فقط یک نفر میتونه با شش تا از رفیقاش بره کافه و مینوایل که هر شش تا سفارش دادن و منتظرن، اون هیچی سفارش نده و خیار و سیب دربیاره گاز بزنه:)))
*خیلی بی انصافیه کافه رفتنن😭😂 قیمتاشون خیلی گزافه.. چای که چایه 60 تومن بود🤦🏽♂ دیگه بقیش فکر کنید چی بود قضیه😵💫 (چون سری پیش که رفته بودیم مجبورم کردن سفارش بدم و شیک خوردم و اینجوری بودم که نه نشد من چای میخوام چای بگو بیارن بدون چای نمیشه🙂 و لذا در اندیشه ی این بودم که فقط چای میخورم که اونم نخوردم😂)
هارمهر کلاس رو میپیچونه و ما خیال میکنیم یه اتفاق بزرگ براش افتاده که نیومده،
مینوایل هارمهر: https://eitaa.com/Chocolate2005/10283
😭😂😭😂😭😂😭نشستی سریال دیدی بشر؟!
بچه ها امشب گوش میدم اگر حرفی داشته باشید.
https://abzarek.ir/service-p/msg/1386928
انباری کتابخانه
بچه ها امشب گوش میدم اگر حرفی داشته باشید. https://abzarek.ir/service-p/msg/1386928
چیز خاصی نبود با پلیس فتا درمیون گذاشتم 😂👍🏻
دقیقا همینطوره ✓
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/MMMMtufb
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوبار این پیام اومده رو بعدی ریپ میزنم
انباری کتابخانه
چیز خاصی نبود با پلیس فتا درمیون گذاشتم 😂👍🏻 دقیقا همینطوره ✓ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به به چه ممبری! شما با نوشتن تکست های ادبی و پرمحتوا و و و فرستادنش برام میتونید منو رو مجذوب کنید✓ اجازه بدید من هم یک متنی که شبیه این نوشتهام سالهای دور رو ضمیمهی این مسیج کنم و بفرستم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام علیکم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی کلیه سوالتون! من رویا زیاد دارم😂👌🏼 البته تا حد ممکن سعی میکنم این رویاهام طبق واقعیت های دور و برم باشند که بتونم محققشون کنم(:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه چیزی یه ارزوی پنهانی همه ادما دارند و این همیشه با من بوده و اون روزنامه نگار شدنه:)))
I've always wanted to be a reporter
بعد یه سردبیر بشم و روزنامه ی مخصوص خودم رو داشته باشم و... تو مدرسه ی راهنمایی ی مدت خودم بروشور میساختم و خوب این رویا و ارزو باهام بوده و همیشه مترصدیه فرصت هستم تا بتونم ی جوری بهش جامه ی حقیقت بپوشونم😅😄
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهد بودم دوست عزیز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من همه جور غذایی میخورم ب جز اسفناج 😀😂 کلا بخواید بهم نگاه کنید ادم خوش غذاییم😊
انباری کتابخانه
به به چه ممبری! شما با نوشتن تکست های ادبی و پرمحتوا و و و فرستادنش برام میتونید منو رو مجذوب کنید✓
اسمش اشک نبود، قطره مذابی بود که از گوشه چشمانم می ریخت. موهای مشکی لختم رویصورتم ریخته شده بودند؛ برخلاف ارمغان که موهای طلایی و مجعدش از بالای گوش هایش خرگوشی بسته و بافته شده بودند. شانه ای نبود که بزنم. او ولی داشت. شانه اش هم مانند موهایش طلایی بود؛ اما بر خلاف جنس موهایش که حریر بود، شانهاش چوبی بود.
از پشت در، پشت دری که آنسوی آن بشارتِ روشنی و بهشت بود، تماشا میکردم. در نیمه باز بود. من هم در آن تاریکی بعید بود دیده شوم. خودم را کامل پشت در رساندم و سپس سرم را کمی خم کردم تا از میان در، خانوادهی جدید ارمغان را ببینم. حالا یک خانواده داشت؛ برخلاف من که خانواده ای نداشتم. او با چشم های زاغِ درشتی که داشت، مدام نگاهش را بین پدر و مادر جدیدش که دست او را گرفته بودند، میچرخاند. من چشمهای زاغ نداشتم؛ چشم هایم هم مانند موهایم مشکیِ مشکی بودند.
