو و چون تو ذهنم مثلا اونجوری که درسته، بوده، متوجه اشتباهش نمیشم بعد یکهو که بچه ها میگن، واقعا تعجب میکنم بعد میبینم ای باباا ای باباا😑🤦🏽‍♂🤦🏽‍♂ پس خواهشا بر من ببخشید تایپوهای متعددم رو🙏🏻💫🌱
۳ آبان ۱۴۰۲
هدایت شده از Motivation🇵🇸
مطلبی که بارهای متوالی توسط هارمهر و من مشاهده شد این بود که با وجود لینک ناشناس در بیوی چنلِ حقیر، همچنان در لینکِ ناشناسِ هارمهر پیام گذاشته می‌شد!:| دوستان عزیز! اگر مطلبی برای گفتن هست، من ناشناس رو هر روز یک‌بار چک می‌کنم و پیامی-دقیقا هیچ پیام مهمی- نیست:/ اما در ناشناس هارمهر سوالاتی که مربوط به چنلِ خودم هست، را می‌پرسید!! لطفا بیش از این برای رفیق ما دردسر درست نکنید و مطالبات خودتون رو از طریق این لینک پیگیری بفرمائید.
۷ تیر ۱۴۰۳