eitaa logo
مامان حنای قصه گو
564 دنبال‌کننده
358 عکس
257 ویدیو
0 فایل
حنانه هستم کنشگر در عرصه تربیت کودک و روانشناسی کودکان😊 جهت ارتباط با مامان حنای قصه گو : [https://harfeto.timefriend.net/17247593463007] کانال تبلیغات بسیار ارزان مامان حنا😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1645937467Cfb593cb17c
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به فرزندت نقاشی رو آموزش بده 😊 eitaa.com/story555
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# مادر کافی بودن یعنی: کارهای بد فرزندت رو با بی اعتنایی و یا توبیخ و نه توهین اصلاح کن تا از تمام مراحل رشد و بزرگ شدنش در کنار خانواده لذت ببری، تا این مراحل بدون سختی کشیدن و بدون شکنجه شدن و شکنجه دادن سپری شه تا یه  بچه با خصوصیات رفتاری نرمال و ایده آل تربیت کنی، تا تربیت فرزندت به یک میدون جنگ شبیه نباشه... چرا که توهین هیچ وقت جواب نمیده و بعد از مدتی چه بسا، ارزشش رو هم از دست بده، اما توبیخ و اینکه بچه بفهمه در قبال انجام کاری از چیزی یا موقعیتی منع میشه بهش یاد میده که هر عملی عکس العملی داره و باعث میشه تا به مرور حواسش به اعمالش جمع باشه تا کمتر کار خطایی انجام بده که عکس العمل های سنگینی داره! eitaa.com/story555
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به همین راحتی یک خرگوش زیبا درست کن و دل فرزندت رو شاد کن😍 eitaa.com/story555
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واژه‌هایی که ما گه‌گاه هنگام عصبانیت به کار می‌بریم، اثرات مخرب ماندگار بر ذهن کودک خواهد گذاشت. مثلاً واژه‌هایی چون “بچه بد”، “چقدر بی‌ادبی” یا جملاتی مثل “از دستت خسته شدم”، “دیگه دوستت ندارم”و… آن‌چنان در ذهن او می‌ماند که ممکن است کودک باور کند حتماً همین‌گونه است. ذهن بچه‌ها به طور قابل ملاحظه‌ای تحت‌تأثیر عبارت‌هایی است که ما آن‌ها را خطاب می‌کنیم. پیامی که ما بزرگسالان در قالب چنین جملاتی به کودکانمان می‌دهیم، در ضمیر ناهشیارشان ثبت می‌گردد. eitaa.com/story555
🌸قصه شب🌸
گربه زرد اسمش چی بود خورشید هنوز سَر نزده بود. علی آقا داشت نان می‌پخت. گربه‌ی زردی توی دکان نانوایی آمد. خودش را به پاهای علی آقا مالید. علی آقا به گربه نگاه کرد و گفت: «به به! سلام، مو طلایی، صبر کن، همین حالا یک نان برایت می‌پزم. رنگ آن مثل رنگ موهای تو طلایی می‌شود. آن وقت من صبحانه‌ی تو را می‌دهم.»🐈 نان پخته شد. علی آقا کمی شیر روی نان ریخت. نان را جلو گربه‌اش، مو طلایی، گذاشت. مو طلایی نان و شیر را خورد.🥛 خورشید تازه سر زده بود. بیژن داشت گل‌های باغچه را آب می‌داد. گربه‌ی زردی روی دیوار خانه آمد. از روی دیوار توی حیاط پرید. خودش را به پاهای بیژن مالید. بیژن به گربه نگاه کرد و گفت: «به به! سلام، عسل، صبر کن، همین حالا به گل‌ها آب می‌دهم. بعد می‌آیم و صبحانه‌ی تو را می‌دهم.»🍯 بیژن به گل‌ها آب داد. بعد توی اتاق رفت. کمی شیر توی بشقاب ریخت. شیر را جلو گربه‌اش، عسل، گذاشت. عسل شیر را خورد.🐈 ظهر بود. خورشید همه جا را روشن کرده بود. زهرا از مدرسه بیرون آمد. از خیابان گذشت. توی دکان سبزی فروشی پدرش رفت. به پدرش سلام کرد. کیفش را روی زمین گذاشت. مادرش داشت در اتاق پشت دکان غذا می‌پخت. زهرا پیش مادرش رفت و گفت: «مادر، سلام.» گربه‌ی زردی که در اتاق پشت دکان بود خودش را به پاهای زهرا مالید. زهرا گفت: «به به! سلام، گل زرد. صبر کن، همین حالا غذا حاضر می‌شود و من ناهار تو را می‌دهم.»😊 eitaa.com/story555