حالا لابد دیگر یک عروسک خیلی بزرگ با دست و پاهای تپل و سفید خواهد داشت که با لاک صورتی رنگ شده اند؛ با لباسهای رنگارنگ. حالا حتماً هر روز غذاهای تازه و متنوع خواهد خورد. بر خلاف من؛ که یک عروسک کوچک و پارچهای که از شدت کهنگی سیاه و پوسیده شده بود داشتم.
او الان خیلی خوشحال است و می خندد چون از الان به بعد همیشه آغوشی پذیرای او خواهد بود. برخلاف من؛ که هیچ آغوشی پذیرایی من نیست و اندوه و غم درونم می رقصند. دخترک نشسته در ته چشمانش، سر از پا نمی شناسد؛ معلوم است! لباس های پرزرق و برق و رنگارنگ پوشیده است و لی لی کنان حیاط پر از گل و درخت را پشت سر می گذارد. دخترک نشسته در چشمان ارغوان برای خودش خیالبافی می کند و می داند روزگار برای ارمغان، خیال هایش را به ارمغان خواهد داد. دخترک نشسته در ته چشمان منم، درمیان اشک های چکیده بر صورتش، بلند می خندد؛ آنقدر بلند که خودم گوشهایم را از بلندیش می گیرم. دخترک نشسته در چشمان من، با بغض و حسد پا میکوبد روی زمین. با حسرت به او و خانوادهاش نگاه می کند. دخترک ته چشمان من، با گریه و پر از بغض های سرکوب شده، به آغوشم می پرد. در آغوشش می کشم. موهای لخت مشکی رنگش را با دستان کوچکم نوازش می کنم.
به عنوان یادگاری به ارمغان زنان کوچک را میخواهند بدهند. دخترک ته چشمانم از آغوشم بیرون میپرد و جیغ میزند و موهایش را با دستانش گرفته، می خواهد از ریشه بکند. میخواهد فریاد بزند: منّ... ، من بلدم بخوانم. من میتوانم بخوانم، زنان کوچک را من میخواهم. دخترک جیغ میزند: من می توانم بخوانم. دخترک خودش را میکشد: منّّ، میتوانم؛ او بلد نیست؛ بر خلاف من... .
اشک گویی مذاب است که فرو می ریزد از چشمم. یادم نیست چه شد بعد از این اتفاق؛ اما خوب یادم است عهد کردم با خود، روزی بنویسم این جمله را: "لازم نیست حتماً بچهای به دنیا بیارید، میتوانید بروید پرورشگاه بچه ای را به دنیا برگردانید، همین..."
#ریوجی
*این متن سرشار از غلط های ادبی و ایراد های فاحش هستش.. ولی خوب از متن هایی هستش که اگر تغییرات درش ایجاد بشه میتونه موثر باشه🥲🤌🏻
انباری کتابخانه
به به چه ممبری! شما با نوشتن تکست های ادبی و پرمحتوا و و و فرستادنش برام میتونید منو رو مجذوب کنید✓
نوشتم اتفاقا ان شاءالله میفرستم
اها اهنگ... چشم میفرستم🥲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دست هارمهر 😂🥲🤌🏻 من تولدمو نگفته بودم این بشر لو داد😭😂
خیلی خیلی متشکرم بزرگوار 🪁🪴✨
انباری کتابخانه
بچه ها امشب گوش میدم اگر حرفی داشته باشید. https://abzarek.ir/service-p/msg/1386928
حجم مسیج هاتون کمر شکن بود😂💔
به هر حال ممنونم از دوستانی که ایگنور نکردند🌼💛
شبتون به زیبایی ماه امشب🌕🍃
انباری کتابخانه
البته این سریال یکی از سریال های با رنکینگ بالای نتفلیکسه و فوق العادست ولییییی دوبلهه اخههه🤣🤣🤣🤣😭😭😭😭
#ExtraordinaryAttorneyEoo
#Kdrama